شب یکم

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی من

سلام بر دومین هستی بخش احساس من

اولین روز ماهِ مبارک رمضان، به  تو و به روی ماه تو مبارک

امروز چطور بود؟ با گرما چه کردی؟ خدای ناکرده که لبانت خشک، از تشنگی نشدند که؟

ببخشید، در واقع این پست را دیشب باید می نوشتم. چون شب های رمضان، در روز قبل محاسبه می شود.

مثل شب نوزدهم!

یادت هست که معنی اش برایم چه بود؟

یادت هست آن روز در آن مکان مقدس، گفتم که شاید تقدیر این بود تا من مملو از احساسات خالصانه شوم. خالصانه و بدون آنکه ظاهری، مرا فریب دهد، عاشق روح لطیف تو شدم. عاشق شخصیت منحصر به فرد تو.

آری همین عشق است که اگر شکسته شود، برای ترمیم مجدد سالها زمان می برد... و شاید هرگز ترمیم نشود. شخصیت که تکرار شدنی نیست مثل ظاهر. شخصیت ها تک هستند و خداوند از هر کدام فقط یک نفر خلق کرده.

وای که اگر عشق به شخصیت، عاقلانه تر شروع شود، عاشق آنقدر سختگیر می شود که حتی حوریان بهشتی خوش اخلاق نیز، توان ربودن دلش را ندارند.

باور کن که من دقیقا در چنین جایی هستم.

باور کن لحظه لحظه، انتظار پیامی خوش از تو را دارم.

لحظه لحظه ام شده اضطراب که نکند... :| وااای حرفش هم نزن

امشب هم در کنار اللهم عجل لولیک الفرج این سال هایم، فقط تو را از خدا خواستم. این بار او رضایت داده، اما نمی دانم  راه رسیدن را. نمی دانم راه جلب اعتماد را

محبوب من! برای شب دوم که شاید سحر بنویسم، نوشته ام رمزدار خواهد بود و رمزش رمز همان امتحان عاشقی خواهد بود.

اما شاید یادت رفته باشد.

پس دوباره برایت می فرستم:)

این شب های مقدس، به خیر ترین شب ها برایت باشد:)

خدا نگاه دارت عزیز تر از جانم

نامه روز چهل و هفتم

به نام هستی بخش احساس

سلام به تنها خواننده ویژه (از شریف ترین بندگان خدا)

سلام به یکی از عزیزترین بندگان خدا

سلام از طرف بنده خدایی که تمام ذکر و خیر این روزهایش، در غارِ تنهایی خود! تو شده ای

محبوبِ جان! می خواهم شمارِ نامه های بعدی را از اول شروع کنم که ماه، ماهیست بسیار با ارزش تر سخنان گزاف من

محبوبِِ جان! این سی شب پیش رو، سرنوشت سازترین شب ها برای من است. امید دارم شب های قدرش را درک کنم. آنچنان که خداوند تایید کند که قدر تو را می دانم و دل تو را بدست بیاورم.


نمی دانم 

اما امیدوارم آنقدر خالصانه برای تو شوُم که زودتر از این سی شب همسفری ام با تو، تایید شود و آن شب های تقدیرمان را امسال با هم آغاز کنم.

التماس دعای فراوان


نامه روز چهل و ششم

به نام هستی بخش احساس

یک روز دیگر و سلامی تازه تر، به بهترین اتفاق زندگی ام

امروز حالت چطور است؟

آماده شدی برای مهمانی پیش رو؟ بهترین لباس هایت را انتخاب کرده ای؟

می دانم هنوز آنقدر لایق نشده ام که دعوتم کنی

می دانم که اجازه نداده ای که دعوتت کنم

میهمانی خدا را می گویم. میهمانی که خدا به دل های لایقی چون دل تو، بیشترین برکات و رحمات را ارزانی می دارد. خوش به حالت که دلت مامن این الطاف الهی می شود.

خوش به حالت که زبانت گوینده بهترین الفاظ می شود. خوش به حالت که تمام وجود لطیفت، با باران رحمت الهی در این ماه، طراوت و تازگی بیشتری پیدا می کند.


اما دل من ... نمی دانم تکلیف دل هایی چون دل من در این ماه چه میشود. دل های خشن مردانه ای که ظرفیت جذب این باران رحمت را کمتر دارند. این دل ها، هرچه باران با شدت بیشتری ببارد، شاید کمتر بهره برند. اما اگر دل هایی چون دل تو کنارشان همنشین شود و آن رحمت عظیم این ماه را  که تمام و کمال ذخیره کرده، قطره قطره بر این خشنِ چون خارا بچکاند، این خشن هم قابلیت دریافت پیدا می کند. این خشن هم سیراب می شود.


محبوب من! امروز اول برای تو دعا کردم. بعد برای بیماری مادرم. بعد افطار کردم به این نیت که ثواب این روزه، تمام کمال، برای تو فرستاده شود.

محبوب من! کاش  شب های قدر را با هم احیاء بگیریم  که تماشایی ترین احیاء برای عرشیان خواهد شد

...

نامه روز چهل و پنجم

به نام هستی بخش احساس

سلام عزیز تر از جانم

حالت چطور است؟ اگر از احوالات اینجانب خواسته باشی، ملالی نیست، جز دوری شما [دهه شصتی طور]

می دانم چه دردی را تحمل می کنی. دردی ناشی از شک و دودلی و تصمیمی که برای یک عمر و کاش بخواهی برای ابد بگیری! آن هم در کنار هجوم حجم فشرده کارهایی که بر سرت تلنبار شده. 

درست است که به من نمیگویی، اما خب اگر ندانم عشقم به تو به درد لای جرز دیوار هم نمی خورد.

آیا تو نیز می دانی چه دردی تحمل می کنم؟ دردی که در تمام این مدت سکوتت بر من فزونی اش داشتی؟

دردی که بند بند عضلات مثالی قلبم را نزدیک است از هم بگسلاند.

با این حال این درد را از بی غمی و بی خیالی، بسیار دوست تر می دارم. آخر این درد علتش شوق و انتظارِ وصال به توست که خود این درد شوق ِوصال را صدچندان می کند.

درست مانند پدیده تشدید. درست مانند این که دو آینه را با زاویه صفر درجه دقیقا روبروی هم قرار داده باشند. 

یک بار امتحان کن. ببین وقتی دو آینه رودروی هم قرار بگیریند، چه رخ می دهد! آری بی نهایت بار، تصویر هر کدام در دیگری تکرار می شود.

شوق وصال به تو و درد انتظار نیز دقیقا همین کار را می کند. آنقدر در هم تکرار می شوند که عاشق شعله می کشد و می سوزد. سوزش و شعله ای البته بسیار دوست داشتنی. چون سوختن، امید را در او زنده نگاه می دارد.

چقدر جالب. همین الان با مثالی که از آینه های موازی زدم، یاد حدیث مومن آینه مومن است، افتادم. و چه دو مومنی به آینه هم شدن، سزاوارتر از عاشق و معشوق. سزاوارتر از یک زوج

سزاوارتر از مرد و زنی که به عقد هم درآمدند و به هم ابراز عشق می کنند و این ابراز یکدیگر را در قلب خود تقویت و باز می تابانند. آنقدر که هردو باز شعله می کشند. در هم ذوب می شوند و با هم یکی می شوند. 

می شوند یک روح! اما در دو بدن. آنقدر یکی می شوند که خواسته خود را با زبان بی زبانی و فقط با چشمی که برق اشتیاق دارد، به هم می گویند و خواسته یکدیگر را رساتر از صوت و در اعماق قلب خود می شنوند.

چه زیبا صحنه ای می شود. کاش که من هم لایق درک این صحنه شوم. البته در تجربه ای مشترک با تو

راستی نامه روز چهل و چهارم را یک ناشناس خوانده مرا نصیحت کرده. نمی دانم مگر ندیده که من انتظار رخصت از جانب تو خانواده ات را می کشم. که اگر رخصت دهی، بی درنگ شدت علاقه ام به تو را به خانواده ام خواهم گفت و می دانم، پدر و مادرم بی درنگ مقدمات دیدار را فراهم خواهند کرد.

وای که چه زیباست رسیدن در رسیدن.

پدر ومادرهایی راضی به این وصلت و خوشحال از آشنا شدن با هم.

باور کن، از همین الان می بینم مادرم و مادر تو را که می گویند از این سی و اندی سالی که روزگار زندگی مشترک بر آنان گذارند، با تمام فراز و نشیب هایش

باور کن، شوق و آرزوی خوشبخت شدن ما را از هم اکنون در چشمانشان به وضوح می بینم.

کاش این قوه ها را به اراده خود فعلیت بخشی. کاش مرا به غلامی! خود قبول کرده و این زیباترین معجزه هستی را رقم بزنی.

نمی دانم این بدن خاکی تا کجا، تحمل این شوق دیدار و انتظار وصال را دارد؟ روح بی نهایتم هر روز مشتاق تر شده قلب را تیرباران !می کند. 

نمی دانم آیا قلب هم تحملش بالا و بی نهایت است؟

نکند، اندکی دیگر که بگذرد، از شدت اشتیاق روز افزون، قالب تهی کنم؟


بانو! با تمام این احوال، هرگز خود را در مذیقه و فشار نبین و هر وقت اراده کردی، هرچه که اراده کردی را بگو که قلب این حقیر، اگر اراده تو مثبت بود، با قلب تو یکی خواهد شد و اگر خدای ناکرده، منفی، دیگر انسجامش در این قالب را بی فایده دیده و آرزوی ترک تمام قالب ها کرده و الیه راجعون!

نامه روز چهل و چهارم

به نام هستی بخش احساس

سلام به بانوی زیباترین آرزوهای من

بانویی که در دنیای رنگارنگ و پر از زیبایی و زشتی ها، زیباترین صورت و سیرت را در تو مشاهده کردم.

نمی دانم چطور از خدایم تشکر کنم که توی بهترین را به من نشان داد. همان گونه که حوا را به آدم، خدیجه را به محمد، فاطمه را به علی،  شهربانو را به حسین و... و در عصر ما فاطمه ای دیگر را به شهیدی به نام مهدی باکری...

حالا هم تو را، تویی که هم نام بانوی برجسته کربلا، زینب، هستی را به من نشان داد.

اکنون هم در امتحانی سخت مثل تمامی این مردهایی که گفتم قرار داده که آیا لایق تو میشوم یا نه؟

آیا می توانیم در امتحان خواستن و عشق ورزیدن، نمره قبولی، حتی نمره عالی بگیرم و تو خوشبوترین گل دنیا و آخرتم را در کنار خود ببینم؟

کاش بشود. 

درست است که مرد هستم و زبر و خشن. اما این خشونت، جنسش از عدم است و وقتی حیات میابد که لباسی شود برای یک لطیف. یک لطیفی چون تو.

پس اگر تو مرا نخواهی، معلوم است چرا نابود می شوم و این هرگز شعار نیست

اصلا هر چه جز خدا، دارای درصد کمی از وجود اند و این وجود اندک، صفاتی از عدم می گیرد و ملموس و محسوس و... می شود.

با این حال، همجنس های تو که در راس شان فاطمه سرور خلقت عالم قرار دارد، از این وجود بیشتر بهره برده و عدم کمتری مخلوط خلقتتان شده. 

این است که میشوید لطیف ترین خلق خدا. با زیباترین صورت ها و سیرت ها. 

این است که میشوید نازترین نازها. نازی بسی شیرین که دل می برد تا عرش خدا حتی

کاش این ها خواب نباشد 

کاش فردا که بیدار می شوم، هنوز امید به وصال تو در من نا امید نشده باشد.

بانوی من چه زیباست این سوختنم در فراق تو. چه لذتی دارد این تمنای وصال تو

چه رویایی زیباست، کنار تو بودن باتو دنیا را ساختن

کاش خداوند لایقم این بی نهایت زیبایی ام کند

کاش