دنیای زشت و زیبا!

به نام هستی بخش احساس

سلام فرشته مهربانم

سلام بانوی عزیزم

سلام به تویی که ممکن است هر روز، کسی چه عمدی و چه غیر عمدی تو روح زیبا و لطیفت را زخمی کند.

و وای بر من که یکی از آن ها بودم... البته از آن غیر عمدی هایشان

بانو جان! حالت چطور است؟

باز هم نمی خواهی جوابم را بدهی؟

باز هم نمی خواهی مرا ببخشی؟

بانو جان! می دانی که من کوتاه نخواهم آمد از خواستنت. که خواستنت زیباترین حادثه بوده و هست و خواهد بود. حتی زیباتر از معجزه ای که چوب خشکیده زمستان را در بهار شکوفا کند.

اصلاً چرا باید حتی بگویم... نه بلکه حتی را باید برعکس گفت. باید گفت حتی شکوفه زدن چوب خشکیده در بهار، یک هزارم حادثه دوست داشتن تو نیز زیبا نیست.

آخر گیاه و معجزه تحول گیاه کجا و انسان کجا؟

آن هم لطیف ترین جنس انسان. آن هم فرشته خو ترین ها از انسان. آن هم تو

بانو جان! حال که خودت را از من پنهان کرده ای اگر خواندی، قول بده، بیشتر مواظب خودت باشی. هرکجا که می روی و با هرکسی حرف می زنی، مواظب باش و تا کامل نشناختی اش، اعتماد نکن.

نمی خواهم  از خودم تعریف کنم. اما هرچه قدر بد و بدرد نخور و بی ارزش هم که باشم، یقین دارم از آن مردان کثیف نبوده و نیستم  و نخواهم بود. 

بانو جان! این روزها همین که حس می کنم با بهترین دوستت بهترین روزها را شب می کنی و کمی از ناآرامی های روزانه ات التیام میابد، مرا نیز خوشحال می کنی.

بانوی من! دنیا به سمت زشت تر و زیباتر شدن پیش می رود و مواظب باش که این دو دشمن دیرینه، هر روز قلمروی خود را بسیار جابجا می کنند.

مواظب باش در این درگیری های ناگزیز روزانه ، قلمرو زشتی های دنیا، به سمت تو هجوم نیاورد و مواظب تر باش، همیشه در پناه زیباتر شده های دنیا گام هایت را برداری.

بانو عزیزم! این روزها، محبت خداوند را در حق خودم در امتحانات ابتدایی می بینم. آنچنان که هرگز باور نمی کردم.

یعنی می شود محبت خداوند و تو را در جدی ترین امتحان دنیایم ببینم

یعنی می شود دوباره با  دیدن روی ماهت، اشک شوق در چشمانم جمع شود؟

یعنی می شود؟

کاش کلید دل تو را، من نیز داشتم 

مثل دوستان دیگرت

کاش...

ببخش بانوجان... ببخش

شبت به خیر بانوی مهربانم

شبت به خیر عزیزتر از جانم