استرس و یاد خدا

به نام هستی بخش احساس

سلام بانو جان

سلام مهربانم

هیچ می دانی از وقتی دلم تو را شناخت و مرا عاشق تو کرد، کم کم، بی خیالی ام از دنیا رنگ باخت؟

زمانی بود که هیچ چیز برایم مهم نبود. نه درس و نه بحث و نه زندگی... تنها و تنها لذت بردن از تماشای دنیا اطرافم مهم بود. تماشای چه چه زدن گنجشگکان روی شاخساران مهم بود.

تماشای تلاش تکاپوی مردم برای زندگی. تماشای دخترکان خردسالی که موهای خرگوشی بسته شده دارند و کفش های کوچولوی سفید یا قرمز و پیراهن آستین پفی...

اما این احوالم یک بدی داشت. آن هم قد علم کردن در برابر معبود بود. این طور که ناخودآگاهم می گفت ببین، دیگر نیازی به دعا کردن نداری. اما خودآگاهم مرا گول می زد و میگفت: قانع شدی و از خدایت هیچ نمی خواهی، جز زیباتر شدن زندگی دیگران...

حس رباتی را داشتم که سرد و بی روح بود و ادعای داشتن احساس می کرد. اما احساسی که مثل ریاضیات خشک باشد، چه سود؟


گذشت و گذشت تا بالاخره با تو آشنا شدم. خداوند تو را به من نشان داد و دیگر چیزهایی بود که برایم مهم شد. تو و احوال تو . اینکه هیچ وقت ناراحت نباشی. هیچ وقت دردی نداشته باشی.

گذشت و گذشت و در دانشگاه قبول شدم و درسم نیز مهم شد. مهم شد چون برای رسیدن به تو، به موقعیت های بهتری می رسیدم و پیش تو احیاناً مقبول تر

اکنون اما آنقدر کم کاری کردم و تنبلی که این مهم بودن درس، دچار اضطراب نمره ام کرده. البته که کمتر از اضطراب دیدن نمرات تو.

اکنون اما به این فکر می کنم که باید اضطراب نداشته باشم. در عوض اضطراب، حال وقت دعا کردن است. دعایی که خداوند دوست داشت و به همین دلیل، مرا در ورطه زیباترین علایق انداخت. 

خدا دوست داشت و دارد تا بخوانمش. پس تو را نشانم داد تا زیباترین سجده ها را برایش در نماز داشته باشم.

کاش بتوانم و این سجده ها، کمترین ریا را داشته باشد و نتیجه اش، رضایت تو باشد

کاش اما قبلش تو همیشه حالت خوب باشد که این از همه مهمتر است

کاش امشب راحت بخوابی

پس باز هم شب به خیر عزیز تر از جان

تنها تر از همیشه

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی مهربانم 

سلام فرشته نازنینم

سلام محبوب من

می دانی این روزها تنها تر از همیشه هستم؟ این روزهایی که به بار غم هایم، مشکل  خواهرم نیز اضافه شده. خواهری که تا مدتها فکر می کردم، روحیاتی مردانه داد.

اما چند سالی ست که متوجه شدم، او هم حساس است. او هم از برخورد تند پدر، غم تمام وجودش را می گیرد. راستی این آن خواهرم نیست ها! آن خواهری که با برادر دیگرش مدت ها قهر بوده و هست. 

آری این خواهرم، او نیست. این همان خواهر کوچکترم است که مبتلا به بدترین دردها، آن هم برای روح لطیف زنان شده.

این روزها بهتر به عمق احساساتش پی برده ام. این روزها، شکسته شدن هر روزش را می بینم. فکر کن، غم آن پسرک و غصه های مشکلات آن پسرک هم به غم و غصه هایش اضافه کرده.

این روزها تنها تر از همیشه هستم. همان تنهایی که مادرم نیز از دلم خبر ندارد و هر روز گریه می کند و خواهرم را نشانم می دهد و فکر می کند چه کسی هستم که اگر برای خواهرم دعا کنم، معجزه می شود.

این روزها تنها تر از همیشه هستم. آخر، بهترین محرم اسراری هم که پس از مدت ها، یافتم، نیز مرا تنها گذاشته و قهر کرده. آری! تو مهربان ترین رو می گویم. تو فرشته نازنین را .

تنها دلخوشی این روزهایم اینست که نمره ها که آمد، مشروط نشده باشم و اخراجی در پی نباشد.

باورت می شود، چقدر مسخره است که بنا به عادت، در برابر دیگران، همیشه لبخند به لب داشته باشی. بعد فکر کنند که از تمام غم ها آزادی!!!

اما دریغ از این که بفهمند؛ می شود پشت این نقاب لبخند، بار عظیمی از غم های تلنبارشده عالم، خوابیده باشد!

بانو جان، نمی شود از بقیه مجازاتم بگذری و مرا ببخشی؟

آری می دانم، می دانم مجازاتم بسیار سنگین است و حتی با یکی دوباره مردن و زنده شدن، عدالت اجرا نمی شود.

اما مگر می شود تو را پرستید! و به رحمتت امید نداشت بانو. تویی که نزدیک ترین خلایق به خداوند و مستحق جانشینی اویی

...

بانو جان! در هر صورت این مجازات را با تمام وجود می پذیرم. زیرا این بهتر از سخت ترین مجازات است. مجازاتی که صاحب حق، طوری رفتار کند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.


دست کم اکنون با این مجازات، خیال زیبایی می شود بافت! خیال این که: چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟

آری دیوانه ی تو، با این خیالات هنوزهم امیدوار است

خسته ات نکنم بانو جان

شبت به خیر زیباترین آرزویم

شبت به خیر، عزیز تر از جانم

شبت به خیر

به نام هستی بخش احساس

سلام زیباترین فرشته ای که خداوند نشانم داد

سلام مهربان ترین صورت دنیایی که دیده ام

سلام بانو جان

سلام مهربان...

بانو جان چند وقتیست که از دوستانت میشنوم که انگار، دچار بدخوابی شده ای. خواب های آشفته میبینی و هیچ کاری موثر نبوده.

کاش اگر این مطلب را بخوانی، راه این حقیر را نیز امتحان کنی.

مستندی دیدم در مورد تاثیر قهوه قبل از خواب. انگار که اثر جانبی دیگر قهوه، خواب بسیار راحت تر است. البته درست هنگامی که می خواهی چشمانت را ببندی و خسته هستی باید بخوری.

این راه را هم امتحان کن. شاید حالت بِه شود.

و البته در کنارش سوره یاسین گوش دادن. 

سوره یاسین را با صدای ترتیل از یک قاری خوش صدا را دانلود کن و روی تکرار بگذار.

صدایش را در حد صدای لالایی مادر برای کودک، کم کن.

و هندزفری را در گوشت بگذار و بخواب. 

امید است که در مدت خواب، به لطف کلام خداکه گوشهایت را مینوازد، شیاطین از خواب های تو دور شوند.

بانو جان! این شب ها، فقط تو و خواهرم برایم مهم هستید و برایتان دعا میکنم. کاش حالتان خوب شود.

بانوجان! باور کن اگر هزارم درصدی احتمالش وجود داشت هنگام خواستن تو، خانواده ام مشکل ساز شوند، مطمئن باش آن هزارم درصد اکنون صفر شده.

نمی دانی چقدر سخت است مادری، درد دخترش را ببیند و اشک نریزد.

نمیدانی این شب ها، مادرم لاغر شدن هر روز خواهرم را میبیند و انگار دردی جانکاه به او وارد میشود، عذاب میکشد.


پس چطور ممکن است مایی که خانواده هایمان نیز به هم نزدیک هستند، دچار اختلاف شویم؟ چطور ممکن است پدر و مادرهای مهربانمان، شرایط را درک نکنند...

کاش علت جواب تو این چیزها باشد و اکنون رفع شود.

کاش...

باز هم ولش کن ...

فقط تو برایم مهم هستی . اینکه حالت خوب باشد و بتوانی شب های پیش رو را راحت بخوابی...

پس شب به خیر عزیز تر از جانم

شب به خیر

سیماجون!!! دو

به نام هستی بخش احساس

باز هم سلام بانوی مهربانم.

اصلا مگر می شود شب و روزی بگذره و من بهت سلام نکنم. حتی اگه سلامم رو فریاد نزنم. اما سلام می کنم و یقین دارم جواب سلامم رو میدی.

نه؟

اما چرا جواب سلامم رو می دی. چون جواب سلام واجبه :دی

جواب سلامم رو می دی حتی اگه به زبون نیاری. حتی اگه از ذهنت هم نگذرونی.

می دونی شبیه چیه؟ شبیه روزه داری. حتما می دونی که نیت روزه گرفتن لازم نیست به زبون آورده بشه. حتی لازم نیست از ذهن گذرونده بشه. فقط کافیه که وقتی چیزی نمی خوری، اگه کسی ازت پرسید چرا چیزی نمی خوری، جوابت این باشه که چون روزه هستم. نیت نماز هم همین طوره. وقتی الله اکبر گفتی و دیدی ای وای یادم رفتم بگم دو رکعت نماز صبح می خوانم بر من واجب است قربه الی الله...، نباید نماز رو بشکنی. چون می دونی اگه کسی ازت پرسید: داری چیکار می کنی؟ جوابت اینه که دارم نماز می خونم. نماز صبح...

خب اینجا هم همینه. من امید دارم یه روز میایی و دوباره می خونی. همین خوندن تو، یعنی جواب سلام من :دی

پس باز هم سلام بانوی مهربانم ...

اما چرا باز هم سیما جون؟

راستش این بار اون قسمت های سیماجونی بوی باران رو دیدیم.

انگار پنجاه درصد سیماجون کلانتر کم شده بود و به پسر سیماجون بوی باران، پنجاه درصد از جهت مثبت اضافه شده بود. اما باز هم دلیل نمیشه. دلیل نمیشه که حتی به خاطر شغل، از معشوق گذشت. دلیل نمیشه حتی به خاطر آبرو، از معشوق گذشت. اگه این طور باشه، یعنی به ان العزه لله اعتقاد نداری.

این که عزت و آبرو از آن خداست و خدا به هرکی بخواد می ده و از هر کی بخواد میگیره، شعار نیست. اگه کسی اینو شعار بدونه و بترسه از خواستن، بترسه از فریاد زدن معشوقش، خدا، به موقع از جایی که هیچ خیالشم هم نمیکرد، از آبرو و عزتش کم می کنه (البته که اگه مستحقش باشه. چون خدا برای این آدم ها هم رحمان و رحیمه). می دونی کجا از آبرو و عزت این افراد کم که هیچ، حتی بی آبرو و بی عزتشون می کنه؟ اونجایی که حق و ناحق کنن. حق مردم رو بخورن و... و البته مکر خدا باعث می شه این ها مبتلا به حق الناس بشن.

بانو جان! امشب، عین هر شبی که از تو عذرخواهی می کنم. عین هر شبی که با زبون و بی زبون، التماس بخشش می کنم... اما در عین حال، امشب و شبای دیگه بعد از این، برای خودم دعا نمی کنم.

از امشب به بعد برای خواهرم دعا می کنم. برای خواهری که این شب ها، حال بد روحیش، به جسمش هم سرایت کرده. خواهری که شب ها، با چشمان باد کرده می خوابه و صبح که بلند میشه، با چشم های باد کرده می ره سر کار.

البته که پسرک داستان خواهرم، مثل من مقصر نیست. پسرک داستان خواهرم هم در جبهه مظلومیت قرار گرفته و اونم داره عذاب می کشه.

بانو جان! این ها رو برای تو نگفتم که خدایی نکرده، دغدغه ای به دغدغه های هر شبت اضافه بشه. اینا رو گفتم که مظلوم نمایی کنم. آره اعتراف می کنم که دارم مظلوم نمایی می کنم!

نمی دون چی دارم می گم

ولش کن.

تو مهم هستی و خواهرم.

پس شبت به خیر بانوی من

شبت به خیر عزیز تر از جانم

کاش بالاخره به مرحله ای برسم که بتونم هر شب بر بالینت حاضر بشم و تمام کابوس هاتو بخرم و در عوض، رویای شیرین بهت هدیه بدم

بازم شبت به خیر که به غیر از این جور ادعیه!! دعایی دیگه در حقت بلد نیستم!

شبت به خیر

شب زیبایت به خیر

...

سیما جون!!!

به نام هستی بخش احساس

سلام بانو

سلام مهربان

امشب حالت چطوره؟ باز یاد دهه شصت و نامه هایی که پدر و مادرهامون می نوشتن افتادم. 

یادته؟

هنوز باید یادت باشه نه؟

"... امیدوارم حالت خوب باشد و هیچ گونه کسالتی نداشته باشی. اگر از احوالات اینجانب خواسته باشی، ملالی نیست، جز دوری شما..."

شاید بگی این چه ربطی به سیما جون داره و اصلاً سیما جون کیه؟

اول بگم که سیما جون، مامان اون پسرِ الدنگ و بی عرضه مثل ماست، تو سریال داستانی، کلانتر بود.

امیدوارم اون سریال رو دیده باشی.

اما الان که شاید سریال ها رو نبینی، بگم که کپی برابر اصل اون سیما جون، با همون هنرپیشه، دوباره سر و کله ش تو سریال دیگه، سریال "بوی باران" پیدا شده. 

با اینکه پسرش اینجا یکم آدم تر و شاید با عرضه تر باشه، اما نگاهش... نگاهش، هنوز همون رنگ و بوی پسر سیما جون تو سریال کلانتر رو داره. فقط یکم راست تر و سینه سپر کرده تر راه می ره...

راستش درسته که ما دهه شصتی ها خیلی کلیشه ای بار اومدیم... مثل نامه های مامان و باباهامون. اما حاضرم قسم بخورم، خیلی از ماها، شخصیت مستقل تری نسبت به جوون های الان داریم. و البته که خود من، نسبت به پسرهای دهه هفتاد و هشتاد...

پسرهای الان، یا استقلال رای از خانواده ندارن یا اگه داشته باشن، نسبت به خانواده شون بسیار بی ادبن. همین طور نسبت به آدم های جامعه. خودت هم شاهد بودی و هستی و برای همین از دست خیلی هاشون عاصی شدی!

با این حال... با این حال که ما دهه شصتی ها، خود من یکم متعادل تر و البته خود تو به بهترین شکل، بار اومدی، باز هم برای ما نیز دو حالت به جود میاد:

اینکه زندگی تشکیل می دیم و دنیایی رو انگشت به دهان از کیفیت عالی زندگی مون می کنیم. یا اینکه، دنیا باهامون راه نمیاد و میشیم همون مَثَلِ دهه شصتی های نسل سوخته.


بانو جان! باور کن من هم یک دهه شصتی اصیلم. نه از این دهه هفتادی هایی که به مامانشون میگن: سیما جون!

منم یک دهه شصتی اصیلم و می تونم بهترین زندگی ها رو بسازم. به شرطی که بهم اعتماد کنی.

بانو جان! نمی دونی این شب ها، پس از گندی که به امتحانام زدم، امیدم برای مشروط نشدن، به قبولی در امتحانات تو و امتحانات خدا، با نمره بیست هستش.

می دونی که شرط مشروط نشدن تو این مقطع، معدل بالای چهارده هستش و کافیه امتحان تو و امتحان خدا رو بیست بشم، تا از خطر مشروطی فرار کنم!


بانوجان! برای میان ترم دوباره تو آمده هستم. می دونم که امتحان تو، اپن بوک هستش. امتحان اپن بوکی که جواباش هم، صفر و یکی نیست و می تونه هرچیزی باشه. البته هرچیزی که به آرامش تو منتهی بشه.

پس برای قبول شدن تو این امتحان، وقتی که حتی جواب سوالای تو رو بلد نباشم. حتی جوابی که می تونه بازه ای خیلی باز داشته باشه، اون وقت و البته همه وقت از خداوند می خواهم و خواهم خواست که به تو آرامش بده. اون هم در این شرایطی که همه چیز مانع آرامش انسانه.

بانو جان! بسیار بسیار بیشتر از گذشته تو رو دوست دارم.

یقین بدون به جز تو، دنیا رو نمی تونم با هیچ کسی دیگه، شریک بشم. 

این رو خدا از خود من هم بهتر می دونه

پس باز هم به امید بخشش تو 

پس باز هم به امید دیداری تازه تر  و اینبار البته بدون کمترین اشتباهی از طرف من

شبت به خیر بانوی من

شب به خیر زیباترین هدیه خداوند

شب به خیر عزیز تر از جانم