هدیه امام رضا

به نام هستی بخش احساس

مهدی بهم گفت که از امام رضا خواستم خودش یکی رو سر راهم قرار بده

چند روز بعد مامانش، دختری رو می بینه و بعد ازدواج میکنند و زندگی خیلی خیلی شادشون رو شروع...

اون موقع حواسم نبود که روش دعا کردنم اشتباهه

اما، حتی وقتی می خوام به روش خودم (َشناخت و علاقه قبل ازدواج) به محبوبم برسم هم راه دعا کردن درست وجود داره.

اون موقع نمی دونستم ترفندش چطوریه؟!  پس میگفتم خدایا اونی که من می خوام صلاحم باشه.


در این گمراهی بودم و بودم و بودم... تا اینکه وقتی برای دومین بار کربلا رفتم، به حبیب بن المظاهر گفتم: حبیب! اون چیزی که مامانم می خواد... (خب مامانم ازدواج کردن من رو می خواست).

برگشتم خونه و... مامانم یه کوچولو و اونم از روی شوخی، دلخور شد.

گذشت و گذشت و گذشت

تا  پارسال یک بار دیگه امام رئوف امام رضا من رو طلبید.

...

راستش در کودکی که مدتی، مجاور این امام بودم، هرچند وقت یه باری که حرم می رفتیم، دوست نداشتم کنار خانواده زیارت کنم.

دوست داشتم یه بار تنها باشم. برم یه گوشه، حتی از دور، ضریح و نگاه کنم و در حد خودم، نگاه امام رو به خودم حس کنم و ازش از ته دل بخوام. 

اون روزا، در حد همون سن و سالم خواسته هایی داشتم و همونا رو می خواستم. خب البته همیشه همه خانواده حواسشون به همه بود  :|


بگذریم...


تا اینکه پیارسال، بازم تو یه خلوت قشنگ وقتی که خودم رو جلوی ضریح، تنها دیدم؛ فهمیدم که دیگه قلب شیشه ای، قلب آبی، قلب یخیِ شفاف رو نمی تونم تحمل کنم.


حس کردم که دوست دارم دوباره قلبم برای کسی، تُن تُن بزنه. 

حس کردم دوست دارم این انرژی عظیم محبتی که در خودم حبس کردم رو به کسی، اونم هر روز و هر ساعت و حتی هر لحظه، ابراز کنم.


پس؛ از تعصب و لجبازی بیجام، کوتاه اومدم. روبه ضریح، رو به امام رضا، از امام رضا خواستم. تقریبا همون طور که مهدی از امام رضا خواسته بود. اما با یه تفاوت. اونم اینکه دوست داشتم قبل از وصل واقعی! به وصال حقیقی! (عشق)  رسیده باشم.

برای همین به امام گفتم، هر چی صلاح خودتونه... من به همون علاقه مند بشم. عاشقش بشم.

...

پس برگشتیم خونه و ... یه روز به خودم اومدم دیدم، دلم رو بُرده ای. آنچنان که...

آری محبوب من

البته اقرار می کنم این نوشته مربوط به بهمن 97 بود و مدتی تا الان ذخیره داشتمش.

اما امروز، روز تولد فاطمه معصومه، بهترین وقت برای تکمیلش دیدم.

امروز از این بانو می خوام که کمک کنه تا لیاقت تو رو بدست بیارم. تویی که برادرشون امام رضا، گفتند که صلاحمی

مگر نه اینکه از برادرشون خواستم، مهر کسی که صلاحم هست رو به دلم بندازه. اونم دلی که دیگه نمی خواست به صراط مستقیم برگرده. دلی که مثل آب، شایدم مثل یخ، بی احساس شده بود.

پس حق بده که بگم یا تو یا هیچ کس

یا تو تمایل به خروج از این دنیای بی رحم

امروز از بانوی بزرگوار، فاطمه معصومه می خوام راه درست وصال به تو رو نشونم بدن. موانع رو بردارند. دل های نگران رو آروم کنند.

و من در عوض برای چندمین بار؛ قول شرف می دم که آب توی دل تو تکون نخوره...

بازم روزت مبارک بانوی زیبای من

باز هم روزِ تو

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی مهربانم.

سلام زیباترین هدیه خداوند

سلام و تبریک مجدد به تو به مناسبت بهترین روز خدا برای امثال تو و به خصوص خود تو

...

دقیق نمی دانم از روزی که تو را از فاطمه معصومه خواستم چه مدت گذشته؟

از روزی که که روبروی ضریح مبارکش، در کنج دیواری، به ضریح اش زل زده بودم. از روزی که هم با زبان با زبانی ! و هم با زبان بی زبانی، تو را از او طلب کردم.

تو را با تمام وجود خواستم و شرف ترین قول ها را دادم

بانو جان! برایت جز طلب بهترین ها چیزی ندارم که آرزو کنم. عقل ناقصم می گوید یکی از این بهترین ها، آرامشی ,صف ناشدنی است که دعا می کنم، همیشه دچارش شوی.

و باز هم تکرار مکررات که کاش من برآورده کننده آن آرامش تو باشم بانو

باز هم روزت مبارک


روزِ تو

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی مهربانم. سلام زیباترین هدیه خداوند.

در این صِفر عاشقی، شبِ یکی از زیباترین روزهایت را تبریک میگویم.
میلاد شریف ترین دختر خلقت! آری شریف ترین.
آخر؛ فاطمه بنت محمد، دیگر شریف ترین همسر و مادر است.
آری شریفترین، چون زینب سلام الله نیز، شریف ترین همسر بعد از مادرش است.
یاد ندارم در تاریخ اهل بیت دختری در مقام فاطمه معصومه را. پس گزافه نیست اگر میلادش، میلاد شریف ترین دختر خلقت نامیده شود‌.
بانو جان! در این صِفر عاشقی، برایت زیباترین آرزوها را آرزو میکنم. البته که این زیباترین آرزوها، از زیباترین آرزوهای تو زیلاتر نیست. پس اول زیباترین آرزوهای تو را آرزو میکنم. حتی اگر سهم من در آن زیباترین آرزویت، صفر باشد.
خدا کند البته سهم منفی نداشته باشم که قبل از اینکه تو مرا نبخشی، من خودم را نخواهم بخشید‌.
بانو جان! خدایی را هر دو قبول داریم که عادل و مهربان و البته بخشنده است و با بخشندگی اش با ما رفتار میکند. پس اگر من از عدالت خارج شوم و ظلمی در حق تو مرتکب شوم، بی شک، حق تو را به سختی از من می ستاند اگر نبخشی ام.

آخر در غیر این صورت، رحمتش زیر سوال می رود. رحمتی که باید از درِ آن با تو برخورد کند. با تویی که از زمانی که شناختمت، از تو هیییچ ظلمی ندیدم.
پس یقین بدان، تمام این سختی های این روزهایت و تمام سختی های قبل از آن و تمام سختی پس از این، همه و همه برایت ثوابی بسیار جمع میکند که باز هم یقین بدان، بخشی از آن، هرچند ناچیز، در این دنیا به تو تعلق میگیرد و اعظمِ آن، در آخرتی که تا ابدیت، هر روزت را زیباتر از روز قبل میکند.
بانو جان امروز چشمان خواهرم بیشتر باد کرده بود. این روزها به عینه، وابسته شدن دخترها را میبینم. هرچند که پدر و مادر من، هرگز مثل مثل پدر آن پسرک نبودند و نیستند، اما با رفتاری که از آن ها سر زد، میتوانم به تو تضمین بدهم که عزیزانم چنین تفکر سخیفی را هیچگاه به ذهنشان راه هم نمیدهند.
پس کاش به من اعتماد کنی.
منتظر روزی که اعتماد کنی میمانم، هرچند آن روز، روز آخر زندگی ام باشد.
باز هم روزت مبارک
باز هم شبت به خیر عزیز تر از جانم
باز هم...

خواهر ته تغاری اما دهه شصتی:|

به نام هستی بخش احساس

مثل هر شب، باز هم سلام به بهترین ها. سلام بانوی مهربانم

صدای من رو از ظرف زمانی که بعد از دو روز بی خوابی کشیدن برای سمیناری که باید ارائه میدادم، میشنوی.

صدایی در عین خستگی و بی خوابی شدید، اما پر انرژی برای صحبت با تو بهترین هدیه خداوند.


امروز در مسیر برگشت به خونه، در حال تلو تلو خوردن، وقتی که مثل همیشه، جز یاد تو در تصورم نیومد، باز هم خیالی جدید بافتم.

خیال اینکه اگه مسیر برگشتم، به سمت خونه ای بود که تو توش منتظرم بودی، تمام این بی خوابی و تلو تلو خوردن ها رو درست  پشت در به دیوار مهربانی! آویزون میکردم با گذاشتن دستم روی زنگ، ناگهان، فول شارژ میشدم . 

اون وقت تو توی صورتم جز لبخند و عشقی از ته قلب نمیدیدی. البته که چشمام، من رو در برابرت رسوا میکرد و داد میزد چقدر روز خسته کننده ای داشتم!


به هر حال برگشتم و زنگ که زدم، دیدم ای وایِ من... خانه محبوب، خیال بود... ای بابا این پسر صابخونه قبلی، اینجا چیکار میکنه؟

مگه هنوز واحدی دارن اینجا که ماشین اوراقی(یک پیکان وانت تصادفی) پارک میکنن ...

در رو که باز میکنم، مثل همیشه مادر بزرگ تو دستشویی بود و مجبور شدم، با همون حال نزاز، بخوابم...

انگار ساعت ۸ و نیم شب بود و کم کم صدای بابا و مامان و خواهرام، به داستان خوابی که آخراش بود، اضافه شد.

تقریبا خودآگاهیم رو بدست آورده بودم و حرفای تازه ای از مامان و آبجی ها میشنیدم.

 در مورد خواستگار عاشق پیشه خواهرم ...

بالاخره منم  در جریان قرار میگیرم... در جریان اینکه پدر خواستگار عاشق پیشه، انگار تازه به دوران رسیده ای بوده که فاصله طبقاتی براش مهم شده...

کار پسرش رو به بیمارستان کشونده و خودش متاثر از وضع پسرش، به گریه افتاده.

و حال خواهرم که حتی شاید در تنگنایی بدتر از من، داره بغضشو میخوره:(

اما به دروغ میگه مهم نیست و...:|

خوب که فکر میکنم. جواب مشخصه. همون که خیلی وقته اعتقاد داری!

آری اونم هرچند سالِ آخری، اما دهه شصتیه.

بالاخره ۶۹ هم توی دهه شصته و عامل تباهی!

...

بگذریم.

سرت رو ببستر درد نمیارم

مثل همیشه، خدانگهدارت مهربانم. عزیز تر از جانم

هر بار متفاوت

به نام هستی بخش احساس

سلام به بانوی مهربانم. گوهر عزیزی که هنوز لایقش نشدم

امشب یاد حرف هایی که خودم به خودم و در ذهنم می زدم افتادم. یاد تخیلاتی که اگر مرا پذیرفتی، هر بار چگونه زنگ در خانه را بزنم و هر بار متفاوت از روز دیگر سلام کنم.

البته که به نام هستی بخش احساس، همیشه ثابت خواهد ماند که اوست بدون تغییر.

اما من و تویی که مدام در حال تغییر هستیم، به دیدن تغییرات هم نیاز داریم. در واقع شاید گفت به تغییر معتادیم.

البته که این نقص نیست و ویژگی مثبتیست. چون خداوند خواست که با تغییر رشد کنیم و به سمت او (بی نهایت) حرکت کنیم. در این حرکت هم مطمئن یاش تا بی نهایت (تا ابد) هم وقت داشته باشیم، باز هم تغییر مثبتی وجود دارد که به آن برسیم و در عین حال، تا رسیدن به ذات حق، بی نهایت فاصله داشته باشیم.

ببخش که خیلی فلسفی اش کردم.

همه این ها را گفتم تا بگویم در آن تخیلات، هر بار متفاوت تو را بیشتر دوست می دارم. هر بار شاخه گلی زیباتر از قبل در دست دارم و وقتی در را باز می کنی، شاخه گل و نیم صورتی با نیمه لبی خندان می بینی. آن هم از مردی که تمام خستگی های روز را پشت در، روی آن درخت تنومند باغچه، آویزان کرده و فقط لبخند و روی خوش محض شده وارد خانه می شود.

اما این ها را نیز گفتم که در تقاضای بخشش از تو، تغییر ایجاد کنم. تغییری که می دانم دوست داری. پس کاش اگر می خوانی، هر شب منتظر پیامم باشی. هرچند در خور گوهری زیبا چون تو نیست، اما چون از دلی پر امید و احساس برآمده، می تواند مظلومانه، آن گوشه انتهای دلت بنشیند، انشاءالله

باز هم با دوستت دارمی دیگر، شب بخیری زیباتر تقدیم تو باد

خدانگهدارت عزیز تر از جانم