باور کن بسیار دوستت دارم

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی زیبای من

سلام مهربانم

امروز با خودم فکر میکردم، با خوشبینی فکر کنم، نتیجه میگیرم تو نیز مرا دوست داری، هرچند با تردیدهایی همراه باشد..

تردیدهایی مثل همت و جربزه ام... مثل خانواده ام و ...


اما با بدبینی که فکر کنم، نتیجه میگیرم نکند مرا اصلا دوست نداشته باشی؟... حال به هر دلیل... از مدتها بی عاری و آسمان جُل بودنم بگیر... از اینکه نتوانستم معادل سن و سالم، پس انداز درخوری داشته باشم... در حدی که بشود، پشتوانه ای برای زندگی در خور تو باشد...  از اینکه حتی ظاهر و کردارم مرا به دل تو ننشانده... از اینکه...

اما بانوجان! با فرض هر کدام از شرایط بالا، این که من دوستت داشتم و دارم و همچنان خواهم داشت... بدیهی ترین موضوع است.

آری میدانم دوست داشتن تو به تنهایی کافی نیست و همتی پشت آن لازم است... حرکتی لازم است...، اما برای خیلی از ما مردها، این همت و حرکت لازم، وقتی ایجاد میشود که کسی در دلشان وارد شود. گوهری زیبا، فرشته ای بی همتا‌... را ببینند و یک دل نه صد دل شیفته او شوند... آنچنان که برایش جان دهند بدون هیییچ ترسی...

و من اکنون ماه هاست که چنینم.

بانو جان! دنیای فانی به جز عشق برایم چیز با ارزشی ندارد.

از عشق پَستِ توجه به زیبایی های طبیعت، همچون گل و بلبل و آسمان و زمین و... بگیر... تا عشق های والایی چون عشق به پدر و مادر و عشق به خانواده و... والاترین عشق ها، عشق به محبوب... و چه محبوبی زیباتر از تو؟

فقط و فقط از این دنیا، این عشق ها برایم ارزشمند هستند و فقط برای عشق های والا از خودگذشتگی میکنم و دربالاترین درجه از خودگذشتگی، ایثار برای تو محبوب من قرار دارد...

کاش این ها... این عشق مرا باور داشته باشی و انکار نکنی... کاش به یقین برسی که بسیار دوستت دارم... حتی اگر مرا نخواهی...

...

من حتی اگر در این حد که باور کنی بی نهایت دوستت دارم، دل خوش می کنم... دل خوش میکنم در حد ذوق یک تشنه لب وقتی قطره ای باران لبش را تر میکند...

کاش این دلخوشی را از من دریغ نکنی...

...

بانو جان! امروز بسیار خسته شدی:(

کاش زودتر بخوابی و استراحت کنی

با این حال، شب به خیری زیبا بدرقه ات میکنم تا زمان خواب، گوش تو را نوازش کند.

شب به خیر عزیزتر از جانم

شب به خیر فرشته مهربانم.

شب به خیر...



پایان باشکوهترین جشن

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی مهربانم

سلام فرشته زیبای من

کمتر از دقایقی دیگر، این روز با شکوه تمام میشود. روزی که گفته شده روزه اش معادل روزه کل روزهای دنیاست... اما من لیاقت روزه داری در این روز را از دست دادم :(

بانو جان! حتما به  احساسات زیبایی در این روز دچار شدی، حتی اگر علتش را نمیدانستی...

من فکر میکنم، چنین احساساتی در تو طبیعی باشد. آخر تو فرشته مقرب در قالب انسانی و فرشتگان امروز باشکوه ترین جشن را گرفته بودند. مگر میشود در چنین جشنی روح تو را دعوت نکرده باشند؟ تویی که اشرف بر آنها هستی...

 غلو میکنم؟

هرگز.

این را خداوند گفته که انسان اشرف مخلوقات است مگر گنهکاران و من گناهی در تو سراغ ندارم و هر چه دیدم جز لطافت نبود.

بانوی من! زیباترین آرزوی تمام عمرم، خسته نباشی

خسته نباشی و انشاءالله روزهای آینده هم جز آرامش و آسایش و آنچیزی که مشتاقش هستی نخواهی دید.

بانو جان! امروز هم جز به یاد تو نبودم و کاش لحظه ای هم شده من در یاد تو باشم.

که اگر چنین شود، آن لحظه را به بهای کل دنیا هم نمیفروشم. لحظه ای که البته یاد من در دل تو حتی برای ثانیه ای غم از دلت بزداید.

میدانم که بر دلت خیلی غم گذاشتم... اما کاش یاد شیرینی هم بوده باشد و از یادآوری آن یاد، تو لحظه ای هم که شده شادمان شوی...

بانوی من بسیار بسیار بسیار دوستت دارم

شب زیبایت به خیر فرشته نازنینم

شب زیبایت به خیر، عزیزتر از جانم

...

مهمونی

به نام هستی بخش احساس

سلام بانو جان

جایت خالی امروز عید خونه داییم اومدیم. دایی دومی...

دیشب مامان و خواهرها، برای مهمونی امروز در تکاپو بودن.


راستی دیشب تولد خواهرم هم بود. همون که ذکر خیرش را بارها داشتیم:دی

خواهر کوچیکه بعد از ظهری وقتی اوند، یک کیک دستش بود برای تولد... سریع تا حواس خواهر اولی نبود، گذاشتش تو یخچال و شب که شد و شام هم که خوردیم... به حساب اومدیم خواهر اولی رو سورپرایز کنیم...

اما انگار بو برده بود و ناز کرد و... کیکش رو برش نزد و نخورد :| 

من فکر میکردم قضیه رو یه جورایی ربط داده به داداشم... اما...

...

تا اینکه روسری که به بهونه موهای خیس و ترس سرماخوردگی، بسته بود به سرش رو باز کرد و... تازه دوزاری های کج ما افتاد...

راستش مدت هاست قسمت جلوی موهاش حسابی سفید شده. 

دیشب هم اومد این سفیدا رو رنگ کنه و حنا گذاشته بود...

...

بله دیگه به قول خودش موهاش هویجی شد... آنشرلی با نوهای قرمز ... 

از دیشب تا حالا اینقدر چهره ش رو مظلومانه ندیده بودم... خونه دایی هم که اومدیم نگران عکس العمل زندایی و دختردایی ...:دی


این هم داستان امروز این کف.. ...*****ده

بازم عید مبارک بانو

قشنگ ترین! عیدت مبارک

به نام هستی بخش احساس

سلام محبوب من

سلام بانوی من

سلام...

عیدت مبارک. قشنگ ترین عیدت! مبارک. می گویم قشنگ ترین چون می دانم چقدر این عید را دوست داری و چقدر به امام اولمان، حضرت علی ارادت داری

عید ولایتِ امامی که بارها گفتم که چقدر عاشقش هستم.

دیده ای هر کسی به یکی از امامان ارادت ویژه ای دارد؟

یکی به امام حسین (اصلا خیلی ها به امام حسین این ارادت خاص را دارند) یکی به امام رضا... یکی به امام...

بانوی من! درسته که امام عصر ما امام مهدی هستند... اما نمی دانم... نمی دانم چرا مدت هاست به امام علی ارادت ویژه ای دارم

شاید یک دلیلش ارتباط عاشقانه ای وصف ناشدنی که  با بانوی خود، حضرت فاطمه داشتند...

اصلا شاید تنها دلیل اصلی ام همین بود.

اصلا چه چیز زیباتر از به تصویر کشیدن زیباترین ارتباط در میان تمام خلقت. ارتباط عاشقانه میان یک زوج انسان. انسانی که اشرف مخلوقات و جانشین خداوند (نه تنها در زمین بلکه در تمام عوالم) است.

آری، من عاشق این امام شدم چون این زیباترین ارتباط رو به زیباترین شکل به تصویر کشیدند.

بانو جان! عید مبارک

انشاءالله فردا زیباترین روزت باشد و از خداوند زیباترین هدایا را بگیری

بانوجان! عیدت مبارک

کاش می تونستم فردا روزی در کنار تو با هم این عید رو جشن بگیرم.

کاش خداوند و تو بهم فرصت بدید تا نشون بدم که محب امام علی هم می تونه در زندگی مشترک، پا جای پای ایشون بذاره

...

اما باز هم قسم می خورم مهمترین چیز برام اینه که تو حالت خوب باشه و ناراحت نباشی... به خصوص از دست من.

...

شب به خیر بانو که فردا روز شلوغی خواهی داشت انشاءالله

انشاءالله... چون پر از اتفاقات خوب خواهد بود. پر از شیرینی های وصف ناشدنی که لذتش  فراتر  و ماندگار تر ازهر  لذت مادیست.

مثل لذت شیرین زبانی آن دختر کوچولو

مثل...

پس شب به خیر بانو تا صبح دل انگیر فردایت

شب به خیر عزیزتر از جانم


وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ

به نام هستی بخش احساس

سلام بانو

قسم به صبح وقتی می دمد!

می دمد بر صورت محبوبم بر صورت فرشته نازنینم... می دمد و نوید یک صبح دل انگیز را به گونه هایش می دهد.

قسم به صبح وقتی می دمد!

به راستی یعنی چه؟ دمیدن صبح؟ 

چه تعبیر زیبایی... واقعا به جز از خداوند چنین تعبیر شعرگونه از صبح دم بعید بود.

دمیدن صبح؟

فکرش را بکن! محبوب من در بستر آرمیده و سپیده صبح، هنگام اذان میدمد. همچون نسیم اما بسیار لطیف تر و لایق گونه های محبوبم.

می دمد و پس از رویای شیرینش، به محبوبم می گوید بیدار شو که خداوند پشت خط است و منتظر شنیدن صدای دلنشین تو زیباترین بنده اش.

بیدار شو و با همان صدای لطیف و بی مانندت، تکبیر بگو و بعد بسم الله الرحمن الرحیم... وای که خداوند در این لحظه چه لذتی! از شنیدن صدای تو می برد.


بگذار بگویند کافر شده ام 

عیب ندارد...

اما به خداوند در این لحظه، حسادت می کنم. آخر بی نظیر ترین هم صحبتی را با او داری... اویی که قادر مطلق است و مهربان ترین بر بندگان... آن هم بنده ای چون تو...

...

قسم به صبح وقتی می دمد!

کمتر از ساعتی مانده به این وعده دیدارت با خداوند. وعده همکلام شدن با خدا... 
می دانم نمی شود به خداوند حسادت کرد
اما به تو که می شود نه؟
می شود به این راز و نیاز زیبایت با خداوند رشک برد... آن هم پس از آن روزهای سخت و نزدیک شدن به این ایام زیبا.
بانو جان! خوشا به حالت ... خوشا به حالت که خداوند تو را در زیباترین حالت به خود می خواند.
چادر نماز سفیدی سر می کنی و سجاده ای زیبا پهن... نماز را که خواندی، یقین دارم به سجده ای طولانی خواهی افتاد به شرط این که چشمان نامحرم خانواده بیدار نباشند.
وای که چه خلوت زیبایی
من چه؟ من اما با همین لباس و بی مقدمات، می خواهم با خدایم همکلام شوم!
خودت بگو؟ خداوند به کداممان توجه بیشتری نشان می دهد؟
معلوم است که تو... تویی که به احترام و فقط به خاطر او، چادر به سر می کنی. سجاده ای زیبا پهن می کنی ...  شمرده شمرده کلمات بی همتایی را می خوانی و در قلبت جواب می گیری.
خوشا به حالت بانو جان
دعا کن من هم امشب بتوانم با خدایمان خلوتی در حد و اندازه های خلوت تو با خدا، داشته باشم. امشب درس بهانه ای شد تا این سپیده دم و صبحی که بر صورت تو می دمد را درک کنم. 
امشب قسمت شد همزمان با تو با خدایمان گفتگو کنم  و ای کاش روزی برسد که در این گفتگو با خداوند، شریک شویم!
...
بانو جان، صبح زیبایت به خیر
التماس دعا