اگر هنوز می خوانی

به نام هستی بخش احساس

سلام بانو

باز هم بعد از مدت ها اومدم سراغت

اون هم شب تولد امامی که هردومون دوسش داریم.

البته بگما، چون هنوز مطمئن نیستم رفته باشی زیر یک سقف با کسی که اصلا دوست ندارم قیاقه شو ببینم، خودمونی باهات صحبت می کنم.

البته که با جسم مثالی ات که در ذهنم ساختم. وگرنه میدونم اونقدر ازم متنفر شدی که دوست نداری حتی صدامو بشنوی.

می دونی امشب برای چی اومدم حرف بزنم؟

برای اینکه بگم شاید باید خوشحال باشی

چون تقریباً بازم رسیدم به اون مرحله ای که حس می کنم قلبم از دوست داشتن های خاص خالی شده.

البته اون قدر پر رو هستم و لجباز که بگم شاید خواست خداست یک بار خالی بشم و تو رو از دست رفته تصور کنم،بعد مثل یعقوب، به یوسفم، به تو برسم.

ولی خب اینم بدون این خالی شدن، محاله به این زودی ها مجدد با کسی دیگه و در زمانی دیگه پر.

آره می دونم برات مهم نیست و داری تو ذهنت میگی به درک

بگذریم...

راستی امشب که می نویسم، بدون اینکه حواسم باشه، مقارن شد به تولد امام رضا

امام رئوف

امام مهربانی ها

همون امامی که اون روزی که هنوز نمی دونستی، تو حرمش و کنار قبر یکی از شیعیانش، حاج آقا نخودکی، یک بار سوره یس رو خوندی تا من به محبوبم برسم و 29 تای بعدی رو بخونم

راستی بعدش که فهمیدی اون محبوب خودتی، ناراحت نشدی

و اون روز که گفتی 1و پونصد و پول و اینا مهم نیست هم ناراحت نبودی

و اون روز که گفتی همین که سیگاری نیستم، بازم لبخند به لبت داشتی

و اون روز که گفتی اگه با تو زیر یک سقف رفتم، معلم من هم میشی؛ باز هم لبخند رضایت داشتی.

و اون روز که...

می دونم داری میگی چه غلطی کردم که این حرفا رو زدم و...

اما میشد اگه یه بار دیگه فرصت می دادی و من ثابت می کردم اون گریه معنی ضعف و عدم تکیه گاه بودن رو نمیده، یا جوابت مثبت میشد که خوشا به حال هر دومون

و اگه جوابت بازم منفی می موند، من آه نمیکشیدم که ای کاش فرصت اثبات داشتم و این جواب منفی رو بدون اینکه بسوزم، قبول می کردم

اما بازم بگذریم

امشب تولد امامیه که هردومون دوسش داریم. اونم خیلی

امام رضا

امامی که شاید اراده کنه و به اذن خدا رضایت تو رو بگیره

یا شایدم...

بگذریم