غروب پنجشنبه!

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی من. 

امروز روز خواستگاری خواهرم بود. پسرکی خجالتی تر از منِ پر رو و بی ادب. آری  بی ادب،  چون در برابر تو حتما ادب را رعایت نکردم که تو را ناراحت کردم. و باز هم بی ادب تر شده بودم که تو بیشتر ناراحت شدی و دیگر نخواستی حرف هایت! را بشنوم!

امروز روز خواستگاری خواهرم بود. خواستگاری که 5 سال انتظار کشید و حال خواهرم تاییدش کرد و اکنون خانواده ها در پی تایید هستند

تا چند دقیقه پیش (نزدیک غروب)  خوب  بودم . تا چند دقیقه پیش حالم خوب بود و در حال خوب به یاد تو بودم. اما وقتی رفتم دارو و کدو بخرم، وقتی که خربدم و در حال برگشت، هوا تاریک تر شده بود، یاد آخرین حرف هایت افتادم و مرورشان کردم و غمی جانفرسا بر دلم نشست. اما مگر جرات داشتم و دارم که بروزش دهم؟

ای وای بر من...

امروز به تمام معنا به حال آن پسرک، غبطه خوردم. باور کن حسادت نکردم. فقط غبطه خوردم که تلاشش نتیجه داد. اما این غم که سُراغم آمد، بغض گلویم را فشرد.

درست مثل بدترین غروب های جمعه! ...

احساس میکنم در نبخشیده شده ترین حالت ممکن از سوی تو ام. 

می دانی؟ خداوند گفته از من زیادتر را بخواهید که من بی نهایتم و کم خواستن از او شاید  کم گرفتن جایگاه اوست. پس من از خدا خیلی طلب می کنم. هم این که تو مرا ببخشی و هم اینکه باز هم امیدوار به وصال تو باشم و هم اینکه به وصالت برسم و هم اینکه این وصال تا پایان عمرمان ادامه پیدا کند و هم اینکه در آن دنیا تا ابدیت با هم باشیم...

امروز دوباره پاسخ عجولانه خودم به تو را نیز مرور کردم . پاسخی بچه گانه و ناشی از خامی و بی ادبی و بی نزاکتی و هرچه تو میدانی که البته حقم است. اما در آن پاسخ، هرچه بود، اما این هم بود که خیلی دوستت دارم! دوستت دارمی که یک دیوانه بی ادب  ابراز کرد.

نمی دانم پسرهای دیگر چگونه اند. اما تعجب نکن که در آن لحظه هم تو را بیشتر از پیش دوست داشتم و تا به امروز همین طور بیشترتر! نیز شده.

امروز غروب پنجشنبه، برایم از غروب جمعه هم دلگیر تر شد. به یقین چون تو ناراحتی و این ناراحتی را دریافت کردم. 

بانو جان! برای ترحم نمی گویم که از ترحم شدن به شدت متنفرم.

اما باور کن با اشکی که دارم پنهان و کم میکنم، می نویسم که مرا ببخشی. اشکی که از چشم چپ! سرازیر شد و  نشان از عذابی که میکشم دارد.

کاش مرا ببخشی و نشانه اش هم این باشد که باز هم بگذاری تو را بشنوم! صدایت را! طرز نگاهت را! کاش...

نمی دانم اگر مرا از شنیدن صدایت! محروم کردی، شاید دوست نداری اینجا حرف اضافی بزنم. حرف های گزاف و وراجی هایی که بیشتر ناراحتت کند.

نمی دانم چه کنم. 

اما از خداوند می خوام مرا ببخشد تا لایق بخشیده شدن از سوی تو شوم

ای خدا... آه ...

شب زیبایت به خیر بانوی عزیز

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.