اربعین 3

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی زیبای من.

سلام فرشته زیبای من.

سلام عزیزتر از جان من.

قبل از هرچیز...

امروز جایی خواندم که پسرها از بانو خطاب کردن دخترها، قصد خوبی ندارند. آری اگر پسری قصد ازدواج نداشته باشد و یک ولگرد شاید هم ظاهرالصلاح باشد، این بانو گفتنتش، می شود متلکی که آن ظاهر ناصلاح ها نیز میگویند. آن هایی که ظاهرشان ناصلاح باشد، دست کم به خود اجازه نمی دهند، کلمات مقدسی مثل بانو را تبدیل بع متلک و بازیچه ذهن کثیفشان کنند.

اما آن هایی که ظاهرشان به ظاهر! صلاح است، از نظر من بسیار وقیح تر و کثیف تر از آن گروه اولی هستند. آن ها هم ذهنشان کثیف است و هم به خودشان اجازه می دهند، هرچیز حتی مقدس را بازیچه ذهن کثیفشان کنند. پس ذهن این گروه دوم، نجاست به تمام معناست... یادت هست که در دسته بندی مردان، این ها را از جهتی دیگر تعریف کرده بودم و چندش آور بودنشان را به زبانی دیگر گوش زد کرده بودم؟


بانوجان! اما من از آن ها نیستم. من در حالی این کلمه را استفاده می کنم که به واقع اعتراف دارم، بانویی نازنین و عزیز هستی. حتی عزیزتر از جانم و حتی بسیار بسیار بیشتر از این عزیزتر. خدای ناکرده، مرا با آن ذهن آلوده ها، یکی نکنی!


اما بعد...

اربعین... می دانی هرگز اغراق نمی کنم که اربعین بی تو لذتی ندارد؟

باور کن راست می گویم و باور کن که اشتباه هم نمی کنم. آری می دانم اربعین حرکتی بسیار عظیم است و ارزشش قابل مقایسه با خیلی چیزها نیست.

اما وقتی بخواهم بدون تو آنجا باشم... یا وقتی هنوز مرا نبخشیده ای، به زور خودم را نائب الزیاره تو کنم، هیچ حواسم به مسیر و به دریافت برکات این سفر نیست...

همه اش می شود دردی چند برابر عظیم تر از اکنونم. دردی که بی شک در مسیر مرا می کشد. مسیری که شاید دو سه قدمی از آن را طی نکرده باشم.

پس نمی روم... بانوجان باور کن دل کم ظرفیت من، توان دردی آنقدر عظیم را ندارد و نمی تواند با این شرایط، در این مسیر عظیم  و شریف، طی الطریق کند.

پس نمی روم...نه اینکه این مجازاتی باشد که به خودم تحمیل کرده باشم ها... نه. این مجازاتی است که خداوند به من داده به خاطر آن قصورم... و این مجازات را وقتی با مجازات رفتن و کشیدن آن درد عظیم تر مقایسه می کنم، معلوم است که همین را انتخاب می کنم.

بانوجان، بدون تو رفتن، تنها در یک صورت درد تنهایی در مسیر را بسیار می کاهد و حتی شیرین می کند...

تنها در این صورت که تو مرا ببخشی... مرا که بخشیدی، نتیجه های آن نیت پاک و بسیار زیبایت را نیز با من همراه کنی. البته که خودت با دست خودت همراهم کنی... آن هنگام است که رفتنم، دردی شیرین به همراه دارد. درد فراقی که امید به وصالش پر رنگ شده. 

تنها در این صورت، به زیباترین و لذت بخش ترین، حالت، نائب الزیاره تو می شوم... تویی که امسال بی قرارتر از هر سال، دلت برای این مسیر شریف، می تپد.

دلت می تپد برای دیدن کودکانی با آن نگاه معصوم در عراق... دلت می تپد برای دست کشیدن روی سرشان و احیانا! پاک کردن اشک شوقشان از روی گونه های گلگونشان...

بانوی من یک ماه دیگر بیشتر به آن روز  عظیم نمانده و کمتر از یک ماه فرصت است.

چه می شود این یک بار برای این حقیر، لطف بیشتری کرده و مرا ببخشی و محبت هایت!!! را هم پایم کنی؟

باور کن چیزی از تو کم نمی شود که هیچ، بسیار هم اضافه می شود.

باور کن که ولله، من هرچه باشم، قدر ناشناس نیستم و کاری نخواهم کرد که پشیمان شوی...

چرا باور نمی کنی که چقدر در عذابم؟

چرا باور نمی کنی که بیشتر از همیشه تو را دوست دارم و هر لحظه بیشتر نیز می شود؟

آری می دانم که تا لیاقت داشتنِ تو فاصله ام زیاد است.

اما باور کن قدرتش را دارم که به این لیاقت نائل شوم

به لیاقتی که بهترین بانوی تمام زندگی ام، بتواند به آن تکیه کند و تا انتهای دنیا همراهش و شوم.

به لیاقتی که تو عزیزتر از جانم، حتی تا ابدیت هم همراهی مرا قبول کنی

...

بانو جان در این شنبه شب هم جز بیان دوست داشتن تو، بهترین عبارتی نمی یابم.

پس مثل همیشه تو را با بهترین رویاها همراهی می کنم.

من که لیاقت ندارم امام معصوم به خاطر من در خواب تو بیاید و واسطه شود. اما تو که لیاقت داری، امام معصوم به خوابت بیاید و آرامت کند و وعده نزدیکِ دیدارش را به ارمغان برای تو آورد.

تو لیاقت داری امشب امام حسین را به خواب شیرینت ببینی و نگاه مهربانشان را درک کنی... و بهترین وعده را از ایشان مژده بگیری.

پس تا دیر نشده، چشمانت را ببند که شاید نزدیک سحرگاه، امام به خوابت بیاید و وعده صادق دهد

پس با آرزوی بهترین رویاها در خواب امشبت،

شب به خیر عزیزتر از جانم

شب به خیر زیباترین فرشته ام

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.