روز بیست و پنجم (بُعد منزل نبود در سفر روحانی)

به نام هستی بخش احساس

سلام بانو

سلام فرشته نازنینم

صبح زیبایت به خیر

صبحی که البته با تنبلی ام صدای گنجشگکان خوش الحان را از دست دادم.

اما تو نه...

تو هیچ زیبایی دنیای شب و روز را از دست نمی دهی... هرچند بالاجبار بخش کوچکی از این ها را دریافت کنی.

کاش من هم کنار تو بودم و پا به پای تو، در همه این دریافت ها شرکت داشتم... با تمام وجود، سختی هایش را می خریدم تا تو کامل تمام لذت زیبایی های خلق شده خداوند را دریافت کنی و من...

و من همینکه بر لبانت لبخند رضایت می دیدم، بیشتر از لذت تمام زیبایی های دنیا، لذت می بردم...

بانوی من... درست است که به جبر این دنیای (چند لحظه صفت دنیا یادم رفته بود!) به جبر این دنیای بی رحم، از تو دور افتاده ام...

از تو عزیزترین دوستم از زمان عالم ذر...

اما به قول شاعر: بُعد منزل نبود در سفر روحانی

البته تو ببخش که این روح و روحانی... این عبارات لطیف، تو را یاد مردکی بزدل و غرب پرست و بی رحم و... هر صفت لایقی دیگر که برایش داری، می اندازد..

البته که او روحانی هم نیست و جسمانی است 

و البته که او روحانی نیست و فریدون است.

ذات را نمی شود عوض کرد... باشد بگذار خیال کند مردم بلا نسبت تو  و عزیزانت، خر هستند... که خر خودش است و...

اوه دارم زیاده روی می کنم... الان است که آن وزیر عیاش! نقاشش بیاید و هوس بوسیدن لب هایم کند...

بگذریم تا مرا نگرفتند و از این نوشتن نیز محروم نشدم

...

بانوی من... درست است که از تو دورم... اما با همین بال شکسته روح، خودم را همیشه در کنارت حس می کنم و برایت از راه دور، دعا می کنم...

دعا می کنم هر روز کمتر از روز قبل، دنیا به تو زور بگوید...

بگذار قیامت شود...

آنجا دنیا هم برای شهادت دادن حاضر می شود...

وقتی که خوب چقلی ام را کرد و همه گناهانم را مجسم نشان داد و من فقط با نیشخند نگاهش کردم...

نوبت حرف زدن من که رسید، به خداوند می گویم که همه را قبول کردم و گردنم از مو باریک تر... اما... اما... این دنیای نامرد و دو رو ... این دنیایی که به قول شاعری، در عقد بسی داماد بود...  به چه حقی هر روز بر فرشته نازنینت... فرشته نازنینم سخت می گرفت؟

...

و تمام لحظات غم تو را در خواست باز پخش می دهم... به خصوص آنجایی که ترس نیز غالب شده بود...

بگذار قیامت شود...

حال دنیا هر چه می خواهد بتازاند...

حتی شده خداوند لیاقت دهد، تا قبل قیامت هم حسابش را کف دستش می گذارم... این بی رحم جلاد پسندِ پست تر از آب بینی بز را...

این...

ببخش بانو که امروز حرفای تندی زدم...

مهم حال توست و از خداوند هر روز بهتر از دیروز این حال خوب را می خواهم...

صبح به خیر بانو

صبح روز بیست و پنجم از فصل زیبای پاییزت به خیر


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.