دیوِ دی

به نام هستی بخش احساس

سلام بانو جان

سلام مهربانم

خوب هستی؟

دیشب یلدایت را تبریک گفتم... اما نیامدی!

نگرانت شدم و خودم آمدم و خیالم راحت شد که دست کم هنوز طبع لطیفت پابرجاست.

همین برایم کافی بود بانو... همین که روح و طبع لطیف تو را کمتر گزندی رسیده باشد.

اما مواظب باش بانو...

زمستان مثل پاییز نیست... خشن است و می گزد... و دی ماهش چون دیوی سیاه، بدتر از همه

بانو جان... با این حال با گرمای محبت و صمیمیت خانواده، می توانی از گزند این ماهِ سرد و تاریک در امان بمانی.

فقط کافیست ۸۹ روز را تحمل کنی...

آنگاه خانمِ بهار می آید و تمام ارواح فرشتگان زیبا را از زندانِ دیو زمستان نجات می دهد...

در این میانه راه تا آن روز، باز هم با بهانه مناسبت ها، می آیم و تبریک می گویم... شاید اینگونه از گرمای محبت بی دریغ تو گاهی بهره ای ببرم... شاید که بتوانم خودم را اثبات کنم و تو را راضی به همراهی

...

بانو جان اینجا همیشه خانه تو بوده و خواهد بود...

شاید در حجم این ۹۰ روز و شب ننویسم... اما باز هم خواهم نوشت و البته بهتر...

هر زمان که خداوند به قلب ناچیزم، الهامی زیبا نزول کرد، بی درنگ این قلم مجازی را برداشته و خواهم نوشت...

از دوست داشتن ها... از مسیر پر پیچ و خم زندگی ام... از التماس دعا به تو صاحب رقیق ترین قلب ها... از زیبایی های دنیا... از سفر به آخرت...

راستی ادامه آن داستان تو در بهشت... آنجا که از دور دیدیمت... من و آقا جان و خانم جانت، به استقبال آمدیم و نزدیک آن پُل روءیاییِ خاطرات کودکی ات، چشمشان را باز کردم تا به جمال زیباتر از هر حوریه ای، روشن شود...

آری آن را ادامه می دهم و خودم را در خیالاتِ با تو بودن گم می کنم... 

آنگونه که آن عروسک دورانِ کودگی مان (زی زی گولو...) گم شده بود و پسر آقا جمالی، پیدایش کرد.

اما گم شدن من در خاطراتِ توست و جز تو کسی توان یافتنم را ندارد...

بانو جان راستی یک اقرار کنم؟

تو که اعتراف و اقرار را هنوز هم دوست داری؟ نه؟

شاید هم گفته باشم و تکرار باشد...

اما باز هم می گویم...

می گویم که بارها علاوه بر تمام ائمه و معصومین و بزرگان، برای وصالِ به تو، به آقاجان و خانم جانت هم متوصل شدم.

هر چه باشد به هر بزرگی که متوسل شوم، برای خواستگاری، مهمان این دو عزیز می شوند... مگر نه؟

کاش لیاقت پیدا کنم و جواب مثبت بگیرم... وگرنه این دیوِ بی شاخ و دمی که از دِی دیدم، مرا در این سیاهِ سردِ زمستان، خواهد کشت.

کاش ...

بگذریم بانو

زمستانت بی خطر

دوستدار همیشگی تو

باغبان


نظرات 2 + ارسال نظر
س یکشنبه 1 دی 1398 ساعت 08:30

آخی. بمونین برای هم

س یکشنبه 1 دی 1398 ساعت 08:19

سلام باغبان
بانو کیه

بانو، محبوب منه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.