ادامه پیرمرد دو ساله

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی مهربانِ این شب ها، گریان

هرچند جواب احوال پرسی ام را نمیدهی، اما باز هم حالت چطور است؟

خوبی عزیز تر از جانم؟

خوبی مهربانم؟

می بینی با دل این پیر مرد در این دو سال و اندی چه کردی؟

دلی که به شدت هوای دل تو را دارد و این شب قدر حسابی از  خدا تو را طلب کرد.

این شب ها پیرمرد دو ساله در خوف و رجاست.

در رجای این که تا قدر سال آینده به تو میرسد.

و در خوف اینکه نکند تو به کسی دیگر برسی.

بانوی من من آنروز ها با تو از کف دست هم صاف و صادق تر بودم و هر چه بر من گذشته بود، گفتم.

با همان عمقی که وجود داشت و آسیبی که دیدم.

این بار اگر تو به اشتباه و سوء تفاهم، بخواهی آسیب بزنی، اصلا همه وجودم فدای تو

اما فدای تو ها.

یعنی قدر سال آینده، خیالت راحت می شود که منی وجود ندارد که تو را از ته دل و به زور بخواهد.

قدر سال آینده جسمِ این تن، خاک شده و روحش در کنار روح اجدادت تو را  نظاره گر است.

پس تصمیم باتو.

آیا می گذاری ثابت کنم که آن نوجوانی که میگویی نیستم

یا نمی گذاری و...

همیشه دوستت دارم