شب سی و ششم (باب الجواد)

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی من

سلام بی قرار زیارتِ حسین

سلام کبوتر حرم رضا

راستش امروز می خواستم، از ابلیس 2 بگم. بعد فکر کردم و تصمیم گرفتم از پرستار و مادر بگم. از پرستاری مادرم از اون پسربچه دوسال بگم... بعد تصمیم گرفتم...

اما هیچ کدوم برای حرف دل امشبم مناسب نبود

تا این که یاد امام رضا افتادم... یاد امام رضایی که دوستم بهشون گفته بود خودت یک نفر رو برام انتخاب کن... یاد امام رضا افتادم و یاد باب الجوادِ حرمش

می دونی امام رضا چند وقت بعدش که زیاد یادم نیست، حاجت دوستم رو می ده؟ می دونی مادر دوستم، یه دختری رو می بینه و خواستگاری می کنه دختره و دوستم همدیگه رو می بینن و بعد... عاشقانه یک زندگی رو شروع می کنن و عاشقانه تا الان ادامه می دن و هنوز هم عاشقانه ادامه داره...

یادم میاد، آخرین باری که امام رضا رو دیدم... تو همون باب الجواد شاید، از امام رضا تو رو این طوری خواستم.

راستش اون روزا، هنوز تو رو نشناخته بودم. هنوز تو بانوی نازنیم رو ندیده بودم... هنوز نمی دونستم خداوند چه فرشته بی نظیری داره ...

اما دوست داشتم...اما  دوست نداشتم بدون عشق، بدون اینکه عاشق بشم، یک زندگی رو شروع کنم... به این هوا که وقتی تو زندگی رفتم، عشق رو خدا می ده.

آخه دارم می بینم بانو... دارم می بینم زندگی هایی که بدون عشق شروع شدند و هیچ عشقی هم ایجاد نشد...

مثل زندگی ناهید قصه ای که برات گفتم و از اول تا آخرش رو خوندی و بقیه قصه رو هم شفاهی ادامه دادم... اون زندگی که مادرشوهر ناهید، در مسابقه با جاری خودش، خواست بهترین عروس رو برای پسرش بگیره... اما پسری که عاشق نبود و بعدش هم عاشق نشد و بدتر حتی، معتاد شد و بدتر حتی (بگذریم:|) 

زندگی که با عشق شروع شده باشه رو هم دیدم... مثل زندگی دوستِ مادرم معصومه ... زندگی رو با عشق شروع کرده بود و هنوز هم عاشقانه ادامه داره... اون هم با داشتن دوتا  پسری که حتماً مردان جا افتاده ای برای خودشون شدن.

...

بانوی من... آن شب آخری که هنوز تو رو نشناخته بودم، به امام رضا گفتم برای من هم مثل دوستم، از شما همسرم رو می خوام... به امام گفتم: یا امام رضا! پس هرکه قسمتم بود رو در دلم بنداز

بانوجان... می دونم... می دونم این دلیل نمیشه. دلیل نمیشه که حتما امام رضا به حرفم گوش بده. اما دلیل هم نمیشه که به حرفم گوش نداده باشه...

پس وقتی که هیچ عشقی به هیچ کسی نداشتم و با تو آشنا شدم، عاشق تو شدم، یک دفعه به خودم اومدم و گفتم: وای ... امام رئوف چه زود به حرفم گوش کردند و صدام رو شنیدند.

کاش از اول کارم رو به ایشون سپرده بودم... این امامی که هیچ اشتباهی نمی کنند.

بعد که تو رو دیدم و مهربونی تو رو درک کردم، دل در دلم نبود و...

فکر کردم امام رضا، تو گوهر و فرشته نازنین رو به من نشون داد و...

البته که هنوز هم این فکر رو می کنم ... آخه به غیر از این نمی تونم چیزی دیگه رو تصور کنم.

چی تصور کنم؟ این که امام رضا، بی نظیرترین فرشته حرمش رو، فقط نشون می ده و دلم رو این طور می سوزونه؟ اون هم کی! امام رئوف... امام مهربان!


بله بانوی من می دونم... می دونم تمام این ها می تونه توهم باشه... توهم باشه از این جهت که من کجا و یک مستجاب الدعوه کجا... من کجا و آدمی که امام بخواد بهش توجه کنه کجا.

منی که آخرین نذرهام هم خوب ادا نکرده بودم... مسلمه که امام رضا.... (...)

وای نه امام رئوف... ببخشید. ببخشید که رئفت تو رو کم شمردم. ببخش که فراموش کردم، هرکسی که بیشتر بفهمه، بیشتر درک کنه، امتحانش سخت تره و از هرجای زندگی که بترسه، از همونجا، سخت ترین امتحان ازش گرفته می شه.

پس شاید می خواستی، من امتحان سخت تری پس بدم

شاید به سختیِ استمرار دعاهایم 

و شاید حتی به سختی فراق.

شاید می خواستی من فرشته نازنین حرمت رو ببینم و این طور عاشق و شیفته ش بشم و بعد تمام... 

تا این طوری جزای گناهان و کوتاهی های گذشته م باشه.

اما یا امام رضا... آیا نمی بینی این عذابی که میکشم، خیلی بیشتر از جزای اعمالی هست که مرتکب شدم؟

مگه رئفت نباید این باشه که حتی گناه کاران هم، بخشیده بشن به واسطه آبروی شما پیش خدا؟

پس چرا دارم عذاب بیشتری می کشم؟

یا امام رضا... خیلی دوست دارم تو این روزها، من رو بطلبی

بیام و پشت پنجره فولادت ضریحت رو از دور نگاه کنم و التماست کنم

خیلی دوست دارم دوباره از نیمه شب تا صبح در باب الجواد بشینم و به ماه روی آسمون نگاه کنم و از فرزندت حاجتم رو بخوام.

یعنی ممکنه امام رئوف

یا امام رضا... می دونم می دونم این خواسته م، بسیار بسیار بزرگتر و با ارزش تر از قضیه سربازیه

می دونم این خواسته م، بسیار بسیار بزرگتر و با ارزش تر از  قضیه هجرتمون هستش

می دونم

اما تو رو به جوادت قسم، ای که دل مومنان رو می تونی بدست بیاری و هر سمت سویی خواستی ببری، دل بانوی من رو شده حتی به یک ملاقات دیگه راضی کن...

می خوام تو این ملاقات تمام تلاشم رو بکنم... البته با کمک شما

قول می دم بهترین روز رو برای بانوی مهربان، رقم بزنم. یک روز به یاد ماندنی

یک روز بسیار زیباتر از روز اول... عاشقانه تر از روز اول و محکم تر از روز دوم! 

یا امام رضا... امکانش هست... امکانش هست شما واسطه بشید تا بانو، فرصت دیگه ای بهم بدن؟

امکانش هست رئفت تون رو تکمیل کنید؟ البته تکمیل که کردید. پس اضافه تر از رئفتتون نصیبم کنید؟

یا امام رضا دلم خیلی هوای حرمتون رو کرده... دوست دارم بیام تو یکی از صحن های خلوتت و یک  گوشه وایسم و گنبدتو نگاه کنم و زار زار بزنم زیر گریه...

اینجا خواهر نامحرمم! نشسته نمی شه بغض بترکونم

کاش کسی نبود و می رفتم زیر بارون و زار زار گریه می کردم...

همراه اشکِ ابرهای غمگینِ پاییز

کاش ...

یا امام رضا... یا جواد الائمه... یا امام هادی... خیلی دوسش دارم

خیلی بانوی نازنینم رو دوست دارم

مطمئنم مطمئنید نمی ذارم، یک اخم از من ببینه... مطمئنم مطمئنید که از گل نازک تر بهش نمی گم

پس چرا؟

چرا بانو رو راضی نمی کنید. راضی نمی کنید که یک فرصت دیگه بهم بده؟

بانوی من... قول می دم ... به رضایی که هر دو دوسشون داریم.... به حسینی که هر دو عاشقشون هستیم... به فاطمه ای و به علی قسم، قول می دم هرگز پشیمون نشی از این که یک بار دیگه بهم فرصت بدی

قول می دم، از اون دو روز دیگه، بسیار بهتر باشم و بهتر بمونم

بانوی من...

شب زیارتی زیبای تو و ملائکه، به خیر باد

شب زیارتی امامی که در کشور خودمون هست و بسیار مدیونشونیم

شبت به خیر بانوی عزیز...

ببخش که امروز، اون جور که می خواستم نشد

نشد نزدیک به شان تو بنویسم


شبت به خیر عزیزتر از جان ناقابلم

شبت به خیر فرشته نازنینم

شبت به خیر


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.