شب ششم

به نام هستی بخش احساس

سلام به بانوی من، ماهِ من! آری ماه و مهتاب من

سلام به تویی که خداوند رویِ چون ماه تو را در روز ماه! نشانم داد.  می دانی آن روز خداوند، تو ماه زیبا را که در محاق بودی، تنها به من نشان داد. زمینیان دیگر باید دو روز دیگر صبر می کردند تا شاید گوشه ای از صورت تو را گه در سایه ایمن خداوند، پوشیده بوده، نگاه کنند.

اما خداوند! بزرگترین لطف را به من عطا کرد و تو یکی از بهترین بندگانش را به من نشان داد. همان گونه حوا را به آدم.

اصلا نمی فهمم مردانی را که تفسیر به رای کردند و گفتند، خداوند زنان را برای مردان آفرید. هرگز چنین نیست

بی شک، خلقت اصلی انسان، در قالب زن (لطیف و در نهایت زیبایی) بوده. اما این همه لطفات، تحمل دنیای خشن را ندارد. دنیایی که حوای زیرک، شناخت و به هردویشان (خود و آدم) سیبی خوراند تا واردش شوند و تا امکان رشد یابند.

نمی دانم شاید به این نوع تفسیر، تفسیر عرفانی از قرآن گویند. اما اگر مراقب نباشم، محتسب های دین! مرا به تفسیر به رای کردن متهم می کنند.


سلام آرام جانم

سلام به تویی که می دانم دل نازکت امشب چقدر بسیار زیاد، درد می کشد و تحمل ندارد این درد عظیم را. دردی که از دنیای نامرد، به شاگردانش وارد شده.

نمی دانم گفته ام یا نه. من به رشته های زیادی علاقه داشتم. حتی روانشناسی. اما دیدم که هرگز طاقت خاطرات تلخ و سیاه، مراجعه کنندگانم را نخواهم داشت. پس از هرچه انسان!! و علوم انسانی است! سعی کردم دور شده و به جمادات دل ببندم. به موکلول ها و اتم ها و انرژی نهفته بین آن ها!


بانو جان، به شرافتم قسم می خورم که هرگز، مانند چنین مردانی نخواهم شد. مردانی به غایت کثیف، که در حمایت از همسر دوم، یادگاران آن همراه دلسوز اول را مانند دستمالی، کهنه، به دور می اندازند. آن هم یادگارانی شیرین زبان! و از لطیف ترین جنس

بانو جان، این ها که گفتم بر فرض محالِ زنده بودنِ بدون تو بود. که بی شک، قلب من طاقت نبود تو در دنیا را نخواهد داشت و با روح، این گوشت صنوبری رو جسم فانی را ترک خواهند گفت.

تو نباشی، لحظه لحظه آن وابستگی من به دنیا و بدن، به سرعتی تصاعدی از بین خواهد رفت و هر لحظه ممکن می شود لحظه مرگم شود. خداوند مهربان هم حتما! از یادگاران من و تو، به خوبی حفاظت خواهد کرد.

بانو جان، دیدی خیلی زود، یک روز دیگر گذشت. اما خیلی طول کشید که این روز طولانی هم بگذرد!  میفهمم متناقض گفتم و می دانم معنای تناقضم را خوب می دانی

بانو جان، به من قول بده، امشب تمام غم هایت را دور بریزی. برای آن فرشتگان کوچک خداوند هم ناراحت نباش. آنها خدایی بسیار قدرتمند و عزیز دارند که در پناه و در آغوش آن، به آرامش بهتری از آغوش پدر نامردشان می رسند

بانوی من، ببخش که این نوشته را همه با فرض رسیدن به وصال تو نوشتم.

اما خوب می دانم، بهتر از من می دانی، که برای نوشتن برخی نامه ها، نویسنده، اجازه دارد آرزوهایش را ملموس فرض کند.

بانو جان باز هم مرا ببخش و هنگامی که دلت بسیار لطیف است (که البته همیشه دل تو لطیف ترین حالت را دارد) برای من هم دعا کن. به خصوص این سحرهای زیبای در پیش را

خداوند نگاه دار تو باشد

شب پنجم

به نام هستی بخش احساس

سلام مهربانم. سلام بانو، سلام عزیز تر از جانم

اول دومی را میگویم

فردا پنجمین روز این ماه مهمانی خداست و امشب شب پنجم! تقریبا یک ششم ماه رمضان هم تمام شد و زمان به سرعت می گذرد.

آری قبول دارم در همین عین، خیلی کند و آرام می گذرد. به خصوص این غروب جمعه که تو را خیلی آزرد:(

کاش قدرتش را داشتم تا خورشید را بدون رسیدن به نقطه غروب، به تاریکی شب میسپردمش. کاش چنین قدرتی داشتم تا تو امروز، غمگین نمیشدی...

اما اولی

اولی همین عزیز است که به تو نسبتش می دهم. عزیز یعنی نفوذ ناپذیر. یعنی کسی که در بالاست و نسبت به دیگران عزت دارد. یعنی دیگران محتاج اویند و او ناز می کند. نازی بسیار شیرین برای آنهایی که به او محتاجند. یعنی حسی بسیار زیبا برای خود او که عزیز است.

عزیزتر از جانم، عزیز اول خداست. عزیزان بعدی که بالاترین مقامات را دارند، امثال تو هستند. برای امثال ما پسران، عزیز بعدی که با او آشنا می شوند، مادر است. بعد که بزرگ می شوند و قلبشان حسی عجیب پیدا می کند. حسی که با دیدن امثال تو، وسط قلبشان، انگار سوزنی بسیار باریک وارد شده و تیر می کشد. تیر کشیدنی دوست داشتنی. این موقع است که سومین عزیز برایشان معنا می شود.

در این موقع، درکنار همه عزتی که مادر برایشان دارد، دختری زیبا و نازنین، آنچنان برایشان عزیز می شود که انگار، بخشی از وجود ناقصشان تا کنون، ناگهان کامل می شود. نقصی که حتی مادر نمی توانست کاملش کند با تمام عزتی که برایش داشت.

محبوبِ جان، این بسیار طبیعی است. این نظام خلقت خداست که عزت را اینگونه تقسیم کند. بیشترش را به زنان دهد. از آن بخشی که به زنان داده نزدیک 50 درصدش را به مادر دهد و بیش از 50 درصد را به محبوبی که زمانی، یک مرد به مقام لیاقت همراهی اش برسد و بتواند آن مرد ناقص را با آن عزتی که همراه خود آورده، کامل کند.

محبوبِ جان، این روزها، آن قسمت از قلبم که لازم است عزیزی پرش کند، بسیار خالی حس می شود و تو را می خواهد تا جان بگیرد.

محبوبِ جان، بی تو این خانه کامل ویران خواهد شد. آنچنان که توان زنجیرکردن روحم را نیز نخواهد داشت و می ترسم این دویار جداناشدنی از ابتدای خلقتم، از هم مفارقت جویند.

محبوبِ جان، بهترین شب ها را برایت آرزومندم. از خدایی که همین الان به تک تک حرکات انگشتانم و به تک تک حروفی که می نگارم و حتی در ذهن می پرورانم، ناظر است.

به خدایی که در همین حال کنار توست و دست مهربانش، گونه های تو را نوازش کرده و حالت را خوب می کند. بهتر از هر خواهانی چون من.

شبت به خیر عزیز تر از جانم

شب چهارم

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی من، عزیز تر از جانم، محرم تر به اسرارم، حتی از پدر و مادر

حالت چطور است؟ این سه روز را چطور گذراندی؟  

کاش که برایت سخت نگذشته باشد. کاش این روزها دغدغه هایت کمتر شده باشد تا زمان برایت سریع بگذرد. برعکس من، با  کلی دغدغه که زمان را برایم  طولانی شده.

محبوبِ جان، امروز هم کنارِ خواستن قائم، تو را از خدایمان طلب کردم. اما خدای ناکرده فکرنکنی که خودم را آنچنان بزرگ تصور کرده باشم. آنچنان بزرگ که لایق سربازی امام زمان شده باشم. نه هرگز...

هرگز چنین ادعایی نداشته و ندارم. تنها آرزو دارم که لایق شوم و البته که مانند همه مظلومان جهان، در آرزوی دنیای زیر سایه ظهور ایشانم. فکرش را بکن...

وقتی که او بیاید، تنها دغدغه عاشقان، یافتن راهی جدید برای زیباترکردن ابراز عشق به معشوقشان است. آن روز دیگر پول، کمترین ارزش را در روابط انسان ها خواهد داشت.

آن زمان، همه در کمک کردن به رفاه مادی دیگران، از هم سبقت می گیرند. چون به این درک رسیده اند که با ارزش ترین ها چه هستند

محبوبِ جان، می دانم که هنوز زمان رسیدن به آن آرمان شهر، مشخص نشده. برای همین مطمئن باش برای یک زندگی آرام، با دنیا، خواهم جنگید.

می دانم برای لایق شدن همراهیِ با تو، باید سخت تلاش کنم و با موانع ظالمانه بر سر راه، بجنگم.

کاش دغدغه تو فقط این ها باشد.

کاش دغدغه ای از جهت نداشته باشی که آیا همیشه همین اندازه دوستت خواهم داشت؟

محبوبِ جان، باز هم می گویم که عشقم به تو، عشقی عاقلانه است و یک حس زودگذر و خام نیست. باور دارم با چنین عشقی، اگر خداخواست و تو خواستی و با تو همسفر شدم، این عشق، هر لحظه عمیق تر و زیباتر خواهد شد. آنچنان که پیامبر تا قاب قوسین به خدا نزدیک شد، من هم تا مرزهای پرستیدنی که گناه نیست، نسبت به تو نزدیک می شوم. آنچنان که خانه مان فرشتگان صف بکشند تا به تماشای این عاشقانه بنشینند.


محبوبِ جان، کاش در دلت نگویی همش شعار می دهی. کاش، باور کنی که چنین عشق های پایداری باز هم امکان دارد. باور کن شهدایی چون چمران و باکری ، مثل ما انسان هایی غیر معصوم بودند که چنین عاشقانه زیستند.

باور کن من هم دست پرورده همان امام روح الله هستم که در کنار عظمت سیاسی اش، عاشقانه ترین زندگی را در کنار همسرش داشت.

باور کن که یقین دارم تنها دست اندازهای سر راهم برای یک زندگی خوب، از جنس  مال و ماده و... است.

یعنی همان صفری که در برابر 2 اخلاق می گذارند تا 20 شود.

محبوبِ جان، به شب چهارم رسیدیم. آن هم خیلی زود. 

نمی دانم یعنی می شود ؟ یعنی می شود شب چهارم رمضان سال آینده، تو این حقیر را پذیرفته باشی؟ یعنی می شود ، سحرِ فردایی در سال آینده، این من باشم که دست تو را میگیرم و پای سفره  مهمانی خدا، می نشانم؟ 

یعنی می شود که سال آینده، مشغول تماشای سحری خوردن تو باشم و ناگهان با صدای الله اکبر اذان به خودم آیم و برعکس خیلی ها که خشمگین می شوند، از این حواس پرتی، هم خودم بخندم و هم تو را بخندانم و هم فرشتگان ناظر خانه مان را؟

محبوبِ جان حرف هایم زیاد، اما هنوز قالب کلمه را به خود نگرفته اند و باید تا شبی دیگر فرصت خلق شدن یابند.

برای آخرین حرف امشبم، فقط  و فقط و فقط التماس دعا دارم و اینکه التماس می کنم، دست کم شب  ها، بی خیال دغدغه هایت شو.

شب به خیر بانوی بسیار مهربانم

شب سوم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شب دوم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.