روزت مبارک

به نام هستی بخش احساس

چقدر خوب است که خداوند، روزهای قشنگی خلق کرده تا بهانه کنم برای حرف زدن با تو. برای نوشتن برای تو. برای تکرار خواستن تو.

امروز هم که عقیده دارم بهترین تمام این روزهاست، باز بهانه ای جدید یافتم که برایت بنویسم. شایدم اشتباه کنم، اما استدلالی دارم که میگوید امروز بهترین روز خداست.

وقتی  خداوند گفته ای محمد اگر علی نبود، تو نیز نبودی و اگر فاطمه نبود، علی نیز نمی بود... همین یعنی نقطه پرگار خلقت، فاطمه است. پس آیا روز میلاد چنین مخلوقی، نباید بهترین روز و بهترین عید باشد؟

و خوش به سعادتت که این عید مخصوص تو و امثال توست!

برخی عقیده دارند که روز زن در واقع یعنی روز همسر، یعنی روز مادر. روز مرد هم یعنی روز همسر (مرد) و روز پدر...

اما می بینیم که روز زن را به دختران هم می شود تبریک گفت و کمتر کسی اعتراض می کند.

اگر هنوز نوجوان و دارای غرور نوجوانی بودم، به این تبعیض شدیدا معترض می شدم. حتما میگفتم چرا دختران به حق خود قانع نیستند و روز زن هم به ایشان تبریک گفته می شود؟

اما اکنون سال هاست، شاید بیش از یک دهه و نیم که دربرابر این استثناء قانون، سر تعظیم فرود آورده ام...

...

من هم قبول دارم مردها، تا ازدواج نکنند، مرد نمی شوند. حتی شنیده ام مردهای ازدواج کرده هم، باز مثل بچه ها هستند. حتی آن پیرمرد متاهل بالای 60 سال.

اما در مورد زنان چنین نیست. آن ها حتی قبل از ازدواج هم به کمال می رسند و همین کمالشان هست که ناخودآگاه، مردان را جذبشان می کند. 

زن ها حتی در تجرد به کمال می رسند چون که مبداء آفرینش انسان ها هستند، پس باید امتیاز ویژه داشته باشند. باید روزشان که می رسد، همه از کوچک تا بزرگ، از مجرد تا متاهل، لایق تبریک شوند...

پس روزت مبارک محبوب من

امروز هم کم از تولدت ندارد. حتی شاید بالاتر از تولدت باشد. بالاخره امروز علت خلقت، متولد شده و خلقت همه مدیون اوست و تو هم لطف خدا بیشتر شاملت شده و همجنس او خلق شدی.

خوشا به حالت که خداوند این همه امتیاز به تو داده و تنها امتیاز من این است که تو را یافتم و اگر خدا بخواهد با تو یکی شوَم

خوشا به حالت که وقتی همگی به جهان باقی سفر کردیم، امکان همصحبتی و همنشینی با این بانوی برگزیده، منشاء حتی تمام خلقت، برای تو بدیهی است و نمی دانی چقدر این لطف خداوند به تو، مرا به حالت غبطه می کشاند

فقیرِ غنی

به نام هستی بخش احساس

سلام بانو

سلام محبوب من

امروز هم تو را آزردم. امروز هم باعث سوءتفاهم شدم. شاید با خود میگویی: همه را برق میگیرد، من را چراغ موشی

اگر بگویی حق داری. آن هم با این همه گاف های پی در پی من. با این حال شک دارم، مردهای دیگر هم مثل من نباشند. آن ها هم وقتی برایشان یک خانم، غیر از محارمشان، مهم شود، دستپاچه می شوند. استرس میگیرند. یکدفعه کلمه ای برای ابراز عشق پیدا می کنند که بار معنایی دوگانه دارد.

امروز بعد از ظهر، درست قبل از اینکه کلاس تو شروع شود، چنین شد. من گفتم همین که لایقم دانستی که همصحبتت شوم، برایم کلی ارزش داشت و این جمله با بار معنایی دوگانه، برای تو این معنی را داد که یعنی خداحافظ!

چرا خداحافظ؟ هرگز. منی که بانوی مهربانم را تازه پیدا کرده ام، هنوز هیچی نشده، از آزمون محبوب، شانه خالی کنم؟ هرگز

باور کن می دانستم که راه چه قدر سخت است و حتی همین آزمایش های غیر مادی اش، از همه مشکل تر

آخَر ماده را می توان جوش داد. می توان ترمیم کرد. یعنی راهش را یافته ایم. اما غیر ماده را باید بلد بود و باید غنی بود. عیبی ندارد، مردی هیچ ماده ای برای ارائه نداشته باشد تا درخور محبوب شود. اما نمی تواند که از غیر ماده، فقیر باشد. نمی تواند اخلاق نداشته باشد. نمی تواند، محبت نداشته باشد. نمی تواند نازکشیدن نداند. نمی تواند که نه. در واقع باید برای لایق شدن چنین باشد و اگر نه، به درد لای جرز هم نمی خورد. حتی اگر قارون یا فروعون دنیا شود.

شاید محبوبی پیدا شود که روز اول نه، هفته اول هم نه، حتی ماه یا دیگر خیلی تحمل کند و نشکند، سال اول، با ماده و ثروت مرد، دلش خوش کرده و بسازد. بعد از آن وقتی خبری از اخلاق و عشق و محبت ندید، با جهنم برایش فرقی ندارد. هر روز مردش، میشکند و او با کمک خدا شاید و البته که شاید، ساخته شود. دوباره می شکند و دوباره معلوم نیست...

محبوب من! من با این ها واقف بوده و هستم. اما اشتباهاتم نه از سر نداشتن این مهمات، بلکه از سر این است که دستپاچه می شوم و واژه ها یاری ام نمی کنند. به یکباره واژه ای، عبارتی، جمله ای می گویم که پر از معنای مختلف و متفاوت و حتی متضاد است.  این می شود که تو از من دلگیر می شوی

بدتر آنکه هنوز یاد نگرفته ام که عذرخواهی خالصانه کنم. عذرخواهی ام مانند متهمی است که حق دارد و می خواهد ثابت کند بی گناه بوده.

اما باید یادبگیرم، عذرخواهی کردنم مانند گناه کاری رو سیاه باشد که آخرین دفاعیاتش را در برابر وجدان خود و محبوبش قرائت می کند.


محبوب من! از امروز دوشنبه 6 اسفند 1397، این خواستار و خواستگار فقیر و البته غنیِ نابلد، قول می دهد، مانند آن متهم طلبکار، بهانه و عذر نتراشد. قول می دهد اشتباهش را هرچند سهواً قبول کند و در پی جبران باشد

باشد که تو هم او را مجدد بپذیری

خداوند همیشه نگهدارت

پ.ن: راستی  اقرار می کنم اول باز هم  یادم نبود دوشنبه تعطیل هستی. بعد که یادم  اومد تعجب کردم و با خودم گفتم: بگم؟ نگم؟ می خواستم نگم. اما باز فکر کردم نکنه، داری من رو آزمایش میکنی که آیا یادم مونده دوشنبه تعطیلم یا نه. و فکر کردم منتظی بهت بگم و این طوری اجازه بدی به صحبت ادامه بدم. اما وقتی که گفتی کلاست رو جابجا کردی، باور کن باورم شد. نیاز نبود عکس اون هم با ساعت مچی که زمان حال رو نشون میده بذاری. بارو کن، فکر بد عدم صداقت نکردم

اعتماد

به نام هستی بخش احساس

اعتماد! 

واژه ای بسیار ساده و 5 حرفی. اما بسیار بسیار مهم

آنقدر مهم که سرنوشت ها را تعیین می کند. آنقدر مهم که پس از احساساتی شدن، می تواند به کمک عقل آمده و نفس را وادار به تعظیم دربرابر عقل می کند.

آری محبوب من. آری بانوی مهربان. اکنون مسئله اعتماد یکی از مهمترین مسائل تو برای تصمیم گیری شده. کاملا هم حق داری. بالاخره یک عمر زندگی است.

البته بعد از این یک عمر زندگی، اگر رضایتی حاصل شد، در بهشت و تا ابد هم می تواند حاصل شود و آنجا مسئله اعتماد، کاملا حل شده است.

محبوب من! باور کن بخشی از دغدغه تو راجع به اعتماد، راهی به جز زندگی برای اثبات ندارد. حرف و ادعای من هم که سند برایت نمی شود. آیه و قسم نیز که ورد زبان هر کس و ناکس شده و حق می دهم، قسم خوردن من هم مانند قسم خوردن آن ها بدانی. دیروز پسر صاحب خانه قبلی آمده بود برای صحبت در مورد چک و این چیزها و میگفت: طرف، جون بچه هاشو به دروغ قسم می خورد و مطمئن بودم دروغ میگه.

محبوب من! اکنون جز حرف زدن در مورد مهمترین مسائل (عشق و پایبندی و خواستن و...) هیچ کاری دیگر از من برنمی آید. می دانم که در همین حرف زدن هم ناپلئونی نمره گرفتم. اما دلیل نمی شود که ابراز عشق بلد نباشم. دلیل نمی شود بلد نباشم زیباترین صحنه های عاشقانه را بیافرینم. 10 نمره ای هم که بار اول نگرفتم، را بگذار پای هول شدنم.


محبوب من! این را هم می دانم می دانم که غیر از مشکل عدم اعتماد تو، سوتی هایی در ارتباطم با تو دادم و تو را نگران تر کرده. اعتراف می کنم که هنوز خیلی چیزها را در ارتباط با یک خانم، آن هم با محبوب، نمی دانم. اما باز هم دلیل عدم صداقتم و دلیل خلق نشدن زیباترین صحنه ها برایت، در آینده نمی شود.

محبوب من! حتی می دانم آن قضیه ماشین خریدن هم، علاوه بر امتحان وابسته نبودنم به والدین، امتحان اجابت خواسته تو نیز بود. اینکه آیا حاضرم هر کاری برایت بکنم یا نه. احتمالا وقتی گفتی جوابم را گرفتم، بیشتر منظورت همین بخش آن بود.

اما، اما تو نمی دانی  که یک مرد، وقتی به محبوبش بگوید نه، نه برای اینکه علاقه اش کم شده. نه. برای این است که نمی خواهد مشکلات پیش پا افتاده، زندگی شان را خراب کند. نمی دانی در عین حالی که این نه گفتن بسیار سخت است، اما عاملی مهمتر که خوشبخت کردن توست، آن را کمی آسان می کند.


محبوب من! می دانم ، می دانم  تمام  این هایی که گفتم شاید هیچ تفاوتی برایت ایجاد نکند. شاید هم ... نمی دانم!

خدا همیشه نگهدارت باشد :)


پ.ن: آره حواسم نبود اعتماد، 6 حرف بود و اشتباه کردم :)