من که اندازه یک شهر تو را می خواهم...

به نام هستی بخشی

سلام بانوی من

سلام مهربانم

سلام فرشته مهربانم

می بینی دچار تکرار شدم؟ می بینی ؟

باور می کنی که نزدیک است دق کنم؟ دق کنم از اینکه اشتباهی مرتکب شدم و تو هنوز مرا نبخشیده ای.

باور کن آن موفق باشید آخر! آن طور که فکر کردی، معنای بدی نداشت. کمی دلخوری درش داشت، اما ... اما مثل همان موفق باشید هایی که انتهای برگه های امتحانی می نویسند باید بخوانی اش.

درست می گویی که من معلم نیستم... اما ... اما مثل کسی که دارد از دست می دهد... دارد غبطه می خورد، دارد فرشته نازنینی را از دست می دهد، آرزوی موفقیت می کند.

بانو جان! پس از این یک ماه دو روزی که با من قهر کردی، به جایی رسیده ام که ممکن است در یک شب تنهایی ام از غصه دق کرده و قالب تهی کنم. تو که دوست نداری خبر مرگ مرا بشنوی. پس مرا ببخش.

بانو جان! مرا ببخش و به قول شرفی که می دهم اعتماد کن. قول شرف می دهم که پشیمان نخواهی شد.

چند روز پیش دیدم که دوستت می گوید: من که اندازه یک شهر تو را می خواهم...

با خودم گفتم که واااای این حرف دل من است. با خودم گفتم یعنی باور می کنی که اندازه یک شهر که هیچ، اندازه جهان تو را دوست دارم. نه جهان محدود کره زمین و خورشید.... و نه حتی جهان محدود به منظومه شمسی... اندازه کل جهان ماده و برزخ غیر ماده و آخرتی که نمیشناسمش خوب، تو را دوست دارم و حتی بیشتر.

اما بعد دوباره سرخورده می شوم. می بینم که تو قهر کرده ای و هنوز مرا نبخشیده ای. هنوز مرا نبخشیده ای و من علاوه بر بخشش، توقع بی جای دوست داشته شدن متقابل دارم.


این ها را که در ذهن مرور می کنم، به این می رسم که باز از با ارزش ترین دارایی که می خواهم  به پایت بریزم بگویم. از عشقی بی نهایت که در قلبم موج می زند. از عشقی که بی قراری می کند برای ابراز شدن و راهی ندارد جز اینکه فقط قلب من، راهی به قلب تو باز کند و  قلب تو را از این بی نهایت دوست داشتن، سرشار کند


بانوجان! نمی دانی لحظه به لحظه بی قرار بخشیده شدن یعنی چه

بانو جان! نمی دانی، لحظه به لحظه سر زدن به خانه ات که درش را بر روی  من بسته ای و ناامیدی از باز شدن در، چقدر دردآور است

بانو جان! امشب خانه مان شلوغ است. 

امشب دو مادربزرگ و خاله ام مهمانمان هستند. اما تنهاتر از هرشب شده ام و منتظرم اگر مرا نبخشی، تا صبح اشک بریزم.

اما اگر لطف کرده مرا لایق بخشیده شدن کنی، باز هم اشک خواهم ریخت اما اشک شوقی و تشکر از خدایی که دل فرشته مهربانش را با من آشتی داد

بانو جان...!

هیچی!

فقط می خواست بگم شبت به خیر و انشاءالله خواب های خوب ببینی

خواب مادر بزرگ و پدربزرگت 

خواب بهشت

خواب...

شبت به خیر عزیزتر از جانم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.