غم

به نام هستی بخش احساس

سلام عزیز تر از جانم

چه شده است تو را؟

چرا این روزها خواب تو را میبینم که ناراحتی و غم داری؟

باور کن هرگز از این غم تو ذره ای شاد نمیشوم.

به قول معروف: بنی آدم اعضای یک پیکرند.

آن وقت تو که در قلب من قرار داری، فراتر از این و انگار قلب خودم هستی.

آن هم قلب روحم.

آخر آرزو دارم آنی بعد، این قلب در سینه ام دیگر نتپد و روح از قفس تن رها شود.

اما  نابودی  روح را هرگز نخواهم.

آن هم روحی که اکنون به حضور قلب تو، در آن زنده و حی است.

نمی دانم چرا غمگینی

آیا کسی تو را آزرده؟

اگر آن کس غیر از پدر و مادرت باشد، الهی به عذاب الیم گرفتار شود.

عزیز تر از جانم.

دنیای بدیست

دتیایی که عشقم به تو را دید و چون پیرزنان حسد ورزید و از تو جدایم کرد.

کاش اگر هزینه شادی مجدد تو، زیر خاک رفتن این قفس تنگِ من است، هر چه زودتر خداوند اجازه دهد و این را پرداخت کنم...


این روز های من

به نام هستی بخش احساس

سلام به بانویی که شاید دیگر در توهماتم، مخاطبم است.

می دانی این روزهایم به چه می گذرد؟

به آرزوی مرگی که تو هم آن را برایم خواستاری.

به این که چه زود، از یک آدم قابل اعتماد، تبدیل شدم به یک منفور.

راستی یک وقت فکر نکنی این هاکه میگویم از روی عجز و ناتوانی و... است.

این ها را میگویم فقط،برای اینکه همیشه خاطرت برایم عزیز است.

حال تو اگر برداشت عجز کنی، اشتباه کرده ای.

به هر حال اجباری که در کار نیست و این را می دانم. پس عجز و التماسی از روی ناتوانی در کار نخواهد بود.

اینکه همیشه خاطر تو برایم عزیز است، از روی قدرت است. شاید سایه ای شبیه آنچه تو برای خدا عزیز هستی.

...

نمی دانم نامزدی ات به کجا رسید؟

آیا اکنون یک زن متاهل و متعهد شده ای یا نه؟!

یا خدای ناکرده پس از تاهل جدا شده ای،!

آری بر خلاف آنچه فکر می کنی، هرگز حاضر نبوده و نیستم که تو بدبخت شده تا خودم تو را خوشبخت کنم.

هرگز

اما چرا، اگر هر کسی غیر صادقانه بخواهد به تو نزدیک شود و تو را بدبخت کند، یقین بدان دعای من این است که تو از شر آن فرد خلاص شوی و خداوند به من اجازه دهد تو را خوشبخت کنم.

می دانم، شاید بگویی این دو یکیست.

اما هرگز یکی نیست و چه خوب اگر فردی لایق تر از من باشد که با او خوشبخت شوی.

...

اما بگذار در این بند آخر آن روزها را یاد آور شوم.

آن روزهایی که فکر میکردی، من تو را دستیافتنی دیده ام و از بالا امر می کنم.

آن روزهایی که اشتیاق دیدار در کلام هر دوی مان موج میزد

آن روزهایی که گفتی پول که مهم نیست، وقتی شنیدی درآمدم نهایت یک میلیون پانصد هزار است.

آن روزهایی که تنها نکته مهم برای تو، عدم اعتیاد حتی به سیگار بود و من در این موارد همه را پاس شدم.

البته عطر شیرین و عطر تلخ را نه.

این یکی را نمره قبولی نگرفتم.

یا آن اولین دیدار و جعبه دستمال کاغذی.

نمی دانم و شاید تا آخر عمرم اگر نبینمت، ندانم چرا لایق تو نشدم.

کجای کارم را نوجوان ۱۴ ساله دیدی؟

آن گریه دیدار آخر را؟

آن شعری که با صدای انکرالاصواتم خواندم را؟

آن...؟

کدام کار را؟

بگذریم...

دعا می کنم حالت خوب باشد

دعا می کنم اگر من مانع حال بد تو در دنیا هستم، خداوند مرا ببخشد و ببرد تا دیگر دعای من مزاحمت نباشد.

دعا می کنم اگر دست من نبود، دست یک #مرد، اشک روی گونه های تو را پاک کند، نه دست یک نامرد.

دعا می کنم...

عدد اول دیدار

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی عزیز

دیدی عدد اول دیدارمان را فراموش کردم؟

5 را می گویم

پنج بهمن

اما عدد اول دوم را رسیدم همین هفت

شاید 5 را فراموش کردم چون تو دعا کرده ای شاید؟

اما می شود یاد آن روز را باز هم گرامی داشت نه؟

آن روزی که متقابلاً برای هم محترم بودیم

محترم بودیم حتی تا همین اواخر

و هنوز هم تو برای من محترمی  اما من برای تو...

نمی دانم

نمی دانم

به غیر از این نمی دانم چه می دانم

نمی دانم

فقط می دانم مهم تو هستی

فقط...

یلدا

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی عزیز

سلام عزیزتر از جان ناقابلم

بابا می گوید امشب تبریک ندارد

بله چرا به مناسبت بلند ترین شب سال باید تبریک گفت؟

اما خب تولد مادرم امشب است

پس تبریک دارد دیگر. نه؟

و حتما این روز در ارتباط با تو باید مناسبتی داشته باشد که تبریک گفت

پس به هر مناسبتی که وجود دارد، یلدای تو هم مبارک

مثلا شاید مادر تو هم دختر یلدا باشد نه؟

یا شاید میلاد پدرت با یلدا قرین شده

یا شاید خواهرانت و یا شاید برادرت؟

شاید خانم جان یا آقا جان سفر کرده

نمی دانم نمی دانم

ولی بعید است عزیزی نباشد که با یلدا قرین شده باشد

پس به هر حال یلدایت مبارک

از طرف باغبان که جانش حتی برای نشستن لبخند روی لبانت نا قابل است

تولد دخترم!!!

به نام هستی بخش احساس

سلام بانو

خوب هستی؟

حالت چطور است؟

میدانی امروز تولد دخترم، دختر معنوی ام ست؟

تولد فاطمه زهرای عزیز که تازه ۷ ساله شده

دختری از تبار سیستان و بلوچستان

امروز مخاطب پست وبلاگم او نیز هست.

پس سلام به هر دوی تان

دخترم آرزو داشتم و دارم که بانو نیز مادر معنوی ات میشد و جشن تولدت را دوتایی میگرفتیم.

اصلا کاش میشد به سیستان سفر کنیم و به دیدارت بیاییم.

اما چه کنم که بانوی مهربان، گفت نه و دنیا نیز فعلا بر من تنگ گرفته.

با این حال تو دعا کنی، همه اسباب مهیای سفر برای دیدارِ با تو می شود.

التماس دعا از باغبان