روز دوم (قدرت اراده)

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی من

سلام من به تو از روز دوم مهرماه ۱۳۹۸

سلام به تویی که پاییزت باز هم تو اوج غم ها  سپری میشه.

کاش کنارت بودم و دست کم، یک آرزوتو برآورده میکردم.

آرزویی که این روزها برات مهمتر از خیلی چیزای دیگه س

تقریبا مطمئنم، قدرت اراده رو تو من، ضعیف دیدی و حالا ماه هاست سکوت کردی...

وگرنه خودت خوب میدونی اگه قبولم کرده بودی... اگه از طرف خانواده ت هم قبول شده بودم... اگه خانواده هامون هم همدیگه رو قبول کرده بودن... (اووووه چندتا سد معمولیش تازه این ستا بود... اما با پشت سر گذاشتن همین سه تا خیلی اتفاقای خوب میفتاد)... اگه...؛؛؛ کمترین خاصیتی که برات داشتم، برآورده شدن یکی از بزرگترین آرزوهات بود.

آرزویی که این روزها، حالت رو درست مثل پارسال کرده و حتی بدتر...

واقعا... واقعا... دوست دارم بدونم به این احوال، چطوری فکر میکنی؟ هر جور فکر میکنی، نظر من هم بشنو.

میدونی نظرم چیه؟

فرض میکنم که همون طور که تو فکر میکنی، قابل اعتماد برای یک زندگی نیستم... (هستم ها... اما از نظر تو گفتم... وگرنه همون اراده ای که الان بیدارم نگه داشته و یه ساعت خواب اضافه رو بر خودم حروم کرده، همین اراده، میتونه کل سدهای بی اعتمادی رو تا انتهای دنیا، برام (برامون) بشکنه)

حالا به هر حال بافرض تو میریم جلو...

اما تو در مقایسه با من، هم قابل اعتمادی، هم مهربونی، هم اراده قوی داری، هم تاثیرگذاری، هم ... همه خوبی های ممکن یه انسان معمولی رو در خودت جمع کردی... با این حال، با تمام این خوبی ها و قدرت ها، هنوز اون آرزوی بزرگ به دلت مونده... آرزویی که برآوردنش کاری نداره، اما یه سد سُربی! سد راهته...

میخوام بگم با این فرض، برآورده نشدن این آرزو رو فقط و فقط  و فقط، یه امتحان زیبای! الهی بدون...

هرگز رو این به ظاهر ناکامی، اسم بی لیاقتی نذار... 

باشه بانوی من؟

...

امروز دوم مهر شروع شد. آفتابش هم دیگه طلوع کرد... آفتابی که به هر کسی لبخند نزنه، حتما به تو لبخند میزنه و اراده ت رو تحسین میکنه...

امروز فهمیدم همه مشکل تو با این قضیه،  این عدم قدرت اراده من بوده و حالا که دیگه دارمش، چرا به تو نرسم؟

کافیه منم مثل تو اراده کنم... کافیه مثل تو حرکت کنم... تا خداوند، بهترین ایده ها رو به ذهنم الهام کنه...

بانو جان... پُر رو نشدم... اما فکر میکنم، این  اراده رو در عمل وارد کنم، خداوند بهم اجازه میده، تا دوباره از نزدیک، فرشته نازنیش (تو رو) ببینم. بهت اطمینان بدم... دلت رو از آینده محکم کنم... چطور الان هرچه آرزو میکنی، اون اراده بالایی تصمیم گرفته فعلا برآورده نشه!

اون بالایی بخواد، حتما من رو میبخشی... حتما بهم فرصت آخر رو میدی

حتما دوباره همدیگه رو میبینیم

حتما بهتر از قبل

حتما بهترین میشم

حتما دلت رو محکم میکنم به آینده

حتما خانواده هامون آشنا میشن

حتما همدیگه رو تایید میکنن

حتما... آه اینجا رو شک دارم... با اینکه بسیار مهربون و کم توقعی... اما میدونم یه عمر زندگی، بازم تو رو می ترسونه.

اما نه... خدایی که تا اینجا رو اجازه بده، بعدش حتما وصال شکل میگیره...

وصالی زیبا

باشکوه ترین وصال در این عصر

همون که فرشته ها، عقده دیدنش رو دارن و خیلی وقته ندیدن

...

امروز دوم مهرماه و من با تمام وجودم و از ته قلبم، فقط و فقط تو رو می خوام.

فکر که میکنم، امروز، ارزش دانشگاهی که قبول شدم، در برابر ارزش قبول شدنم پیش تو، نسبتش از یک به صد هم بیشتر شده...

پس هیییچ دغدغه ای جز داشتن تو، ندارم... شده حتی جز دیدن تو... 

دیداری که مطمئنم، همه چیزو تغییر میده.

کافیه بانوی عزیزم ، اون قصور و بی ادبیم رو اغماض کنه و مثل اون شب ها، یه بار دیگه تا صبح بهم بها بده و بعد هم وعده دیدار... اون وقت میبینه که مرد زندگیش راست میگه...

اون وقت، اولین عارضه جانبی این اعتماد، برآورده شدن یکی از بزرگترین آرزوهاته...

مثلا  برآورده شدن همین  آرزو باعث اولین سفرمون هم بشه....

باور کن گناهی نیست... باور کن، هیچ اشکالی نداره این اتفاقای خوب، تو محرم و صفر بیفته... باور کن...

منو نگا!؟

 فکر کردم همه چی حل شده و مونده، فقط حرمت ماه محرم و صفر...

بگذریم بانو

پاییز برای دومین بار بهت سلام میکنه و مژده های خوب داره

پس صبح قشنگت به خیر، عزیزتر از جانم

شب اول( بستنی!)

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی پاییزیِ من

سلام فرشته ای که اکنون لباسِ روحت، به زیباترین رنگ ها منقش است.

سلام محبوب من

حالت چطوره؟

خوبی؟

اولین شبی که پاییز را تماشا میکنیم فرا رسیده. درسته که غروبش غم انگیزه... اما شب های رویایی ش غم غروبشو تسکین میده.

دست کم غمی که تو دلِ توئه

منم قول میدم سعی کنم، غروباشو تحمل کنم.

غروبایی که بهم فشار سختی میاد وقتی میبینم هنوز باهام قهری

بانو جان امروز در اولین بعد از ظهر پاییز، جات خالی، بازم امام زاده بودم و حسابی گریه کردم...

وقتی زیارت عاشورا رو می خوندم تو دلم امام و اسراء رو واسطه شون کردم...

بعد که دعای توسل رو شروع کردم، دیگه فرصت خوبی بود که سد بغضم ترکید و بی صدا اشک میریختم...

بعدش حالم خیلی بهتر شد... خیلی سبک تر شدم... 

اما خونه که رسیدم و کم کم همه اومدن، دوبار پشت سد غم هام پر از بغض شد و دوباره الان تو اوج غم ها سرم رو میذارم رو بالشی که خیال میکنم، بالش تو هم کنارشه و پهنای صورتت رو وقتی چشماتو بستی، تا صبح تماشا میکنم...

بانو جان! اما چون بهت قول دادم حرف بد نزنم، مطمئن باش با تمام سختی هاش، تو اوج کارهایی که ازم میخوان و من فقط دارم به تو فکر میکنم، به سختی هم که شده جلوی بغضم رو میگیرم و تا فردا عصر و مهمون امام زاده شدن صبر میکنم...

بانو جان! قبول کن نمیشه تو اوج اون احساساتم، خواسته خودم رو که خواستنِ توئه نخوام... اما یقین داشته باش خواسته های تو اولویتمه... و بعد بخشیده شدنم از سوی تو

...

اما بستنی...

نمی دونم چرا این همه گفتم تا یه دفعه برسم به بستنی!!!

میدونی یه بستنی تو یه کافه، بهم بدهکاری؟

نههههه پر رو نشدم...

خودتم خوب می دونی منظورم چند ماه پیشه...

آره تو یه کافه اومدن و یه بستنی خوردن به من بدهکاری

آره پر رو هستم... هنوز بخشیده نشدم و توقع دارم دعوتم رو قبول کنی...

آقای امیدوارم دیگه... خودت گفتی:))

منتظرتم بانو:)

اولین شب پاییزیت پر ستاره

شبت به خیر عزیز تر از جانم

روز اول پاییز

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی مهربانم

سلام نازنین فرشته زیبایم

سلام بانو

از این پس می خواهم هر روزم را با دو پست شروع کنم. این یکی کمی دیر شد. اما پس از این، سعی می کنم اول صبح روزشمار پاییزمان را ثبت کنم و بعد مثل همیشه در انتهای شب، شبانه های مخصوص خودش.

امروز روز اول روز شروع عاشقانه های خیلی هاست. روز شروع خیلی از دوست داشتن هاست. 

درست است که تو را... بهمن ماه بود که نوشتم برای تنها خواننده ویژه این وبلاگ... و همان روزها بود که پیش تو رسوا! شدم... اما عشقم به تو ریشه در حتی قبل تر از پاییز پارسال دارد.

با این حال خیلی می چسبد که پاییز را هم این چنین گرامی بداریم؟

پاییزی که مال خودمان است و ماه هایش را بین خود تقسیم کردیم.

آتشش سهم من شد و آبش سهم تو!

این چنین به دنیا، تعادل می بخشیم.

بانو جان بیا و مرا ببخش و با مهر خود، پاییز را آغاز کنیم

بانو جان بیا و مرا ببخش و اجازه ده، میلادت را باشکوه ترین میلاد کنم

هرچند به شکوه، میلادی که خانواده ات می گیرند نخواهد رسید...

اما از خامِ راه عشقی چون من، می توان قبول کرد.

بانوی عزیزم

اولین روزمان، مبارک باد