ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
به نام هستی بخش احساس
سلام بانو!
صدایم را از شهر یزد، دارالمومنین میشنوی
چند ساعتی میشود که رسیده ایم و برایم جای خالی تو بیشتر از هر زمانی حس میشود.
تا قم خواهر کوچکم سرش را روی شانه و یا روی پایم گذاشته و خوابیده بود.
از قم به بعد، همان کفگیر خورده هم اضافه شد و من بین دو خواهر، گیر کرده بودم.
آن لحظات ، از اینکه خواهرانم را اینگونه به آرامش میرساندم خوشنود بودم.
اما جای سر تو ردی شانه ام، خالی تر از همیشه بود.
کاش تو همسفرم بودی و تو با تکیه به من آرامش میافتی:)
راستی! نگران نونهال! پسته ات نباش. آن را با خودم آوردم و آن قدر مواظبش بودم که هر دقیقه تنها ده ثانیه میخوابیدم تا چُرتم بپرد...