انتهای سال

به نام هستی بخش احساس

امروز ۲۶ اسفند ۱۴۰۲، احتمالا آخرین روزی باشه که در سال ۱۴۰۲ میام به محل تحصیل و کار

و برای اولین بار ساعت ۷ اومدم

من بودم و مسئول دفتر رئیس

و الان اومدم در سالنی که فکر می کنم، خداوند دعوتم کرد.

چه بسا اگر به طهارت نیاز پیدا نمیکردم و مطهر! نمی شدم، بعد از خوردن سحری، مثل همیشه عاشق خواب میشدم.

پس عاشق بیداری شدم و یکمی پس از طلوع خورشید، به سمت اینجا (محل کار) محل دعوت خداوند حرکت کردم.

امروز هوا جور دیگه ای بود. هم عطر و هم شکل آسمونش.

شکل ابرهای کمی تا قسمتی تیرهِ بارانیش.

انگار اومده بودیم از هم خداحافظی کنیم.

و من در عوض توجه به روح نا آماده ام برای رفتن، نگران پاکیزگی جسمم هستم که نکنه همین طور بمونه و آبرو برام نذاره.

میدونم شاید وسواس باشه. اما چه خوبه که تمیز باشم و برم، نه؟

ببینم چی میشه حالا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.