روزت مبارک بانو

به نام هستی بخش احساس

سلام بانو!

سلام زیباترین اتفاق زندگی ام

سلام به تو ای انسانِ انسان ساز

نمی دانم که امروز به خانه ات سر زدی یا نه. کاش اگر سرنزده ای الان سرزنی و بخوانی این عاشقانه ای که هرچند سزاوار تو نیست، اما در حد خودم سعی می کنم بنویسم.

می دانم صبح یا نهایتا ظهر باید می نوشتم. نه اینکه کمتر از ساعتی به پایان روز! مانده

آخر دوست داشتم با بهترین دست خطم برایت خوشنویسی کنم بهترین جملات در خور تو را و در خور شغل شریفت را

اما مانند داستان نویسانی که هزار بار می نویسند و مچاله می کنند، بارها و بارها نوشتم و نشد آنچه در خور تو باید می بود :(

با این حال دوست داشتم حتما نامه روز چهل و سوم را بنویسم. بنویسم و بگویم ذره ای از احساسم به تو کم نشده که بسیار بسیار اضافه تر گشته.

بانو! می دانی چقدر دوست داشتم همکار تو باشم؟

می دانی که چقدر عاشق معلمی هستم؟

اما نشد... کاهلی کردم و نشد. اقرار می کنم.

اما کاش شاگرد تو بمانم. حتی آن شاگرد تنبل انتهای کلاس دهه شصتی و دو سال درجا زده

فکرش را که می کنم، به وضوح می بینم باهوش ترین شاگردها همان ها هستند. آن ها عاشق معلمشان شده  بودند و بهترین راه برای یک سال هر روز دیدن معشوقشان، معلمشان، تا جای ممکن، درجا زدن دیدند.

و من هم بالاخره با بهترین معلمم آشنا شدم و در انتخابم دقیق تر از خیلی ها درست به مرکز هدف زدم

بانوی من! مدتی بود که تنها دعایم ظهور انسان کامل مهدی موعود بود. اما مدتی ست که تو را در کنار ایشان از خداوند می خواهم.

بگذار خواننده ها، مرا عتاب کنند. 

اما وقتی قرار است تو را در حد پرستیدن دوست بدارم، پس می توانم خواستن تو را کنار خواستن انسان کامل که پرستیدنش مجاز نیست! داشته باشم

در آخر، دوست داشتم مثل نامه های دهه شصتی بخوانم (بنویسم) ای نامه که می روی به سویش...

اما خداوند هنوز مرا لایق مصرع دوم نکرده :(

پس به یک شب به خیر بسنده کرده و آرزوی بوسه محبت آمیز مادر را بر پیشانی ات دارم:)


نیمه شعبان و قرص ماهِ روی تو

به نام هستی بخش احساس

سلام ماهِ من؛ سلام بانوی مهربانم

حالت چطور است؟ خوب هستی که؟

هنوز در شوک آن مطلبت در مورد مرگ هستم. خدا نکند دیگر قلب لطیف و نازک تو، چنین حسی را تجربه کند.

احساس می کنم، پدربزرگت به حال من و تو کاملا واقف است و اگر برای تو اتفاقی بیفتد، مرا مواخده کرده می گوید: تو چکاره بودی که به قلب دخترم این همه فشار آمده؟

می دانم که بگویم هنوز هیچ کاره! جواب خواهد داد که همین که دخترم را خواستی، یعنی از این پس وظایفی در قبالش داری...

کمترینش، مواظبت از قلب مهربانش است که نشکند...

.

.

.

و من شرمسارگونه هیچ برای گفتن نخواهم داشت.

محبوب من! قبولم کنی به غلامی خویش، بر من منت نهادی . آخر گوهری با ارزش چون تو کجا و خاکی مفلوکی چون من کجا.

اگر هم قبولم نکنی،... حتی تصورش برایم خیلی دردناک است. اما چاره ای جز شعار دادن ندارم و اینکه تو خوش باشی برایم کافیست

البته بشنو باور نکن!!!

هم باور کن و هم باور نکن!!!

باور کن که تو را باز دوست خواهم داشت عاشقانه (می دانم گناهی نابخشودنی است)

باور کن غیرتم عذابی می دهدم عذابی الیم (دردناک)

باور کن...

اما باور نکن که نفرت جای عشق را بگیرد

اما باور نکن، حتی کدورت جای عشق را بگیرد

اما باور نکن ...

بانو! می دانی چقدر این روزها محتاج تر به تو شدم.  به تویی که کامل ترین جلوه جمال الهی هستی. 

آخر خداوند را به لطافتش شناختم و نه جبروتش. که عذاب جبروتش بر من، در واقع عمل خودم است که بر صورتم می خورد

بانو! باور دارم عمیقا که مردها آفریده شدند برای حفاظت از این کامل ترین جلوه جمال حق. چون دنیا، یعنی ماده و ماده یعنی خشونت. پس برای بانویی سرشار از لطافت! تحمل ماده سخت خواهد شد، مگر با همنشینی اش کنار مبارزی که او را از وحشت دنیای وحشی، ایمن دارد.

پس خداوند آدم را آفرید. پس خداوند آدم را به جستجو در جنت واداشت تا با ماموریتش (حفاظت از بانو حوا) آشن شود.

شیطان و سجده نکردنش  و سیب و گندم، همه چالش های این ماموریت بودند برای آدم، تا آمادگی لازم برای حضور در دنیای پر از خشونت را کسب کند...


بانوی من! امشب میلاد کامل ترین آدم زمین است. فرزند کامل ترین بانوی عالم. امشب او به دنیا می آید تا انشاءالله در همین روزهای نزدیک، دوباره ظاهر شده تا ماموریت ما مردها و روش بهترین پایان ماموریت را یادآور شود.

بانوی من! اقرار میکنم که تا آنچه امام می خواهد، بسیار فاصله دارم. اما امید دارم که چون هنوز حب ایشان را در دل دارم، از زیباترین ماموریتم کنار گذاشته نشدم


بانوی من! کاش اعتماد کنی و  ماموریت همراهی با خود را به من بسپاری

قول می دهم پشیمان نشوی

قول می دهم در پایان این ماموریت بعد از 13 معصوم و برخی از بزرگان این خاندان پاک، رتبه ای خوب را کسب کنم

انشاءالله دو رقمی و اگر سه رقمی شد، نهایتا رتبه 313 ام!

محبوب من، نمی دانی چه انرژی عظیمی در من نهفته است که در قالب محبت و عشق به تو جمع شده و آماده است برای ابراز. حتی بهتر از شهید باکری

محبوب من، به حق این شب عزیز، شبی که فرشتگان سراز پا نشناختند و اکنون  کنار فرزند انسان، به او تبریک می گویند... به حق چنین شبی، اگر مرا قبول کنی، نمی گذارم غم تنهایی را هیچ وقت حس کنی.


بانو؛ امشب که نشد کنار تو به آرامش برسم. اما ماه روی تو را نشانم خواهد داد و کمی از درد فراقم خواهد کاست