شب سی و هشتم (امام هشتم)

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی زیبای من

سلام فرشته مهربان حرم امام هشتم

بانو جان... زیبایی تاریخِِ امروز (هشتِ هشتِ هزار و سیصد و نود و هشت) یادت بود؟

 یادت هم میاد 10 سال پیش در چنین روزی تقارن میلاد امام هشتم رو شاهد بودیم؟

الان ده سال از اون روز گذشته. ده سال از اون سالی که  فتنه بزرگی رخ داد. اما تقارن زیباش رو یادم نمی ره. میلاد امام هشتم در سال و روزی که چها ر هشت کنار هم جمع شده بودند.

بعد از ده سال، دوباره سه هشت کنار هم جمع شدند و البته این بار  یک روزاز شهادت امام هشتم، گذشته. 

شاید منجمان پیش بینی هایشون اشتباه بوده و شهادت ایشون در چنین روزی رخ داده. به هر حال رصد ماه نو رو که هر ماه انجام نمی دیم و این یک روز شاید اشتباه شده باشه.

...

بانوجان... از امروز تا روز تو، 11 گام! فاصله است و کاش بتونم در گام یازدهم، اجازه تقدیم هدیه م به تو رو پیدا کنم.

نمی دونی که این یازده گام برام چون گام های دونده سرعت، سریع می گذره...

نمی دونی که چقدر برام مهمه که به عنوان یک دوست، این هدیه ناقابل رو تقدیمت کنم...

بانوی من... با این که مهم، به یاد داشتن روزِ سلام تو به دنیاست، اما زیباتر نمیشه اگه لایق بشم که به موقع حق دوستیم را ادا کنم؟

بانو جان... به نظر من دنیا حتی کمتر از دو روزه... و یادگار به جا گذاشتن تو این مدت کم، خیلی ارزشمنده و دوست ندارم بدون یادگاری دادن به تو، این دو روز دنیا رو تموم کنم.

البته که تسلیم محض خدا هستم و تا زمانی که اون بخواد، در این دنیا می مونم و خدمت ناچیزی از دستم بر بیاد دریغ نمی کنم.

اما بالاخره یک روز باید این دو روز دنیا برام تموم بشه... اون روز دوست دارم از من یادگارهای ماندنی پیش تو به یادگار مونده باشه... یادگارهایی که هر وقت دیدی، یادی از من بکنی که شده به بهونه یاد زیبای تو فرشته مهربونِ خدا، سکرات مرگ تا قیامت زیبای خداوند رو راحت تر بگذرونم.

بانوجان... با این حرفا اصلا قصد تحریک احساسات لطیف تو و سوء استفاده از این احساسات رو ندارم. این حرفا رو زدم که بهت بگم چقدر برام با ارزش هستی و چقدر دوستیِ با تو برام ارزشمنده. یک دوستیِ پاک و صادقانه که خداوند پس از 37 سال، من رو لایقش کرد.

پس حق بده که هیچ هدیه مادی، لایق پاسداشت چنین دوستی ارزشمندی نیست و یک دوست، تمام محبتش رو ضمیمه این هدیه ناچیز می کنه تا هدیه ، درصدی از لیاقت دوستی و دوست داشتن رو کسب کنه.

بانوجان... خداوند به ما مردها، تمام زیبایی های ابراز محبت که به زنان ارزانی داشته را نداده...

مردها اگه نتونن با زبونشون ابراز محبت و دوستی کنن، تمام هرچه شدت دوست داشتن هست رو درون اون هدیه ناقابل ضمیمه می کنن و دوست دارن مورد قبول دوستشون واقع بشه.

مردها اگه نتونن این هدیه رو به دوستشون برسونن، احساس شکست می کنن و حس شکست، اون هم در این سطح برای یک مرد دردناکترین حس عالمه...

اون هم مردی که به تداوم دوستی قناعت کرده و فهمیده لایق وصال نیست.

پس کاش بانوی من... قبول کنه و این یادگاری ناقابل رو از من بپذیره

بانو جان... باور می کنی که به همین خرده امیدهاست که زنده هستم... به همین خرده امیدهایی که بدونم در این حد لیاقت دارم... در این حدی که دوست بی شیله و پیله تو باقی بمونم و هدیه م پذیرفته بشه

پس کاش قبول کنی بانو

کاش....

بانوی من شب هشت هشت نود و هشت به خیر

شبت به خیر عزیز تر از جان ناقابلم

دوست دار همیشگی تو

باغبان

پ.ن: بانو جان... نمی دونم امروز چرا این همه پراکنده گویی کردم... ببخش که مثل همیشه نبود و البته قبلی ها هم اصلا در حد تو بانوی زیبای من نبود و این یکی که خیلی کمتر از همیشه...