شب سیزدهم

به نام هستی بخش احساس

سلام به بانوی مهربانم. بانویی که لایق بهترین هاست و من کمترین، تا وصالش هنوز کیلومترها راه در پیش دارم.

اما کافیست، مسیر عشق را پیدا کنم. همان مسیری که سال های نوری را هم دست یافتنی می کند. امشب شب سیزدهم است و هر لحظه مهتاب، روی خود را بیشتر می گشاید. هر لحظه نیز شب ها تو به مهتاب، با روی گشاده تری خیره می شوی و مرا از روی ماهت، بهره مند می کنی.

محبوب من! دوازده روز! است که هر دو میهمان خداوندیم. هردو تمام روز، تسلیم محبوب مشترکمان می شویم. هر دو محبوبی واحد را می پرستیم. با این تفاوت که در این دوازده روز و بیشتر از آن حتی، من چون تویی را نیز بی آنکه شریک خدا گردانم، پرستیدم. 

چه افتخاری بالاتر از این که زیباترین مظهر خداوند را در حد پرستیدن دوست داشت. زیباترین مظهری که خداوند هرچه خلق کرده و نکرده! فقط و فقط به لطف وجود! سرور این  زیباترین ها، فاطمه سلام الله است.

بی شک، مردان، تمام عمر را به پرستیدن خالصانه خداوند مشغول شوند، ذره ای از این لطف خداوند (همسفری با این لطیفانِ مظهر عشق) را جبران نتوانند کنند.

بی شک، بهشتی که زیر پایشان افتاده نیز، کمترین حق صبر این خوشبوترین گل های هستی خواهد بود.

بانوی مهربانم، امشب نیز که تا سحر، مثل همیشه، احیاء خواهی گرفت... مثل همیشه هر ساعت تفکرت، از هفتاد سال عبادت عباد پیشانی پینه بسته، برتر است... کاش خداوند، فرشتگانش را برای شستن آن دو جهان نمای خسته بر صورتت، بگمارد و لطیف ترین احساسات را خلق کرده و قلبت را به زیباترین احساس، منقلب کند. به زیباترین احساساتی چون حس به آغوش کشیدن آن دخترک خردسال شیرین زبان.

محبوب من به امید طولانی ترین و زیباترین  شب،  تو را به خداوند مهربانِ مهربان، می سپارم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.