تولد

به نام هستی بخش احساس

هستی بخش احساسی که مرا با تو آشنا کرد. با جلوه احساس

اما فقط آشنا کرد.

به نام او

به هر حال این قدر لیاقت نداشتم که از آشنایی به وصال برسم!

به نام او که در چنین روزی تو را آفرید.

روز 19 آبان

آبان آبی پاک و لطیف

پس تولدت بسیار مبارک باد

تولد در چنین ماه زیبایی

بسیار زیباتر از ماه آذرگون من

و چه خوش سعادت آن آذرگونی که همچو تو آبیِ آبِ آبان، نصیبش شود.

می شود التیام قلب شعله ورش


آه که قلب من لیاقت خنکای آبی آب آبان تو را نداشت

اما مشکلی نیست

تو خوش باش

برای من همین تنهایی کافیست

تولدت مبارک

ای عزیزتر از جان ناقابلم

خسته م

به نام هستی بخش احساس

خدایا خسته م

خیلی خسته

خدایا تو من چی دیدی که نگه م داشتی؟

بوی عطر تو

به نام هستی بخش احساس

سلام ای بی وفا

اما امیدارم هییییچ وقت غم نبینی.

نمی دونی چه روزها برام سخت تر و سخت میشه.

نمی دونی فقط خاطرات تو اون عطر دلپذیرت منو  زنده نگه داشته.

عطری که اولین بار مورد علاقه م نبود.

اما بعد شد خوشبو تربن عطر عالمیان!

کاش اسمشو ازت پرسیده بودم.

اون وقت تو این روزا با بوی پیراهن تو عشق میکردم.

با بوی پیراهن تو دنیا رو تحمل می کردم.

راستی چه خبر؟

سر خونه زندگیت رفتی؟

کاش این خبر نامزدی تو امتحانی بوده باشه برای من که ببینم می تونم خوب بمونم و خطا نکنم.

کاش بعد امتحان خدا رضایت وصال بده.

اون که راضی بشه، تو هم راضی میشی

کاش دست کم  یه جوری که خودت می دونی اسم عطرت رو بگی تا التیام این تنهایی هم باشه اگه قرار تا آخر عمر بی تو سر کنم

میشه؟

اقرار

به نام هستی بخش احساس

سلام

چطوری؟

خوبی ان شاءالله؟

می دونم بعضی حرفایی که می زنم، ممکنه حالتو بد کنه. به قول خودت، مثل اون پیامک های مناسبتی.

پس  پیشاپیش عذر می خوام.

حتی همین اقرار کردن و یادآوری اینکه گفته بودی اعتراف و اقرار رو دوست داری، هم ممکنه حالتو بد کنه.

آره می دونم.

می دونم 

می دونم

اما فکر می کنم الان فرصتیه که یه اعتراف دیگه بکنم.

اعترافی که می تونست در زمان بهتری انجام بشه و شاید اون زمان تبدیل بشه به یه خاطره زیبا.

اما دنیای دون نامرد، سرنوشت من و تو رو به اینجایی رسوند که هرچی هم بگم، بازم حالت رو بد می کنه.

اعترافی که قرار بود من انجام بدم، اما دوستت ناپختگی کرد و خودش معترف شد و کاش نمیشد.

کاش این پنهان کاری رو ادامه میداد و ارتباطش با تو مخدوش نمی  شد.

که والله مطمئنم اگر معترف نمیشد، این بیشتر مطلوب خدا بود. حتی اگر تو تا انتهای دنیا، باز هم بگی که یک دروغگو بوده.

بله درست فهمیدی همون موضوع رو میگم.

شاید بگی اعتراف من چیز اضافه تری نداره

اما شاید داشت.

یادته؟

یادته اون اوایلی که بعد از یک سال حرف نزدن، دوباره بهم اعتماد کرده بودی و من هم دوباره سادگی  رو شروع کردم و شروع به اعتراف هایی از جنس تو کردم؟

یادته تو اون وراجی هام، به جایی رسیدم که قرار بود چیزی بگم و پشیمون شدم؟

بعد گفتی که خیلی بدت میاد از اینایی که اول یه چیزی رو میگن و بعد دیگه نمی خوان بگن.

یادته اون روز گفتم اگه این موردی که کنجاوت کردم رو بگم، ممکنه نسبت به دوستی، نظرت عوض شه و باعث کدورت و اینا بشه؟

دقیق یادم نیست چی گفتم ولی حدودش همین بود.

و تو خودت گفتی: پس نمی خواد اعتراف کنی 

منم خدا رو شکر کردم و از اون اعتراف گذشتیم.

آره اون اعتراف و اقرار همین بود که دوستت، بعد از این همه مدت بهت گفت و نتونست قضیه رو پنهون کنه.

که کاش این کار رو نمی کرد.

کاش می ذاشت فکر کنی که اون قرض، واقعاً تسویه شده که واقعا هم همین طوره تسویه شده و هیچ بدهی به من نداری.

من خوب شناخته بودمت و می دونستم تو چه مسئله ای واکنشت چیه و برای همین از دوستت خواستم بهت چیزی نگه.

...

بگذریم

شاید دیگه هیچ اعترافی وجود نداشته باشه.

اگه از نظرت این پنهان کاری ها، دروغه، به خاطر فرض محال که ممکنه تو درست بگی و دروغ باشه، ازت عذر می خوام.

ازت عذر می خوام و ازت می خوام حالا که اینقدر نفرتت نسبت به من زیاد شده، آرزو کن بمیرم

آرزو  کن بمیرم که زود هم برآورده میشه

چون خودمم همین رو می خوام.

دنیای بدون تو هر لحظه برام داره عذاب آورتر میشه.

شاید اگه بمیرم، خیال تو هم راحت بشه.

باور کن به کنایه نمی گم

باور کن این طوری هم تو راحت میشی هم من

منم دیگه لازم نیست سال ها و سال ها عمرم رو صرف سفید کردن موها و ریشام کنم و ماسک خنده بزنم

بازم ممنونم

و ممنون میشم، وسط دعاهای از ته قلبت، مرگ من رو هم بخوای


پ.ن: راستی اگه اون روز خودم اعتراف کرده بودم. زمانی که این قدر ازم بدت نمیومد، شاید بهتر بود تا اینکه الان دوستت اعتراف کرد

چرا؟

به نام هستی بخش احساس

سلام پروردگار مهربانم

خوب هستی؟

این چه سوالیست که میپرسم؟

مگر حال تو بد می شود؟

مگر تو تاثیر پذیر هستی که حالت دگرگون شود؟

اصلا مگر تغییر و دگرگونی در تو راه دارد؟

تو همیشه یکسانی.

جه آن روز که حسینت در کربلا اربا اربا شد

چه ان روز که جشن علی و فاطمه ات را در آسمان ها برگزار کردی

چه اکنون که من توجه ام به معطوف شده...

که اگر اراده تو بر این نبود، مرا کِی یاد تو می افتاد؟

اما بگذریم ای هستی بخش احساسم

اما چرا؟

خدایا چرا محبتم ضعف تفسیر شد؟

چرا وقتی از تجربه ام گفتم و از این که برای دیگری هم مثل کف دست صداقت را پیشه کردم گفتم، باز هم برایش سوء تفاهم شد؟

مگر نه اینکه این طور هر چه پیدا و پنهان بودم، آشکار شد و او باید خیالش راحت می گشت؟

خدایا چرا؟

چرا او گفت مناسب نیستیم و یک طرفه همه چیز را تمام کرد؟

چرا در جواب عجز التماس دیدار دوباره، گفت نه و گفت که می ترسد وابسته شوم؟

خدایا تو بهتر می دانی وابسته که نه، اما دلبسته اش بودم و بدتر! از این نمیشد...

اما اجازه نداد اگر هم قرار به فراقیست؟ این با رضایت دوجانبه باشد.

خودش برید و خودش دوخت...

خدایا مگر من و او از روحی واحد خلق نشدیم؟ از روح تو.

پس چرا این ارواح که زمینی می شوند. زنی زمینی و دلبر، فقط به خود حق می دهند که برای جدایی، اعتراض کنند که تصمیم نباید یک طرفه باشد و آن ها هن حق دارند در تصمیم جدایی، نظر دهند...

خدایا اگر حقی است، نباید برای دو طرف باشد؟

آیا من حق نداشتم که نظرم را در مورد این تصمیم بگویم؟

خدایا چرا؟

مکه تو مهربان نیستی؟

پس این فراق چه بود؟

مصلحتم بود؟

پس آشنایی قبلش برای چه بود؟

من که در حالت قلبِ آبی خودم خوش بودم و رها

رها از دلبستگی به آدم ها

هیچ آرزوی کسی را نداشتم.

از تو هم چیزی نمی خواستم.

مثل روانی پاک، از بالا به جهان تو می نگریستم و خنده سر میدادم.

پس،چرا...؟

حتما دوست داشتی دوباره اشک های شبانه ام را ببینی و به فرشتگانت فخر فروشی که ببینید چطور مرارمی خواند.

آری؟

این بود علتش؟

این بود علت آشنایی من با کسی که شاید می گویی مصلحت هم نیستیم؟

نه خدا...

من تو را اینگونه نشناختم؟

تو را عادل شناختم.

به ما آموختند پروردگارتان عادل است.

عادل که هیچ، حتی رحمان و رحیم است.

آیا این عدالت است؟

این رحمانیت و رحمت توست؟

تو که می گویی آسمان و زمین را برای بازیچه بودن نیافریدی که اگر بازیچه می خواستی خلق کنی، در شان خودت خلق می کردی.

اما دلِ مرا آفریدی و این آشنایی را...

آری خب، دلِ من از آسمان و کهکشان هایت، بسی عظیم تر است. در شان توست شاید!

نمی دانم.

بگذریم. بیشتر ادامه دهم شاید کار به کفر کشیده شود.

شبت به خیر ای مهربان ترینم

مهربانی که هنوز نتوانستم درک کنم مهربانی ات را

شبت به خیر خدای خوبم