امتحان (نمیدونم شماره چند)

به نام هستی بخش احساس

سلام زیباترین هدیه خداوند. هدیه ای که لایق می خواهد تا خداوند همراهی اش، همراهی با تو را نصیبش کند.

سلام بانوی مهربانم.

بانویی که این روزها خیلی غمگین تر و عصبانی و تر و در عین حال مهربانتر از همیشه ای.

غمگین و عصبانی از آدم های بی صفت و بی وجود که منتظر گل آلود شدن آب بودند تا ماهی شان را بگیرند.

غمگین و عصبانی از آدم های دهن بین و حزب باد و...

می دانستم بانو...

یقین داشتم بانو...

یقین داشتم که از من هم انقلابی تر موضع می گیری.

یقین داشتم که تو از پس این امتحانات خوب بر می آیی.

هر چه نباشد، سال هاست معلمی

سال هاست با نحوه امتحان و سوالات آشنایی.

پس وقتی خداوند، امتحان عمومی جدیدی میگیرد، تو بهتر از همه می دانی جواب سوال چیست و بهترین پاسخ کدام است...

بانوی من...

امروز امتحان درسی که افتاده بودم را دادم و انشاءالله قبول میشوم و پیگیر پایان نامه خواهم شد.

پیگیر کارهایی که می خواهم برای درآمدزایی بیشتر واردش شوم.

کارهایی که به امید خدا شروع می کنم تا شاید خداوند لطفی کرد و لیاقت تو را یافتم و مثل آن روزهای سال پیش، سردی رابطه مان به گرمی گرایید.

این هم امتحان بود بانو... امتحان من برای راهِ خواستن تو... اینکه چگونه بتوانم، لایق تو باشم...

بانو جان... میبینی تراکم امتحان خدا چقدر زیاد شده؟

در این چند روز و چند هفته چقدر امتحان پس دادیم.

اول خداوند به وسیله دشمن، سردار دلهایمان را گرفت.

بیشترمان در این امتحان قبول شدیم. همه عزادارش شدیم.

یک تشییع باشکوه برایش برگزار کردیم.


و خداوند بار دیگر گفت؛ تبارک الله احسن الخالقین.

اما ما مردم آخر الزمانیم بانو.

امتحانی اینچنین امتحان آسانی بود. 

خداوند امتحانش را سخت تر کرد.

اینبار امتحان اعتماد  داشتن به خودش را گرفت.

گفت من در قرآن به این ها بارها قول دادم که اگر از کفار نترسید، کمک میکنم. پشتتان را خالی نمی کنم. حتی با وجود قوی ترین دشمنان. 

خداوند منتطر پاسخ ما بود. پاسخ مردم برای خونخواهی قاسم سلیمانی.

این امتحان کمی سخت تر بود. تعداد بیشتری ریزش داشتیم.

یک عده میگفتند جنگ میشود. همان هایی که به خداوند اعتماد نداشتند

اما بیشترمان خونخواه سردار بودیم و در سحرگاهی قبل از تدفین پیکر مطهرش، عزیزان سپاهی، از طرف نظام و مردم، سیلی محکمی به آمریکا زدند. آنچنان که برق از چشمانشان پرید.

و خداوند هم به وعده اش عمل کرد و چنان ترسی در دل دشمن انداخت که دیدیم ترامپ قلدر بی ادب و هتاک، هنگام سخنرانی چه لرزش صدای هویدایی دارد و هیچ غلطی هم نتوانست بکند.


پس باز هم خداوند گفت تبارک الله احسن الخالقین


حال نوبت امتحانات نهایی خداوند رسیده بود. امتحاناتی که با قبولی در آن ها می توانیم به آخرالزمان سلام کنیم.

پس هواپیمایی به سهو یا به عمد نفوذی های دشمن سقوط می کند. سقوط می کند تا ابزاری برای خدا جهت اولین امتحان نهایی شود.

سه روز که می گذرد، برگه سوال ها آورده شده و می فهمیم سوال این است:

عکس العملتان در برابر اینکه بدانید، خودتان هواپیما رادساقط کردید چیست؟

پاسخ های درست را در عمل انجام دهید:

اولین پاسخ درست را سردار عزیزمان حاجی زاده داد و نمره بیست را گرفت.

او به اشتباه اذعان کرد

اذعان کرد و گفت گردنش از نو باریک تر است.

او بهترین جواب این سوال امتحان نهایی را داد. جوابی که پیروزی در جهاد اکبر بود...

آری بانو...

فردا باز هم می نویسم. از امتحان هایی که این روزها، خداوند از ما میگیرد.

پس تا فرداشب عزیزتر از جان ناقابلم.

بانو جان با آرامش بخواب و از فتنه ها نترس.

پیامبرمان وعده داده، این ها ضرری ندارد و نتیجه اش، رسوایی منافقان است.

پس زودتر بخواب و نگران حادثه فردا نباش.

فردادهم یک فتنه دیگر می شود و ازچهره منافقان دیگر رونمایی...

شب به خیر زیباترین آرزویم تا ابد

دوست دار هیشگی تو

باغبان