شبَت به خیر بانو

به نام هستی بخش احساس

سلام مهربانم.

اگر آمدی و خواندی، بدان که در همه حال به فکر شما هستم:)

انگار امشب رسمی تر شدم. مثل وقتی که رخ به رخ هم کلام شدیم(شکلک خجالت).

دلم برات تنگ شده

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی مهربانم

اشکالی ندارد، هرجور که میخواهی فکر کن. اما میگویم. میگویم حتی اگر ضعف و وابستگی و... تلقی کنی.

میگویم که بسیار دلتنگت شدم. دلتنگ آن چشمان زیبا و آن صدای زیبا و خاص خودت. دلتنگ آن صدای جادویی ات که جز مهربانی چیزی به گوش نمیرساند.

کاش اینجا شکلک های مناسب ابراز احساسم را داشت.

کاش اینجا میشد بغضم که با شکلکی، اشک در چشمانم جمع کرده را نشان داد :(

تو خواستی این ها را ضعف بشمار

اما بدان که این ها واقعیت است. واقعیتی که تنها برای توست. نه هیچ احد ناس دلربا!!!! دیگر.

حتی تا پایان دنیا.

بی شک وقتی که چون تو گوهری ناب یافته ام، شن ریزه های ساحل هرگز به چشم نخواهند آمد.

کاش بدانم دست کم این را باور داری و خدای ناکرده فکر نکنی اشتباه باور کرده ای

کاش مرا ببخشی:(

خدانگهدارت عزیز 

از طرف پسری ممکن الخطا

خواستگاری ۲

به نام هستی بخش احساس

سلام بانو جان

درست است که خواستگاری خواهرم بود. اما باز هم دوست دارم تو را مخاطب اصلی این حرف ها قرار دهدم. دوست دارم برای تو از این خواستگاری بیشتر بگویم.

راستش را بخواهی، تقریبا از همان ماه های آشنایی شان یک چیز هایی فهمیدم. از همان ۴ تا ۵ سال پیش.

زنگ زدیم بهش ببینیم کجاس (همان کوچکتره که بزرگتر بود. یادت هست که:) ؟ )

دیدیم صدای بحث می آید. انگار که با پسری بحث سیاسی میکرد.

بعدها دیدم که رفتارش عوض شده و خجالت میکشد و تا به اتاقش میروم، صفحه ای را میبندد :)

بو بردم که قضیه  ممکن است چه باشد و با تنظیم مقاله پسرک که به من محول کرد، اسمش را نیز فهمیدم :دی

....

گذشت و گذشت تا اینکه که بالاخره هر دو برای خانواده ها قضیه را علنی کردند و چند روز پیش،  آمدند.

باور میکنی؟

باور میکنی در عین غیرتِ بجایی که داشتم و دارم، اما مثل برادرم به دلم نشست؟ پسر سربه زیر و مظلومی بود. یک سبد رز قرمز آورده بود به تعداد سال های گذشته بر خواهرم:)

ادامه دارد...

پ.ن: خواهرم میگوید که برایش این مهم تر از مهریه است. اگر خانواده ها قبول کنند، این دسته گل را  خشک کرده و یادگاری نگه می دارد.

کوی نیک نامان

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی مهربانم

میدانی هر روز به محله ات سر میزنم! اما باز هم خودت را از پنهان میکنی:( 

با این حال، هر روز دوستت را از دور میبینم. همان که با تو خیلی صمیمی است. بعضی وقت ها وارد کوچه اش! هم میشوم و صدایش را به وضوح میشنوم!

امشب هم شنیدم. شنیدم! که برای دوستان دیگرش از تو و خوبی هایت می گفت.

از حرف هایش نفهمیدم حال تو دقیقا چگونه است؟ خوب و سرحالی یا هنوز هم از دست من دلخور؟:(

اما تقریبا خیالم را راحت کرد که مواظبت است.

نگذاشتم مرا ببیند! آرام می آیم و آرام تر میروم. طوری که نه او و نه دیگر هم محله ای! هایت، هیچ کدام متوجه حضورم نمی شوند!

بانوی مهربانم، آنقدر منتظر میمانم تا دوباره مرا به کوچه ات راه دهی. و البته دوباره صدای زیبایت را بشنوم!

که اگر کوچه را برایم آزاد کنی و صدایت را از من در حجاب! بر خلاف آن قداره کش های محله های دیگر، فریاد نزده و آبروریزی نخواهم کرد. 

باز هم آرام می آیم! و آرام تر ! می رم!

بدون حتی خروج یک واو از حنجره ام!

تا ثابت کنم که دوست داشتنم از روی احساسات اشتباه نبوده.

تا ثابت کنم تو بهترین فرشته خدا را خوب شناخته و قدر تو را میدانم و هر چه تو بخواهی به آن تسلیمم.

باز هم عذر میخواهم که تند رفتم، مهربانیِ بی حد و حصر تو را زیر سوال بردم.

باز هم مثل هر شبی که گفتم و نگفتم، اما گفتم! 

خدانگهدارت، بانو جان:)

شبت به خیر فرشته زیبای من