شب چهلم (دعای مستجاب)

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی مهربان و مظلومم

سلام نازترین فرشته خداوند

...

چرا بانو؟

چرا امروز، روز مقدس خداوند، استراحت نکردی...؟

چه کنم که هر چه بگویم، کار خودت را می کنی و هرچه خودت صلاح بدانی همان را انجام میدهی.

بگذریم بانوی من ... 

هر جور جسم و البته روحِ لطیفت راحت تر است، همان جور، رفتار کن... 

البته روی دوستیِ من نیز حساب کن... 

اگر تو دوستیِ معمولی می خواهی، باور کن برایت همان دوستِ معمولیِ سالِ پیش می شوم. آنگونه که معذب نباشی و هر کمک و کاری از دستم برآید، از من بخواهی.

و البته از خداوند هم می خواهم، کاری کند تا روزی،  قلب لطیفت به تبدیل شدنِ دوستیِ معمولی، به عشقی پایدار و ابدی، رضایت دهد.

بانو جان... راستی فکرهایت را کردی؟

اجازه دارد این دوستِ معمولیِ تو، هدیه ای بسیار ناقابل را تقدیمت کند؟

هدیه ای که اگر خداوند خواست و جانم را نیز خواست، یادآورِ روزهای خوبمان برای تو باشد.

بانوی عزیزم، قول می دهم هدیه ام آنچنان نباشد که اگر کسی دید، به کنایه بگوید: مبارک است...

بانوی عزیزم، دنیا هرچه ارزش دارد، به اعتبار همین یادگاری گذاشتن هاست. 

یادگاری برای کسی که دوستش داری... دوست داشتنیِ بی غش!

خودِ دنیا هم این را می داند ها... اما آنقدر دور و برش از آدم ها، شلوغ شده که باور کرده، به تنهایی ارزش و اعتباری دارد.

دنیا، اگر علی به یادش بیاید، دوباره به خدمت فرشتگان خدا درخواهد آمد... آخر به یاد خواهد آورد که قیمتی ترین چیزی که می دهد(قدرت) از آب بینی بز هم پست تر است.

دنیا باید این را به خاطر آورد. آن هنگام دیگر بر تو سخت نخواهد گرفت.

بانو جان... تا اتمام سومین اربعین! ۱۵ روز دیگر مانده. اربعینی که مخصوص من است و شاید بدانی...

بانو جان... قول می دهی برایم دعا کنی که در پایان این سومین اربعین، پیش خداوند و فرشتگانش سربلند باشم؟

دعا می کنی که این بار، شیطان بر من مسلط نشود؟

مطمئنم تو نیز به این نتیجه رسیده ای که دعای مستجاب، از هر ثروتی ارزشمندتر است.

دعای مستجابی که بیماری لاعلاج درمان می کند.

دعای مستجابی که آبرو را حفظ می کند.

دعای مستجابی که دشمن را ادب می کند.

دعای مستجابی که دوستی های واقعی را پایدار نگه می دارد.

بانو جان... این روزها یکی از مهمترین دعاهای من این است که دوستیِ مان پایدار شود و تا آخرین روز ماموریتمان در دنیا، باقی بماند... آن جهان نیز، دوباره تجدید شود...

بانوی من قول می دهی که دعا کنی برای این دوستی بی غل و غش؟

قول می دهی که روی این دوستی حساب کنی؟

البته من هم قول می دهم روی دوستی حساب باز کنم و حل مشکلی که با دستان مهربان تو رفع شود را از تو بخواهم.

راستی یادت است قول دادی معلمم شوی؟

خوب می دانی که در درسی که می دهی، چقدر ضعیفم و استاد لازمم.

استادی مهربان که بدون خجالت، بتوانم پیش پا افتاده ترین سوالاتم را از او بپرسم.

همین چند روز پیش بود که باید کاری را تحویل می دادم و ای کاش می گفتم  که تو بودی و از علم تو بهره می بردم.

اما آن روزها، هر چه در میزدم، در باغ زیبایت به رویم باز نمیشد که نمیشد.

آیا بانو اجازه می دهند، مشکلی داشتم، بپرسم و جوابم را می دهد؟

قول میدهم که فراتر از استاد و شاگردی توقعِ بی جایی نکنم

بانو جان، می خواهم برای روز میلادت، اینجا را آماده کنم.

می خواهم تخیل ضعیفم را به کار ببندم و پُستی ویژه برای روز تولدت در ساعت صفر عاشقی بنگارم...

کاش خداوند کمکم کند. کاش دستم را بگیرد و قدم به قدم راهنمایی کند.

کاش...

امشب شب چهلم است و تا نزدیک پنجاه، فرصت دارم...

کاش کودک زمانه زمین، روزها را آهسته تر بشمارد و من تا آن روز در شان تو آماده جشن شوم.

و کاش تندتر بشمارد و این صبر زجر کش کننده تا ارسال پیام تبریک، زود به سر شود.

باز هم تناقض... می بینی بانو... دنیا پر از این تناقضات است و با این حال، همچنان بر روی گُرده ما می تازد.

بگذریم...

بانوی زیبای من، امروز هم خودش را خسته کرده و باید استراحت کند.

سرت را بیشتر به درد نمی آورم بانو.

شب به خیر زیباترین آرزوی من تا ابد

شب به خیر عزیزتر از جان ناقابلم

شب به خیر...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.