شب هشتاد و یکم (شمارش معکوس)

به نام هستی بخش احساس

سلام مهربانم

سلام عزیز تر از جان ناقابلم

خوب هستی بانو؟

تو هم با من شمارش معکوسِ پاییز را می شماری؟

امروز باید می گفتیم ۹!

فردا هشت و پس فردا ۷

همین طور بشماریم، خیلی زود به نهایت پاییز می رسیم. آنجایی که جوجه هایش معروف است. حتی معروف تر از جوجه های سه شنبه های مهران مدیری!

...

اما این جوجه ها را موکول می کنم به همان آخر پاییز و اکنون باز هم از شمارش معکوس می گویم.

بعضی وقت ها شمارش معکوس آغاز می شود تا موشکی، ماهواره ای را به فضا پرتاب می کند..‌.

شاید هم لیاقت موشک بیشتر شد و شد شمارش معکوس شلیکش آغاز شد برای نابودی اسرائیل.

بعضی وقت ها اما شمارش معکوس بی لیاقت می شود و می شود شمارش معکوس انفجار یک بمب ساعتی و عامل کشتار بهترین آدم ها و بی گناهان.

گاهی دیگر شمارش معکوس آغاز می شود تا چون منی، به امتحانی دیگر نزدیک و نزدیک تر شوم

آن هم در شنبه ای که همه به او فحش می دهند.

گاهی دیگر شمارش معکوس خیلی زیبا می شود... می شود آن روزهایی که معکوس می شماردم تا به تولد تو برسم.

تولدی که زمین و زمان  و آسمان همه در رقص و پایکوبی بودند.

و من از همه این ها شادمان تر که لایق شرکت در این جشن بزرگ تو شدم.

...

بانو جان... باز هم شمارش های معکوس زیبا وجود دارند

شمارش معکوسی به زیبایی شمارش معکوسِ تا رسیدن زمانِ دیدارِ با تو زیباترینِ فرشتگان خداوند.

...

بعضی شمارش های معکوس زیباتری هم هستند که هنوز بالقوه اند... هنوز وجود ندارند و ممکن است هرگز ایجاد نشوند...

تنها یک باغبان است که منتظر و امیدوار برای آغاز این شمارش های معکوس می ماند... این شمارش هایی که نتیجه اش یک ثروت واقعی و ابدیست. یک ثروت ذاتا ارزشمند. حتی ارزشمند تر از ماه و خورشیدی که در دست چپ و راستم بگذارند...

مثلا شمارش معکوسی خلق شود و من بشمارم و وقتی به صفر رسید، جشن شروع زندگی بسیار زیبایم با تو را بگیرم... 

این شمارش معکوس می شود به زیبایی شمارش معکوس تولد تو...

اما هنوز وجود ندارد... اینجا این تو هستی که می توانی خالق این شمارش معکوس زیبایم باشی...

اگر بیشتر فکر کنم، می بینم که می شود شمارش های معکوس زیبای دیگری، باز هم خلق شوند...

البته که قبول دارم، زیبایی های این ها بستگی به خلق شدنشان دارد... اگر تو قبول کنی و این ها خلق شوند، می شوند شمارش های معکوس زیبای زندگی مان

اگر قبول نکنی و خلق نشوند، نمی دانم... نمی دانم... اما می دانم در همان قوه خیال برای من باز هم زیبا هستند... و کاش این قوه خیال قبل از انقضاءش، به ملکوت و اصل خود برگردد.

اما با تمام این ها... این باغبان تو،  از رو نمی رود

و امید دارد آن شمارش های معکوس را تو خلق کنی بانوی من

به امید آن روزهای خیلی خوب

دوست دار همیشگی تو بانوی نازنینم

باغبان

روز هشتاد و یکم (روز امتحان)

به نام هستی بخش احساس

سلام بانو جان

سلام دارای قلبی حساستر از قلب قناری. خدا کند هیچ زمانی نرسد که تو؛ بانوی نازنینم، این گونه چون قناریان قلبت به تپش افتد.

این امر محقق نمی شود مگر کسی همیشه کنارت بوده و  اطمینانت به آن کس، بیشتر از چشمانت باشد. کسی که با او کامل شوی... بله همه  این ها یعنی همان همسر... همان که باید دوستت داشته باشد، حتی بیشتر از جانش. همان که به صدا و حضور او، آرامش می یابی و از هیچ انس و جنی نمی ترسی.

کاش بانو تمام این خصوصیات را در من ببیند و مرا لایق این مقامِ همراهی، کند.

کاش تا فتنه ناگزیر  بعدی، من به چنین لیاقتی رسیده باشم و بانوی من، از هیچ اتفاق آن زمانه، نترسد.

نترسد چون می داند که این فتنه ها در این زمانه زیاد می شوند و می آیند و می روند و همه را از خود متاثر می کنند، جز آنانی که به امیرالمومنان گوش کرده و چونان شتر دو ساله باشند.

بانوی من  در زمان این فتنه ها دنیا کثیف تر از همیشه است، با این حال باید امیدمان نیز از همیشه بیشتر شود... چون انتهای این آلودگی های شدید، ناگهان پر از پاکی و نور و صداقت و ... می شود. انگار که بهشت می شود. جایی می شود پر شور،  پر از آرامش و پر از بی دغدغه گی...

جایی پر از بی ظلمی!

جایی پر از ...

فقط خداوند کمی قبل از رسیدن به آنجا، سخت ترین امتحاناتش را می گیرد... سخت ترین امتحاناتی که دیگر جای شب امتحان خواندن نیست...

خوش به حالت که تو بیشتر از من برای امتحان خداوند آماده ای...

آخر تو معلم هستی و هم شب امتحان دانش آموزان را پشت سر گذاشتی و هم چون امتحان گیرنده هستی، معنای سوالات را بهتر درک می کنی... منظور طراح سوال را زودتر می گیری و زودتر به بهترین جواب ها می رسی...

پس کاش بانوی من... مرا هم با خود همراه کند و از آن جایی که می بیند، منظره زیبای طراحی خداوند را نشانم دهد.

نشانم دهد که خداوند، آن مراحل سخت را کجا گذاشته... مراحلی که از میانشان رد شدن، روحی خشن چون روح مردان می طلبد و من بشوم آن مرد همراهِ تو در گذر از آن مراحل سخت...

بانو جان... نمی دانی این بار بر خلاف این همه سالی که از امتحان فرار کردم، چقدر مشتاق این امتحان خداوندم... امتحانی که خداوند، فرشته اش را... تو را... تو  عزیزتر از جانم را به من بسپارد و از من در پایان کمتر از بیست نخواهد...

کافیست تو در امتحان خودت قبولم کنی تا خداوند مرا برای ورود به این امتحان اجازه دهد.

به  امید آن روز زیبا

دوست دار همیشگی تو زیباترین آرزویم تا ابد

باغبان

روز هشتادم (ترسیم آینده روشن)

به نام هستی بخش احساس

سلام بانو جانم

سلام نازنینم

سلام زیباترین فرشته ای که خداوند سر راهم قرار داد و لیاقت آشنایی با تو را نصیبم کرد.

حالت چطور است بانو؟ خوب هستی؟

دیدی آذر هم زود رو به اتمام است؟

انگار از آبان زیبای تو زودتر تمام شد.

نظر تو چیست بانو؟ 

شاید چون به سالگرد وعده دیدارمان نزدیک می شویم. آن روز بهمن بی همتا... آن بهاری خاص تر از بهمن ماه... چه زیبا روزی بود بانو.

چه خوب بود اما کم... کاش خداوند این چنین روزهای بی تکرار را طولانی تر کند... بله البته که به شرط خواست دو طرف رابطه زیبا.

... 

به هر حال باز هم روز به خیر بانوی من... نمی دانی چقدر لحظه شماری می کردم تا ساعت نماز و ناهار فرا رسد و من زمانی بعد از نماز، اجازه پیدا کنم بشتابم برای نوشتن برای تو. برای تو محبوب بی همتایم... برای تو عزیزتر از جانم.

این روزها اینگونه است بانو... اما به زودی این روزها هم تمام می شود و هر زمان که اراده خودم باشد، می توانم برایت بنویسم.

آخر...دو روز پیش یکی زنگ زد و سفارش کار داد. البته هنوز تبلیغات جدید نداشتم. 

شماره ام را از همان وبلاگ و پست قدیمی اش یافته بود و تماس گرفت... و من که تا کنون این کارها را رد می کردم، این بار پذیرفتم. چون مطمئن بودم که باید این کار با حقوق بخور و نمیرِ دور از شان تو را کنار گذاشته و کارِ خودم را شروع کنم...

اما بانو جان مطمئن باش برنامه ام برای آینده انجام این چنین کارهایی به تنهایی نیست. 

این ها را انجام می دهم تا سرمایه ای شود برای کار اصلی که در ذهن دارم.

کاری در خور و شان بانوی عزیزم.

کاری که ثروت به همراه دارد.

آنقدر که تمام ایده های تو را جامه عمل بپوشاند و هنگام ادای  تمام نذرهایم برسد.

مثل نذر خانه هایی که به اجاره بهای بسیار کم به زوج های جوان می دهم... آن هم تا هر وقت که توانستند خانه دار شوند.

مثل آن مهمانسرایی که می خواهم در جایی مثل قم، بسازم...

کنار حضرت معصومه، سرور دختران عالم.

مثل...

اما این که این چکاری است و چگونه می شود، توضیح جامع و کاملش باشد تا روزی که خداوند باز هم اجازه داد تو را ببینم.

آن روز تو را از آینده روشن مان مطمئن می کنم.

اگر آن روز را خداوند در سرنوشت مان قرار داد، مطمئن باش که می توانم در آن روز بسیار زیباتر، آینده روشنی برایت ترسیم کنم.

اگر هم خدای ناکرده چنین روزی وجود نداشت...  از خداوند می خواهم، در اولین فرصت ممکن، راهِ سفرِ آخرتم را باز کند که بدون تو، فقط مشتاق آخرتم.

بانوی مهربانم، از این تقاضاهای مرگی که می کنم، ناراحت نشو...

اگر قرار باشد هیچ وقت، مرا نخواهی، این برای تو نیز بهتر است که نباشم.

به قول خودت، پس از مدتی، فراموشم می کنی.

اما بدان با این حال، باز هم دوستت دارم

و از حجم دوست داشتنم کم نخواهد شد.

...

دوستت دارم بانوی مهربانم

دوستت دارم عزیزتر از جان ناقابلم

دوستت دارم...

دوستدار همیشگی تو

باغبان

شب هفتاد و نهم ( بویِ سیبِ زرد)

به نام هستی بخش احساس

سلام عزیزتر از جانم

سلام بانو جان

سلام مهربانم

بانو جان... دیده ای گاهی مادرها، چقدر غمگین می شوند... چه قدر حساس می شوند... گاهی حتی حرف های معمولی پدرها نیز، آن ها را ناراحت می کند. حرف هایی از جنس نصیحت به خصوص.

کاش پدرهایمان کمی از بچه های اول! دهه شصتی شان یاد بگیرند. کاش یاد بگیرند که همسرشان... مادر مهربان مان، گاهی به شدت حساس می شود. کاش یاد بگیرند که این وقت ها نصحیت نکنند. 

چرا متوجه نیستند که در این شرایط، نصحیت دلسوزانه شان، معنایی جز کنایه ندارد و همسرشان را به شدت غمگین می کند؟

چرا بانو؟

اینجاست که بیشتر از همیشه ای کاش می گفتم که تو را داشتم و به پدر، نشان می دادم که محبت و ارتباط با همسر چگونه است.

اما همان طور که چندی قبل نوشتم، انگار خداوند، از آن جایی که ادعا می کنیم و قسم می خوریم بلدیم، امتحان نمی گیرد. امتحان را از همان جایی که از آن فرار می کنیم می گیرد. از دیدن این صحنه غمگینانه اشک های مادر، وقتی که در بستر آرمیده و صدای نفس هایش نشان می دهد، اشک ریخته .

می دانم بانو... می دانم  که پدرهایمان مادرانمان را دوست دارند و این رفتارها عمدی نیست. اما کاش یکی دو کتاب در مورد فرشتگانشان می خواندند. می خواندند و متوجه می شدند، فرشته نازنینی که در این سال ها، همراهی شان کرده، چه می خواهد و چه توقعی دارد...


بانوجان... اغلب اوقات وقتی مادرم این طور دست از غذا می کشد، من هم اعتصاب می کنم و این گونه مادرم به خاطر من، غذایش را می خورد... این بار اما این کار را نکردم...

به نظر کارم زیاد درست نباشد... نباید، آنچه مادرانمان از پدرانمان توقع دارند، ما برآورده کنیم... اینگونه درد را مخفی کرده ایم...

مثل مُسکنی که زود تاثیرش را از دست می دهد.

باید  بگذارم هر وقت مادر خودش از من چیزی خواست، برآورده کنم. حتی شده به اندازه خواستن، یک سیب زرد، قبل از خواب، مثل الان

راستی تو هم سیب زرد بخور بانو... می گویند خواص خوبی نسبت به سیب قرمز دارد.

کاش روزی برسد که تو از من سیب طلب کنی و من برایت پوست بگیرم و در دهانت بگذارم.

کاش روزی برسد که آن سیب را در باغی که مالِ خودمان است، از درختی که شاخه هایش از سنگینی بارِ میوه هایش متواضع! شده، بچینم و در کف دست قرار دهم و سوی تو تقدیمش کنم.

کاش روزی برسد که همراه خانواده خدمت تو پدر و مادرت میرسیم و وقتی میوه را می آوری، خوشمزه ترین سیبِ زرد را من از تو دریافت کنم...

آه خودم را لو دادم بانو... سیب زرد را خیلی دوست دارم... اما می ترسم برای چنین روزی آن را انتخاب کنم... به خصوص اگر سکوت حکم فرما باشد...

اشکال ندارد. بر می دارم و فقط بو می کنم... بویی که هیچ وقت تا ابد، فراموشش نمی کنم. بوی سیبی که انگار از بهشت می آید

می شود یعنی بانو؟

یعنی اجازه می دهی؟

یعنی می شود این آرزو را با خود به گور نبرم؟

باور کن اگر این امیدها نبود، بارها و بارها جان داده بودم 

باور کن بانو...

دوست داشتن تو، موهبتی بزرگ از خدا بود و هست و خواهد بود که هیچ وقت توان جبرانش را ندارم... 

ممنونم از تو و از خدایمان که مرا لایق این موهبت بزرگ کردید.

امید دارم این لطف را در حق من تکمیل کنی و مرا تا ابد مدیون خود... دِینی البته بسیار لذت بخش که حاضر نیستم از گردنم رها شود

دوست داشتن تو... اغراق نباشد، حسی بی نظیر و بی همتاست بانو.

حسی که بدون تو، دیگر تجربه نخواهد شد.

دوستت دارم فرشته نازنینم

دوستت دارم محبوب من

دوست دار همیشگی تو

باغبان


روز هفتاد و نهم (دعایم کن)

به نام هستی بخش احساس

سلام صبحت به خیر فرشته نازنینم

صبحت به خیر زیبا ترین طلوع زندگی ام

زیباتر از ماه

گرمابخش تر از خورشید

میبینی بانو... به سرعت برق و باد، وارد هفتاد و نهمین روزِ فصل زیبای مان شدیم. در یک چشم بر هم زدن... البته وقتی از اینجا نگاهش می کنیم.

وگرنه در طول این روزها و شب ها، نمی دانی چه درد فر اقی تحمل کردم و زهر هجری چشیده ام

می دانم تو نیز در این مدت، حتی اگر دوستم نداشتی، سختی های دیگری غیر از فراق، داشته ای و به سختی تحمل شان کردی.

مثلا یکی از آن ها همان شبی باید باشد که آن دخترک کوچولوی معصوم، مریض شده بود و بی قراری می کرد.

و تو  از بی قراری های او، نزدیک بود جان را به جان آفرین مان، تسلیم کنی.

آخر او عزیز تر از جانت بود و هست و انشاءالله خواهد بود...

آن شب من هم حال تو را داشتم بانو...

همان طور که او از جانِ تو عزیزتر بود و هست و خواهد بود...

تو نیز برایم از جان عزیزتر بودی و هستی و خواهی بود...

آن شب من هم با بی قراری های تو، بی قرار و بی تاب بودم.

از راه دور، روی ماهِ گلگون شده! تو را تصور می کردم و دوست داشتم پیش تان بودمو خداوند مرا مجاز به بوسیدن پیشانی داغ دارت کرده بود.

می دانم بانو که اعجاز کار من نیست و چنین ادعایی ندارم.

اما اعجاز کار محبت که است... همین که محبتم را از اعماق قلبم به روی پیشانی ات می نشاندم، بی شک، دردهایت التیام میافت و آن کودک هم خیلی آسان تر حالش خوب می شد.

بانو جان... دعا کن برایم... می دانی برای چه؟

برای اینکه گفته ام از دوست داشتن تو هرگز دست نمی کشم... و می دانم که نمی توانم دست بکشم... پس اگر روزی  راه دیگری غیر از همراهی با من را انتخاب کنی، چطور گنهکار نباشم، وقتی فکرم فقط پیش توست؟

آن هم گناهی به این بزرگی...

اما اگر دعایم کنی، خداوند در آن روز باشکوهِ تو، مرا قربانی کند، پس دیگر از آن جهان به یادت باشم گناهی نکرده ام...

آن جهان دوستی ها بی دریغ ترین دوستی هاست و می شود بدون گناه، تا بی نهایت... تا ابد... منتظر بود تا شاید مالِ تو شوم.

تا شاید در  n امین روز از روزهای بسیار بزرگ خدا، در بهشت، خداوند فرشته ای سمت من بفرستد و مژده دیدار تو را دهد.

مژده دیدار در همان باغی که خانه آرزوهای کودکی ات است.

بانو جان... دوست داشتن دلیل نمی خواهد... اما من دلیل هم دارم.

دلیلش روح بسیار بزرگ و مهربان توست...

روحی که در همان دیدار اول، تا آن عمیق ترین نقطه قلبم نفوذ کرد و اکنون زیباترین داغ را برجای گذاشت.

پس این دوست داشت کمرنگ نخواهد شد بانو

و اگر روزی مجاز به دوست داشتنت در دنیا نباشم، بی شک خواهم مُرد و از آن بالا، باز هم دوستت خواهم داشت.

روزت به خیر زیباترین آرزویم تا ابد

دوستدار همیشگی تو

باغبان