تا توانی دلی به دست آور

به نام هستی بخش احساس

مامان: چون تو اسم پسرمون رو محمد نذاشتی، این اتفاق براش افتاد.

بابا: اتفاقا تو حواست نبود بچه از تراس افتادو...

و این طوری بابا با اینکه با عصبانیت نگفت و تو لحنش شوخی بود، اما دل مامان رو شکست.

راستش قضیه بر میگرده به وقتی مادرم منو حامله بود.

بابام که دوست داشته پسر دار شه، از تو مفاتیح دعایی می خونه که جنین تو رحم مادرم، پسر شه.

اما در دعا شرطی وجود داره و اون شرط اینه که اسم پسر رو بابد محمد بذاری که اگه نذاری خدا بچه رو ازتون میگیره و اگه بخواد ممکنه ببخشه.

بابام هم اسم منو محمد نمیذاره و وقتی حدود یکی دو ساله بودم، تو یه شبی از شب های ماه رمضون از تراس خونه ای که مهمونی رفته بودیم میفتم و میرم تو کما و دوباره از اول ریست میشم.

از راه رفتن بگیر تا تکلم و...

در واقع زنده بودنم مثل معجزه بوده...

حالا بعد چهل سال از تولدم، مامان بابا این حرفا رو به شوخی زدن و دل مامان شکست

نظرات 1 + ارسال نظر
فاضله چهارشنبه 23 فروردین 1402 ساعت 07:08 http://golneveshteshgh.blogsky.com

الان اکثراسما یه محمد وصله بهشون

بله ما شاءالله به خصوص دهه شصت خانواده ها اغلب پسر می خواستن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.