باور کن

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی من

فقط سه روز گذشته که از تو بی خبرم. اما برایم انگار سه هفته گذشته و شاید هم سه ماه!

با اینکه اتفاق های خوب در این سه روز افتاده، اما همان طور که گفتم، این ها را انگار در یک فیلم دیده باشم. لحظه ای لبخند به لبانم مینشاند و دوباره دپرس شدگی... .

این وسط تنها تو خارج از این فیلم بودی که مدتی دستم را گرفتی و زیباترین چیزها را نشانم دادی. اما من چون کودکی در آخر کار، در کمترین حالت، فقط نق زدم. نق زدم  و بی ادبی کردم و وقیح شدم و تو را آزردم:(

بانوی من! سه روز میشود که مرا به خلوت زیبای خودت راه ندادی. آن زمان هم که حق دادی و راه دادی، لطف کردی و اکنون این منم که لایق لطف ببشتر تو نیستم. اما کاش مرا ببخشی.

امروز سه روز میشود که خنده ها و حتی اخم هایت را ندیده ام.

کاش دوباره لایقم بدانی و مرا از نعمت تماشای لبخندت، بهره مند کنی.

آقای امیدوار! حتی میگوید کاش‌، بعد از بخشیده شدنش، دوباره لایق بشود انتظار تو را بکشد. انتظار وصال به تو را.

آقای امیدوار، مطمئن است که میتواند. می تواتد به ایده های تو و یک اپسیلون ایده خودش و با برنامه های تو و برنامه خودش و... بهترین زندگی را بسازد. در واقع بسازیم. 

آقای امیدوار، حتی یک روز به پایان عمرش باقی باشد، در آن یک روز تا لحظه مرگ، امیدوار است بخشیده شود

آقای امیدوار...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.