روز شصتم (نمازی به نیت تو)

به نام هستی بخش احساس

سلام عزیزتر از جانِ ناقابلم

حالت چطور است؟

در این روز آخرِ آبانِ پاییزمان.

در این پسا فتنه ای جدید که به حمدلله، در نطفه خفه شد.

دوباره آرامش برگشت و البته اینترنت هم به زودی وصل خواهد شد.

راستی قبل از شروع دلنوشته امروز، بگویم: این قطعی اینترنت، به اذعان خود متولیان ارتباطات، نشان داد که در نبود موتور جستجوی قوی، بسیاری از مردم، هیچ کاری نمی توانند بکنند.

حتی مراجعه به سایت بانکی که هر روز واردش می شدند.

خدا کند از این پس بفهمند که عوضِ میلیارد میلیارد هزینه کردن برای فوتبال و مربی های بی عرضه و بازیکنان بی عرضه تر، کمی هم در این فناوری اطلاعات و ارتباطات هزینه کنند و این امور را ناچیز ندانند.

...

بگذریم بانو که برای از  سیاست حرف زدن، زمان بسیار است.

و برای ابراز محبت، دنیا حتی از دو روز هم کمتر...

پس هیچ چیزی بیشتر از دلنوشته هایی برای تو، نمیچسبد.

هیچ چیز بیشتر از نمازی که به نیت تو خوانده شود و هرگز ترک نشود.

راستش را بخواهی، تا همین چند وقت پیش... تا همین قبل از چله هایی که گرفتم، صبح ها فقط در حد یک نماز صبحِ سریع، وقت می گذاشتم.

نماز که تمام می شد، جانماز را جمع می کردم و دوباره زیر پتوی گرم و نرم، فکر می کردم به آرامش دست خواهم یافت...

که البته هیچ گاه، چنین نشد و خواب روزهای کاریِ صبح ها، به دلم نچسبید.

راستش را باز هم بخواهی... از وقتی به یاد دارم، پدرم در کنار نماز صبح هایش، یک نماز صبح دیگر به نیت قضا می خواند.

نمی دانم چقدر و چطور؟!

اما هر مقدار بوده، باید اکنون تمام میشد!

احتمالا دیگر عادت کرده و پس از این سال های طولانی، انگار که بخشی از نمازهای یومیه اش شده، باز هم می خواند.


راستش را باز هم بخواهی، هیچ وقت به قول مادربزرگم، به چشمم نمی دیدم که روزی بتوانم این گونه هنگامه صبح، دو نماز بخوانم

تا اینکه تو را دیدم و علاقه ام به تو روز به روز بیشتر شد.

تا اینکه برای رسیدن به تو دیدم هر کاری بلد باشم، حاضرم انجام دهم.

تا اینکه...

و این نماز دو رکعتی به نیت تو از آن کارهاست که تا دنیایم برقرار باشد خواهم خواند. این را دیگر ورای چله ها ادامه می دهم.

حتی اگر مقصد، رسیدن به تو نباشد.

آخر تو آنقدر خوب هستی و ارزشمند که برایت هر کاری کنم کم است بانو...

کاش خداوند امتحانِ مالِ دنیا را نیز از من بگیرد تا ثابت کنم حاضرم از دنیا بهترین ها را به پایت بریزم.

شاید اکنون فقط امتحان، امتحان دوست داشتنِ توست... آن هم از نوع بی چشمداشتش.

این را که ثابت کردم و خداوند قبول کرد، امتحان بعدی حتما با ثروت است. 

آن وقت به عمویم نشان میدهم که دست و دلبازی یعنی چه...

آن وقت نشان میدهم که خدای ناکرده اگر مادرم زمینگیر و تنها شد، او هم حق دارد در جیبش پولی باشد تا به نوه هایش دهد.

نه اینکه چون با من زندگی می کند، پولی هم لازم نداشته باشد!

آن وقت... آن وقت برنامه های بسیاری دارم. 

آن وقت خانه و باغِ زیبای آقاجانِ تو را دوباره می خرم و بازسازی می کنم.

دوباره آن را از همان درختانی که داشت، پر می کنم.

کاش آن موقع بتوانم، صدای خنده های کودکانه تو را که در حال دویدن در باغِ آرزویت هستی را نیز باز آفرینی کنم.

البته نه مانند آن ربات هایی که در سال ۳۰۰۰ میلادی، برای ربات انسان نمایی که از هزار سال قبل جان سالم به در برده، خاطراتش را بازسازی کردند.

بلکه بسیار واقعی تر.

آنچنان که از ته اعماق قلبت، بتوانم شادت کنم

کاش...

اما فعلا کاش حالت خوبِ خوبِ خوب باشد و به قول دهه شصتی ها، هیچ گونه کسالتی ندلشته باشی:)

دوستدار همیشگی  تو

باغبان

پ.ن: راستی بانوجان موتور جستجوی yooz درست شد.

مثل گوگل قوی نیست. اما کار راه اندازه

https://yooz.ir

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.