درد عشقی کشیده‌ام که مپرس

به نام هستی بخش احساس


   درد عشقی کشیده‌ام که مپرس زهر هجری چشیده‌ام که مپرس  

  گشته‌ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده‌ام که مپرس  

  آن چنان در هوای خاک درش می‌رود آب دیده‌ام که مپرس

....

بعضی وقت ها آدم کم می آورد که حرف های دلش را چگونه به کلمات تبدیل کند. اگر خودش را عالم دهر ادب بداند، به جای اینکه فکر کند اینجا دیگر بلد نیست، فکر می کند که گنجایش کلمات تمام شده و کلمه بیشتر از این قابلیت ندارد حسش را نشان دهد. این می شود که حتی در برابر خدا قد علم می کند و مدعی آوردن سوره نیز می شود.

شاید مثل چند وقت پیش من که می خواستم برای محبوب عزیزم، آن بانوی مهربان و آن فرشته بی همتا، تا دنیا دنیاست، سوره بیاورم در وصفش!


اگر اوضاعت زیاد خراب نشده باشد و خداوند هنوز به تو امید داشته باشد، یک باره نشانه ای از یک حرف زیبای دیگر می دهد. یک ایده جدید برای بیان احساسات. 

حتی شده در یک سریالی که پیگیرش هم نیستی. حتی از همان شعری که خیلی معروف است و حفظش هستی. اما خب حفظ بودن کافی نیست. باید باهوش بود و حفظیات را کنار شرایط قرار داد و چیزی جدید خلق کرد.

امشب اینچنین شد.

امشب دخترک سریال، گفت: درد عشقی کشیده ام که مپرس.... حتی تا می رود آب دیده ام که مپرس نیز رفت و ناگهان جرقه ای در ذهنم زده شد.

امشب دیدم که این شعر حافظ چقدر وصف حالم است. درد عشقی کشیده ام که مپرس. حتی هنوز هم این درد کشیدن ادامه دارد. ناشکر نیستم. دردیست بسیار شیرین و بی مانند. 

دردیست که حاضرم قسم بخورم، تاکنون تجربه اش نکردم. درد و عشقی واقعی تر از همیشه...

دلبری که بی همتا یافتمش. با محبتی عمیق و بی خساست. از همان لحظه اول...

اما خب دنیاست و سختی ها و اضطراب هایش. دنیاست و تکیه کردن به روی تردیدها سخت ... هرچه هم تو مطمئن باشی فایده ندارد.

این اوست که باید مطمئن شود و رسیدن به این اطمینان جز با تلاش تو به دست نمی آید.

پس بریز این آب دیده ات را هر شب و هر لحظه که تنها شدی تا او تو را ببخشد. دعا کن که تو را ببخشد تا شاید. دعا کن که بخشیده بشی که اگر شدی تازه اول راه است و تلاشی که بسیار بیشتر از فرهاد کوه کن باید انجام دهی...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.