به بهانه علی

به نام هستی بخش احساس

بعد از مدت ها(ماه ها) دوباره اینجا رو برای نوشتن انتخاب کردم.

نوشتن برای محبوبِ جانم، به بهانه علی.

اومدم بنویسم که انگار برای رسیدن به تو بانوی زیبا و مهربان، به هر دری زدم و هر نذری برداشتم... اما نشد و دوباره آمدم در خانه مولا علی

البته بی انصافیه بگم این همه نذر، هیچ نتیجه ای نداشته...

یک نتیجه بزرگ داشته و اون هم آشتی دوباره تو با منه.

چیزی که در خواب هم نمیدیدم. نمی دیدم روزی بیاد که بتونم باهات دوباره حرف بزنم. اما اون روز اومد و تو الان ماه هاست که بهم اعتماد کردی و گاهی باهام حرف میزنی.

مطمئن باش، من به این اعتماد خیانت نمیکنم.

مطمئن باش امانتدار خوبی هستم.

آخه من پیرو علی هستم. علی اسوه امانتداری.

و اگر قبولم کنی، در عشق و مردانگی و صلابت و... پیرو این اسوه بی بدیل مرا خواهی یافت.

نازنین بانوی من... باز هم عیدت مبارک

چشمان خسته ات را زودتر ببند تا رویای شیرین شب عید، زودتر به میهمانی تو لایق شود

شبت به خیر عزیزتر از جانم

علی مولود کعبه

به نام هستی بخش احساس

سلام نازنین بانوی من

سلام عزیزتر از جان ناقابلم

کاش درد و بلا از تو دور باشد و همه اش به جان من افتد

خوب هستی بانو جان؟

نکند خدای ناکرده باز هم نگران باشی؟

کافیست همان اصول معمول را رعایت کنیم تا این بیماری برایمان، تنها یک امتحان و یک ابتلاء باشد. نه بلایی که خود و عزیزانمان را داغدار کند

باور می کنم که تو خوب این ها را بلد هستی.

بانوی من... این بیماری... این مسلمان کشی ها... این حوادث متراکم و پی درپی... این خالی شدن نمادین اطراف کعبه... همه نشان از آن خبر خوشی می دهد که انسان از ابتدای خلقتش، منتظر بوده... نه تنها انسان بلکه تمام هستی در دنیا...

خبر خوش آمدن منجی

دهمین نسل از فرزندان علی و فاطمه، مهدی موعود... خبر خوش آمدن اوست انگار... مگر ندیدی درست همزمان با سالگرد روزی که مادر علی به کعبه راه یافت، اطراف آن ساعات خلوت شد... آن گونه همه جهانیان منتظر، یاد آخرین نسل از فرزندان علی افتادند؟

یاد مهدی... یاد امامی که از مادر بیشتر دوستمان دارد...

مگر ممکن است چنین امامی حواسش به بهترین فرشتگان خداوند نباشد...؟ حواسش به تو زیباترین فرشته نازنینم نباشد...؟

و این امام فرزند همان علی است... همان شاه نجف که می دانم، تو نیز عاشقش هستی... حتی عاشق تر از من...


بانو جان... شاید این بیماری هم بهانه خداوند باشد تا خانه اش را خانه تکانی کند!

حتی شده برای ساعتی... حتی شده برای لحظات کوتاهی که تنها توجه مردمان جهان را جلب کند...

آن هم مقارن با تنها مولودش علی... تنها انسانی که سزاوار بود با مادرش سه روز، در تنهایی با خدای خود خلوت کند.

بانو جان... می دانم هیچ وقت، به چنین مقامی نخواهم رسید ... اما عشق به صاحبش را می توانم هر بار عمیق تر و عمیق تر کنم

می توانم سعی کنم جا در جای پای او بگذارم... 

می توانم بوی او را بگیرم...

آیا چنین که شوم، سزاوار تو خواهم شد؟

سزاوار زیباترین فرشته خداوند؟

می دانم که سوءاستفاده است...

از هرچه بگویم، به خواستن تو ربطش می دهم

می دانم بانو...

این تنها ضعف من است... تنها در اینجا محکم نیستم

در این که نتوانم، خواستن تو را انکار کنم.

...

با تمام این ها اما... مواظب خودت باش

دوستدار همیشگی تو

باغبان

دوست دا