حس حساسیت

به نام  هستی بخش احساس

به خودت می گویی، وقتی که انتخاب کردم، با تمام همین ویژگی ها و همین که هست، انتخاب کردم. به خودت می گویی وقتی که رسیدی، دلیلی ندارد، خواستار تغییری باشی. دلیلی ندارد از او بخواهی، از این پس به سرکار نرو و فقط در خانه بنشین. دلیلی ندارد از او بخواهی وقتی که از کار برمیگردی، صبر کن تا من بیایم دنبالت، چون که حساسم!

نه هیچ دلیلی ندارد خواستن این تغییرات.

می دانی چرا  میگویم شعار نمی دهم که تو را همین گونه پسندیدم ؟ حتی اگر چادر هم نخواهی؟! برای اینکه برایم آرامش تو مهم تر است. اینکه تو چیزی سرت کنی که حتی به اندازه اپسیلونی، آرامشت را کمتر! کند، خط قرمزم می شود. این مهم ترین دلیلم بود و دلایلی مثل، مانتو و شال سر کردن با حجاب کامل، دلایل فرعی است.


"اما بعضی وقت ها، علت اگر غیر از حساسیت هایی مثل بالا باشد، همدم و همراهت، از این تغییرهایی که می خواهی، ناراحت نمی شود که حتی احساس داشتن همراهی مهربان هم می کند."


مثلا بگویم: محبوبم، وقتی که بیرون می روی، برای اینکه لحظه ای بیشتر با تو باشم، اجازه می دهی، تو را من برسانم؟

اجازه می دهی یک بعداز ظهر عالی را وقتی که بر می گردی، در راه خانه با هم داشته باشیم؟

این، دیگر حساسیت و غیرت نابجا، معنی نمی دهد. این حس عشقیست که عاشق می خواهد در حدی که بلد است، به محبوبش نشان دهد.


... دیروز دوشنبه 1397/11/15، نقطه عطفی در زندگی ام رخ داد. نقطه عطفی بسیاربسیار  زیبا

با تمام استرسی که داشتم، سعی کردم مسلط به خودم شوم. سعی کردم هیجان زده نشوم و جایی که کودک درونم، خرابکاری می کند، جلوی آن بایستم. سعی کردم...

اما بسیار بسیار به قول عامه مردم "سوتی" به قول خبرنگارها "گاف" و... دادم.

و محبوبم را با سوالات بسیار و تا سرحد  سرماخوردن، بی هیچ ایده ای از آینده، روانه خانه اش کردم.

وظیفه دیروزِ من این بود که، به قول سیاسیون و حکام، افق چند ده ساله زندگی مان را برایت، شفاف ترسیم کنم.

اما بچگی و فقط وراجی کردم. هر بار کودکانه پرسیدم: "می تونم یه سوال ازتون بپرسم؟" و تو که منتظر سوالی جدی از من بودی، ناگهان با یک سوال کودکانه روبرو می شدی و صبورانه می شنیدی و پاسخ می دادی.

همه اش اینگونه نبودها. بعضی وقت ها مسائل مهم را هم پرسیدم. اما همان کودکانه ها، در تو تردید ایجاد خواهد کرد

در تو این تردید را ایجاد می کند که آیا واقعا! قابلیت تکیه داده شدن هستم یا نه؟

بالاخره یک عمر زندگی است به قول تو. و به قول من زندگی تا ابد (البته آن دنیا خیلی آسان تر و راحت تر می توانی قبولم کنی یا پَسَم بزنی)


آه نمی دانم چرا از حس حساسیت به اینجا رسیدم

به هر حال ببخش و اغماض کن که کودک درون من، دیروز، حسابی آبروریزی کرد و تا کودکی دید، توجه کودک را از تو منحرف کرد به خود معطوف. حق تو بود که آن کودک سمت تو بیاید. چون بیشتر از من قربان صدقه اش رفتی:)

...


این بود وراجی های من

امیدوارم دوباره سر بزنی و بخوانی:)