بیرون از گود و...

به نام هستی بخش احساس

باز هم سلام بانوی مهربانم

باز هم سلام در شبی دیگر و حرف هایم که تمامی ندارند...

امشب داشتم به آن پسرکی که هفت سال تلاش کرد عاشقانه برای خواهرم سرود و خواهرم را وابسته خود کرد. به اینکه آیا واقعا در عشقش صادق است؟ به این ها فکر می کردم...

به اینکه این هفت سال چه می کرده؟ چرا بعد از هفت سال که خانواده اش آمدند، از تصمیم پدر و مادرش و به خصوص مادرش، شوکه شده و اشک می ریزد؟

به این فکر می کنم که چقدر مقصر است؟

به این فکر می کنم که اگر جای او بودم، محبوبم را اولویت قرار می دادم و در برابر خانواده می ایستادم.

آری شاید بگویی و بگویند بیرون گود ایستاده ای و میگویی لنگش کن

اما تو که ماجرای برادرم و ازدواجش را شنیده ای. شنیده ای که در برابر خانواده ایستاد و به آن چه می خواست رسید و خدا را شکر، اکنون خداوند با وجود دختر خردسالش، روز به روز درهای رحمت را برای او محبوبش گشوده

آری شاید بگویی از فضل برادر، تو را چه حاصل؟

اما باز هم تو که می دانی، نزدیک عروسی برادرم، پدرم به خاطر آن خواهری که خوب وصفش می دانی و وصفش کردی، نمی خواست برود و من آن روز در عین اینکه خط قرمزم، احترام به والدین بود، در برابر پدر ایستادم و گفتم: بابا! اگه نری عروسی،  من از خونه به نشونه اعتراض می رم ...

...


خوب یادمه اون روز بابام بغض کرد و گفت: تو هم اذیتم کن... که بهش جواب دادم نه بابا، اذیت نمی کنم. کافیه یکم فکر کنید و ببینید زشتی این کار چقدر زیاده...

این رو هم اضافه کنم که همیشه، داستان های دوراهی که خدانکنه برای کسی پیش بیاد رو تو خونه مطرح می کنم. مطرح می کنم و جوابش رو هم همونجا میدم

این جواب ها رو هم فکر کنم بهت گفتم و می دونی...


اما امروز خواهرم در دفاع از پسرک گفت که اگه نگران سکته کردن پدر و مادرت باشی چی؟ 

چند ثانیه فکر کردم و دنبال جوابی دندان شکن بودم

بالاخره پیدا کردم

بهش گفتم: در این صورت باز هم من به محبوبی که بهش متعهد شدم، بها می دم. می دونی چرا (به خواهرم گفتم) بهش گفتم می دونی اشکال من و تو و خیلی ها، خیلی وقت ها چیه؟

اشکال اینه که همه متغیرهای زندگی رو در نظر می گیرم، جز اون اصلیه و اینه که به بن بست میرسیم. اونم متغیر خداوند هستش

ما بیشتر وقت ها خدا رو در نظر نمی گیریم

می دونی اگه تو این دو راهی قرار بگیرم، دوراهی متعهد موندن به عشق پاک به محبوب و... و احتمال سکته والدینم... می دونی چیکار می کنم؟

اینجا، خدارو به یاد میارم! و به خدا میگم، خداوندا تو خودت خوب تر از من می دونی راه درست همینه که انتخاب کردم، پس مثل همیشه پدر و مادرم رو به تو می سپارم که تو قدرت و لطفت بی نهایته...


آری محبوب من! جوابم به خواهرم این بود.

 راستی این دوراهی رو خواهرم در شرایطی مطرح کرد که خودش، از نزدیک خوب داره می بینه که حتی بابا، به این ارتباط، واکنش منفی نشون نداده و خیلی منطقی برخورد کرد...


بانو جان! خدارو شکر می کنم که خانواده ام حتی به عشق دخترشون احترام می ذارن  و منطقی و بدون تعصب واکنش می دن.

اما کاش خداوند، خداوندی که مقلب القلوبه، فرشته مهربونش رو راضی کنه

و کاش فرشته مهربون خدا، منو ببخشه 

و کاش باز هم فرصتی بده 

و کاش بازم تو یه روز قشنگ، فرشته مهربونش رو در رو بهم لبخند بزنه و منم این بار، به موقع یک گل رز زیبا تقدیمش کنم و...

بانو جان! 

مهربون ترین فرشته خدا

اگر دنیا تا ابد باقی باشه، من از خواستنت کوتاه نمیام

بانو جان به قول معروف، به نقطه ای رسیدم که یا وصال تو آرامم می کند، یا مرگ و البته بعد از مرگ، مقام رضای الهی

با همه این ها بازم میگم

مهم ترین چیز، آرامش توئه و وصال به تو در طول این آرامشه

کاش خدا هم اینا رو در طول هم قرار بده

مثل فکر و دست و قلم و نوشتن!


پس باز هم شبی خوب برای تو آرزو می کنم

شبت به خیر، زیباترین فرشته خدا

شبت به خیر، عزیزتر از جانم

شبت به خیر، بانو


عذر تاخیر

به نام هستی بخش احساس

سلام فرشته مهربانم

فرشته ای که این روزها دوری اش را بیش از پیش حس می کنم. فرشته ای که صدای زیبایش را از من دریغ کرده.

که البته یقیناً تقصیر داشتم و عذر تقصیر می آورم

بانوی من! دیشب هم چون همه شب می خواستم حرف بزنم و برایت بنویسم. اما بلاگ اسکای، از کار افتاده بود و نتوانستم. نتوانستم باز هم شبی دیگر، همان عذر همیشگی را نیز نتوانستم بیاورم.

بانو جان! امشب حالت چطور است؟ 

خوب هستی؟

درست است که جوابت را نمی شنوم. اما اگر خوب باشی، حال دلشوره من هم خوب می شود و اگر حالت بدتر شود، دلشوره ام بدتر خواهد شد.

کاش می توانستم باز هم صدایت را بشنوم. کاش باز هم می توانستم، رخ زیبای تو را ببینم.

بانو جان! امشب خداوند در امتحان سهل و ممتنعِ! ناسوتی! همان که خودت می دانی و نزدیک بود مشروط شوم، یاری ام کرد اساتیدم بر من سهل گرفتند.

کاش در امتحان لاهوتی و بی نهایت مهمتر تو، باز هم مرا یاری کند و تو هم بر من سهل بگیری.

کاش می رفتی از اساتید گذشته تا حالم می پرسیدی که انسانی قدرناشناس نبوده و نیستم و نخواهم بود. کاش می پرسیدی که قدر تک تک ار

ارفاق ها و سهل گیری های شان را دانسته ام. کاش می پرسیدی که جواب استادی که بر سرم فریاد کشید و نزدیک به تحقیر کردنم، با من برخورد کرد؛ اما باز هم مثل گذشته دوستش داشتم و دارم و قدرش را می دانم. نه به این خاطر که آینده ام دست اوست. بلکه به این خاطر که حق داشت و مقصر بودم

کاش اکنون که در امتحان تو آنچنان که شایسته ات بود خوب عمل نکردم، تو نیز بر من آسان بگیری و قصوراتم را ببخشی. کاش خداوند و امام رئوف، علی بن موسی الرضا، در این سخت ترین امتحانم، تو را نیز البته در مورد من، سریع الرضا کنند.

نمی دانی که این زندانی که در نبود تو به دور خود کشیده ام، چقدر سخت تر از شکنجه های شاید حتی ساواک باشد.

آخر آن ها اغلب به جسم فنا پذیر کار داشتند و این زندانی که برای خود ساختم، روحم را شکنجه می دهد. روحی که چون خدا، ابدی است. 


راستی تا به حال به ابدیت فکر کرده ای؟

اینکه این دنیا که تمام شد، وارد جهان دیگر که شدیم، البته انشاءالله تو که نه، اما من شاید مدتی عذاب بکشم. شاید این عذاب حتی از زمان حضورم در دنیا نیز طولانی تر شود. اما وقتی که تمام شد و به لطف خداوند، من هم چون تو، بهشتی شدم، بعد در آنجا هستیم و هستیم و هستیم و هستیم و...

حتی میلیارد هم در برابر آن قدری که هستیم، صفر محسوب می شود. 

آن هم بدون خستگی و بدون تکراری شدن و بدون توقف

بی نهایت در پیش داریم و بی نهایت مرحله برای رسیدن به آن بی نهایت اصلی (خدا)


بانو جان! نمی خواهم نصیحت کنم و سختی این دنیا را نادیده بگیرم. که خودم به سخت ترین دردهایش اکنون مبتلا هستم.

اما کاش مرا ببخشی تا بتوانم قول خود را عملی کرده و دنیا را برایت کمی، قابل تحمل تر کنم

بانو جان! فردا می خواهم از خواهرم بگویم. شاید باز هم رمزدارش کنم

کاش این ها را بخوانی و فردا نیز با رمزی که بین خودمان گذاشتیم، در مورد خواهرم بشنوی. بشنوی که نه من مثل آن پسرک هستم و نه خانواده هم، مانند خانواده اش.

کاش اعتماد کنی و من هم بتوانم جواب اعتمادت را به بهترین وجه بدهم


ببخش که سرت را با این وراجی ها، دردآوردم

شبت به خیر بانوی مهربان

شبت به خیر عزیز تر از جانم


پ.ن: راستی بانو! اگر اجازه دهی، شکلات های بیسکوئیتی نذرم برای امتحان ناسوتی! را در کنار تو ادا کنم. شاید به این بهانه، باز هم لایق دیدار تو شَوَم و شاید با ارفاق تو و قبولی در امتحان لاهوتی! تو، در روزی بسیار زیباتر، نذری لایق تر  برای تو، همراه تو ادا کنم

استرس نتیجه

به نام هستی بخش احساس

سلام فرشته مهربانم

سلام بانو

امشب از استرس نتیجه برای تو می گویم. از اینکه این استرس چقدر می تواند شدید باشد. اما همین شدت هم نسبی ست.


امشب با خودم فکر می کردم که اگر خداوند، تو فرشته مهربان را به من نشان نمی داد، فقط این شب ها، شدیدترین استرس عمرم را داشتم. این شب هایی که منتظر نتایج و نمرات امتحانم. این شب هایی که نگرانم نکند برای بار دوم مشروط شده و اخراج شوم!

اما وقتی تو، مهمترین حادثه زندگی ام، را در کنار چنین امتحانی قرار می دهم، اصلاً  قابل قیاس نیستید. تو کجا و این امتحانات کجا. امتحانات تو کجا و باز هم این امتحانات کجا.


نمی دانم، شاید نزدیک 27 روز از آخرین امتحان تو گذشته باشد و خوب یادم می آید، چطور از آن امتحان افتادم و اکنون، نزدیک بیست روز است که هر روز تقاضای تجدید آن را دارم

خوب به یاد دارم استرس آن روز و استرس های شدید تر این روزها را که حتی هنوز بخشیده نشده ام. چه رسد به فرصت امتحان مجدد.

بعد نگاه می کنم به این امتحانات مادی! و خنده ام میگیرد که این ها هم باید استرس زا باشد؟!

اصلاً مرتبه وجودی شان فرق می کند. 

اغراق نباشد فاصله شان، فاصله  لاهوت و ناسوت است!

اما خب نکته اینجاست که این امتحان ناسوتی! اگر نتیجه موفقیت آمیزی داشته باشد، به نتیجه امتحان مجددی که انشاءالله خواهی گرفت، کمک شایانی خواهد کرد.

بانو جان! فردا قرار است امتحان کنم تا شاید از خطر مشروطی در عالم ناسوت! رها شوم. برای این رها شدن هم نذر کرده ام. هم روزه و هم بیسکوییت های شکلاتی برای شاد کردن دل کودکان در همان وعده گاه مان!

اما برای رسیدن به تو، این چیزها کم است. باید بیشتر از این ها نذر کنم. باید نذری کنم که نزدیک به لیاقت تو باشد

کاش خداوند یاری ام کند در انتخاب نذر. البته که آن نذر قم و اسکان زائران و... بخش کوچکی ست. باید خیلی بهای بیشتری برای نذر رسیدن به تو انتخاب کنم


کاش خداوند یاری ام کند.

اما باز هم فعلا و البته که همیشه، مهم تو هستی و آرامش تو.

پس مثل همیشه تو را به خداوندی که می سپارم که قبل از سپردنم، خودش مواظبت بوده و بعد از این، مرا هم نخودی، در نگهبانی از تو فرشته نازنین، سهیم می کند.

هرچند که به یک دعای شب به خیر و خدانگهدار تو باشد

پس شب به خیر مهربانم

شب به خیر و خدا نگهدارت، عزیز تر از جانم


گرمای تابستان

به نام هستی بخش احساس

سلام بانو جان

سلام مهربان

حالت چطور است؟

خوبی که انشاءالله؟

البته حال خوبی هم داشته باشی، این گرمای تابستان، حالگیری میکند، بدجور.

به معنای واقعی، تمام شادی روز را از دل و دماغ در می آورد.

بانو جان! اما یک عاشق، به امید پذیرفته شدن از سوی معشوق، گرم ترین هوا را نیز به جان می خرد. به جان میخرد تا جان محبوبش از گزند گرما، حفظ شود.

راستی، نقشه های پیش بینی، حتی  در انتهای هفته آینده نیز گرمای بیشتری پیش بینی کرده اند. پس کاش تو کمتر بیرون بروی و از گرمای آفتاب سوزان، کمتر عذاب کشی.

بانو جان یادت است آن روز را در سرمای زمستان ؟

باورت میشود در آن روز از سرما فرار کردیم و امروز اگر آنجا بودیم، به سایه ای پناهنده شده تا از آفتاب و گرمایش فرار کنیم؟

...

آری میدانم... میدانم باز هم چیزی برای عرضه ندارم. میدانم تمام واژه ها تکراری شده اند و تکرارشان جهت خالی نبودن عریضه است. 


اما همین هم برای عاشق، روزنه امیدیست تا یکجایی، معشوق تکرار ها را از یاد برده و عاشق را تحسین کند.

اما همین هم که در گرمای جانفرسا، عاشق از همان رطوبت گذشته قلبش را چون گلبرگی شبنم نشسته،  با طراوت میکند، یعنی امید...


او دارد تلاش میکند که قلبش ( خانه محبوب ) همیشه آب پاشی و جارو شده باشد. تا اولین روز پس از پذیرفته شدن، جز لبخند رضایت محبوب نبیند

بانو جان

امشب هم دیرتر شد

پس علاوه بر بخشش اصلی، این مقدار جزئی را هم ببخش.

بانو جان نمیدانم یکباره چقدر خسته شدم؟!

شبت به خیر که جز شب به خیرهای یک  طرفه به تو، هییچ دلخوشی ندارم:(

زیباترین تمنا

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی مهربانم

سلام زیباترین اتفاق عمرم

بامداد پنج شنبه ات به خیر عزیز تر از جانم

می دانم امشب دیر کردم. می دانم اشتباه کردم.

می دانم این روزها، خواسته هایم از خداوند، به اوج خود رسیده.

می دانم که تمنایم از خداوند برای مشروط نشدن، بدون این که این تمنا لیاقتش را داشته باشد، می خواست به عمق تمنای خواستن تو از خداوند برسد!

البته که خیالی خام مرتکب شده، این تمنای مشروط نشدن.

می دانی چرا؟

آخر چنین خواستنی از عمق تنبلی و بی عرضگی من ناشی شده و تمنای این چنین، مثل اشکی که از چشم چپ می ریزد، می ماند.

اما خواستن و تمنای خواستن تو از خداوند و البته که از خودت، پس از تلاش های بسیار، صورت می گیرد.

پس این تمنا کجا و تمنای مشروط نشدن کجا.

از این تمنا، وقتی که شب سر به بالین می گذارم  و باز هم اشک می ریزم که چرا...؟، بعد حالم کمی خوب می شود. دست کم کابوس نمی بینم. بالاخره هرچه هست مسیر زیبای عشق و خواستن است. پس تمنایش هم زیباترین تمناست.


بانو جان! هنوز هم مرا نبخشیده ای؟

هنوز هم از کوچه تان که رد می شوم، به من اخم می کنی؟!

اما مطمئن باش که در این تمنای بخشش و تمنای خواستن تو، کوتاه نخواهم آمد.

البته تنها در یک صورت، از شر م خلاص خواهی شد. آن هم اینکه: آرزو کنی من بمیرم.

در واقع هم مرگ بسیار بسیار لذت بخش تر و شیرین تر از زندگی بدون توست. زندگی که از نیش عقرب سیاه دردناک تر و از زهر هلاهل، تلخ تر خواهد شد.

کجایی بانو؟

چکار می کنی؟

کاش هر کجا هستی، خوش باشی . و دنیا، جرات نکند، غم هایش را بر سرت آوار کند.

کاش ...

بانو جان! کاش دست کم مرا عفو می کردی که در این کوران حوادث، می توانستم، مانند خدمتگذاری بی چشم داشت، کمک حالت باشم. 

باور کن که از عمق جانم، اعتقاد دارم کمک به فرشته ای چون تو،  خودش بزرگترین کارهاست و هم خودش بزرگترین پاداش همان کار!

بانو جان! باز هم ناگهان، چشمه جوشان کلمات ذهنم  خشکید :(

نمی دانم چم شده؟

آه چقدر بی حواسم!

تو نباشی، کدام چشمه سرزمینم، نای جوشیدن خواهد داشت که چشمه ذهنم داشته باشد.

این ها هم از آب باران امشب بود که چند قطره ای روی سرم بارید و ذهنم را سیراب کرد!


اما خدا را شکر که کلیشه زیبای شب به خیر از یادم نرفته

پس

شب به خیر عزیز تر از جانم

شب به خیر زیباترین هدیه خداوند

شب به خیر مهربانم

شب به خیر

کاش امشب بهترین رویای عمر زیبایت را ببینی