شب شانزدهم

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی پر احساس و حساسم. سلام محبوب جانم که جانم بسته به توست.

حال امروزت چطور است؟ کاش حالت خوب باشد. به غیر از آن سردردی که مبتلا شده ای خبر ناخوش دیگری از تو ندارم و کاش خبر تاخوش دیگری نباشد.

بانوی من! چه میکنی با گذر  ایام. چه میکنی با خواهرزاده نازنینت؟

هنوز هم به آن بوسه های آبدار غافلگیرکننده تو را مستفیض میکند؟ :)

خوش به حالت که در جوار چنین زیبایی های ذاتی گذر ایام میکنی و از مسکن های موقت مصنوعی بی نیازی.

محبوب من! امشب دیگر به سراشیبی این مهمانی خدا وارد شدیم. اما به من قول بده که مانند قدیمی ها فکر نکنی که حیف است و باید تا آخرش روزه بگیرم.

خواهش میکنم که هر وقت دیدی سختی روزه بر روان لطیفت غلبه کرد، به حرف من نه بلکه به حرف پروردگار مهربان گوش کنی و زودتر از زمان وعده داده شده و به صورت ویژه از غذایی که خالق به تو اجازه داده و مهمانت کرده، افطار کنی.

درست مثل کودکی مان که روزه را کله گنجشکی میگرفتیم:)

بانو جان! امشب را زودتر بخوابدکه فرشتگان  موکل بر نیمه شب، تشنه دیدار آن پلک های بسته معصومانه ات هستند

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.