حرف‌های اعتراضی

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی من

سلام به تو قلب پر از احساس و زودرنج تو

پریشب باهات به نوعی دعوا کردم

البته حق با تو بود. برای عصبانیتت از من حق داشتی و من ناخواسته باعث اون اتفاقات شدم که از دستم عصبانی باشی

اما منم حق داشتم.

نمی دونم اینجا رو بازم سر می زنی یا نه

اما اگه اومدی خوندی، می خوام بدونی حرفام توهین آمیز نبود.

بعد از مدت ها با لحن اعتراضی همراه با دوست داشتنِ تو حرفامو زدم

تقریبا 90 درصد حرفایی که می خواستم بهت حضوری بگم


کاش باور کنی که من مثل یه نوجوون فکر نمی کنم کاش بذاری ثابت کنم که نوجوون که نیستم هیچ، افکارم مثل یه پیرمرد خسته شده از دنیاست. پیرمردی که پس از قرن ها زندگی، عاشق شده و خب یه پیرمرد عاشق احساساتی هم میشه و این احساسات، ربطی به خامی و ناپختگی و اینا نداره


بانوی عزیزم. حتما متوجه شدی که تو این دو روز دیگه مزاحمت نشدم. منظورم از مزاحمت همون چیزیه که خودتم می دونی به خاطرش از دستم عصبانی شدی.

ببخش که ناخواسته عصبانیت کردم


...

و درآخر اینکه هیج وقت از دوست داشتن تو دست نمی کشم

هیچ وقت نا امید نمیشم

مگه همون که بهت گفتم

دعا کنی بمیرم

البته حالا که مدتیه به کرونا مبتلا شدم شاید خدا قبول کنه تو رو از شرِّ من خلاص کنه

خواهش می کنم توهم دعا کن

باور کن که کنایه نمی گم 

واقعیِ واقعی می گم

خسته شدم بانو

اگه هیچ وقت قبولم نمی کنی دعا کن برم

البته یکم ترس از مرگ دارم

اما مردن بهتر از این عذابه

ممنونت میشم دعام کنی


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.