شب پنجاه و هشتم (حرز جواد!!!)

به نام هستی بخش احساس

بانو جان سلام

سلام به روی ماه تو

بانو جان... می دانی ماهِ آبانِ تو دو  روز دیگر تمام میشود؟

آنگاه، ماه آذرینِ من میرسد. ماهِ قرمزِ آتشین. ماهی، شاید نشانه جنگ...

البته که مریخِ قرمز رنگ، نشانه جنگِ باستانیان بوده. اما تطابق کمانگیر  و آذر ماه، بیشتر معنای جنگ میدهد.

معنای حفاظت از میهن، چون آرش کمانگیر.

آذر که بیاید، عشق ها آتشین می شوند... عشق هایی خالصانه و ذوبِ در محبوب.

عشق هایی پُر شور نشاط و بی غل و غش.

میگویند ما آذرین ها! مثل کف دست صاف و صادقیم و احساساتمان را صادقانه بروز می دهیم.

نمیدانم... شاید هم، این طور نباشد.

اما خودم را بارها  و بارها چک کرده ام و هربار به یقین رسیده ام، در علاقه ام به تو هیچ شکی نیست و روز به روز بر شدتش افزون می شود.

بگذار دیگران بگویند خودآزاری دارم... خودآزاری دارم که از این درد عشق و هجران، لذت می برم... اما خودم که می دانم، این بیماری نیست. خودم که می دانم، این حسی زیباست در میان قلب مرد، تا او را از قله غرور و قدرت، به زیر کشد.

اجنبی ها! اصالت را در غرور و قدرت دیدند و فقدان  این ها را ضعفی را توجیه ناپذیر... پس، گفتند حتما بیمارند و به اشتباه نامش را گذاشتند، مازوخیسم!

نمیگویم بیماری خودآزاری وجود ندارد. اما چشمان خودآزارها را دیده ام. چشمانی که در بهترین حالت، هیچ حسی منتقل نمی کنند و در حالت های بد، قرمز می شوند و باد می کنند. گاهی از حدقه بیرون  هم می زنند و... انگار که جن زده شده اند.

حال یک درد عشق کشیدهِ دچار فراق یار را ببین. 

چشمانش در بدترین حالت غمگین است و اشک دورتا دور زیر پلک های بالا  و پایزنش، حلقه زده. کافیست، ترانه ای خوانده شود و لحنش کمی محزون شود و او تنها باشد، دوربین مخفی گذاشته باشی، میبینی چه اشک زیبایی میریزد. اشکی که از گوشه چشم، از پشت گونه ها، نزدیک تر به گردن، جاری شده و قطراتش را در این مسیر، می غلطاند تا زیر چانه، تاب جاذبه زمین حسود را نمی آورند و سقوط می کنند.

چنین عاشقی بسیار مهربان تر از همیشه است و این مهربانی، یعنی سلامتِ او...

این در بدترین حالتش بود... ببین با بهترین حالتش چه می کند؟!

...

بانو جان... این عاشق و شیدای تو... این روزها با این حوادث خطرناک و بی شرفانه، بسیار قلبش به تپش افتاده و نگران تر از همیشه به حالِ توست.

قول بده این روزها، ساعات بیشتری از شب را، در کانون گرم خانه و خانواده ات باشی...

آخر، هواپرستانی که خود را بسیار بسیار، از یزیدیان، ارزانتر فروختند، بی رحمانه، میتازند.

آنها به ازای شندرغاز، در لباس کسانی درآمدند که انگار، مبارزه شان اعتقادی است.

انگار دنیای فردای آشوب، بهشت برین است و قرار است چون داعشیان، با حوریان بهشتی، درآمیزند!

فکر می کنند، دستگیری شان محال است محاکمه شان کابوسیست که تعبیر نمی شود...

پس این ها خطرناکتر از داعشیان اند بانو.

پس مراقب خودت باش.

سوره ناس و فلق را بیشتر بخوان و حرز جواد، برگردنت بیاویز.

پس آیه الکرسی، تا و هوالعلی العظیم، فراموشت نشود.

پس هر روز جدای از آن صدقه ای که پدرت می دهد، مبلغی حتی اندک، دور سر و صورت ماهت، بگردان و در صندوق انداز...

انشاءالله اینچنین، جمیع بلایا، از تو دور بماند.

انشاءالله اینچنین، حتی کابوس ها، جرات ملاقات با روحِ لطیفت را نکنند.

انشاءالله...

انشاءالله شبت به خیر عزیزتر از جان ناقابلم.

دوستدار همیشگی تو 

باغبان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.