هر روز برای سلامتی تو

به نام هستی بخش احساس

سلام مهربانم

سلام عیزتر از جانم

صبح زیبا و دل انگیزت به خیر...

...

به راستی که تحقیقات آن مستند راست بود... کافی میکس دیشب و بعدش خواب، بیداری سرحال کننده ای رقم زد و الان شبیه سحرخیزانم...

الان هم انرژی و دل و دماغ کار دارم.... هم رسیدن به درس و بحثی که آخرهایش هستم... هم چون یک سحرخیز و کامروا! ی واقعی!!

دیروز بود یا روز قبلش گفتم که از این پس هر روز برای سلامتی تو صدقه می دهم... اما حیف کنارت نیستم و نمی توانم، دور سرت بگردانم...

اشکالی ندارد... کارهایی که برای سلامتی امام زمان انجام میدهیم، نیاز به حضور محسوس فیزیکی ایشان دارد؟

اما خب... به هر حال خداوند لطف کند و تو را راضی... در آن روز موعود و فرصت اثبات، حتما دور سرت میگردانم و بعد به صندوق می اندازم...

آه راستی، آن روز حتما پول نقدی و کاغذی همراه می آورم... اما این روزها، پرداخت دیجیتال دارم... 

راستش به هفت هشتاد و... اعتماد نکردم... آخر صدقه برای سلامتی توست و نمی شود، ریسک کرد... باید مطمئن بود...

پس به سایت کمیته امداد رفتم  و کد دستوری ستاره هشتاد و هشت هفتاد و هفت ستاره یک مربع.

فکر میکردم صدقه معمولی بلشد... اما وقتی پیام کمک به دانش آموزان رو دیدم... اولش کمی مکث کردم. من هدفم صدقه بود و نه کمک به دانش آموزان...دوباره وارد سایتش شدم و دنباا صدقه معمولی...

باز مکث کردم و گفتم... چه بهتر... اصلا قسمت همین است که صدقه ام برای سلامتی تو، به دانش آموزان باشد...

فکر کنم این گونه تو  هم راضی تر باشی... تو هم دانش آموز داری و می فهمی دانش آموزی که ندارد، چه حسی دارد...

بانوجانم... امروز دومین روز است که برای سلامتی تو صدقه میدهم...

چه ریاکار شدم نه؟

چه اشکالی دارد فرهنگ سازی؟

اینکه نشان دهم برای محبوب، چه کارهایی که نمی شود کرد...

بانو جانم... این صدقه به تو نیست... صدقه برای سلامتی توست... پس ناراحتی نشی ها؟ خب؟

مگر برای سلامتی امام زمان این کار را نمی کنیم؟

من دوست دارم برای سلامتی تو نیز این کار را انجام دهم...

درست مثل پدر خانواده ای که هر روز هنگام شروع کارش، برای سلامتی و دفع بلای خانواده و به خصوص همسرش، صدقه می دهد...

خب من هم هرچند امیدم بسیار ضعیف شده... اما چون به همین امید بسیار ضعیف است که نامه استعفا از زندگی! را امضا نکردم، می خواهم از همین الان شروع کنم... برای خانواده آینده ام که رکن رکینش تو هستی وگرنه که تشکیل نخواهد شد...

بانو جان با این حال، بیرون که میروی آیت الکرسی تا و هو العلی العظیم بخوان... بخوان تا شیاطین به خصوص انسانی، در دلشان از آسیب زدن به تو  وحشت بیفتد

صبح زیبایت به خیر بانوی عزیزتر از جانم


دَم حسینی!

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوجان

شبت به خیر

شب زیبایت خوش

امشب خیلی خسته شدم... خسته مثل کسی که کوه کنده باشد. حتی اون کافی میکس غلیظ هم نتوسته کمکم کنه...

احساسم شبیه اون پسر رباتیکی هست که سازنده اش خیلی شبیه انسان درستش کرده بود اون هم باورش شده بود انسانه... باورش شده بود و توقع دوست داشته شدن داشت. توقع پذیرشش مثل یک انسان تو خانواده ش...

جلوی چشمش دید ربات های دیگه رو با اسید سوزوندن اما اون دیگه از دنیای خودش دل کنده بود و دوست داشت انسان واقعی بشه...

آری تقریبا بخشی از قسمت هاش، کپی پینوکیو بود...  پس از ربات سوزی ها و احساس خطر و البته احساس اصلی تر نیاز به انسان شدن به خاطر حس زیبای عشق... عشقی از طرف مادری که با اومدن پسر واقعیش، ازش دریغ شده بود... به این دلایل دنبال انسان شدن بود...

داستان پینوکیو رو در شبکه سرچ کرد و دنبال فرشته مهربون می گشت... فرشته ای که پینوکیو رو انسان کرد... نمی دونم دقیقا چی شد؟ اما انگار فرشته مهربون تو عصر دیجیتال، دیگه زنده نبود... اگه هم زنده بود قدرت نداشت... فرشته ای که یک زمانی، چوب رو به پوست و گوشت و استخون تبدیل می کرد، الان که همه چی آماده ست و فقط یک روح انسانی و استخوان ... کم هست، دیگه ناتوان شده!!!

آری امشب احساس! اون ربات رو درک می کنم... چون از عاقبتش آگاهم، می ترسم در این اوج خستگی چشمانم رو ببندم و فردا که بیدار می شم، هزار سال گذشته باشه و در سال 3000 میلادی، ربات هایی که بسیار پیشرفته شده بودن و حاکم زمین، بیان و ادای فرشته مهربون رو در بیارن و برام عشق رو شبیه سازی کنند.

عشقی که هرگز عشق نیست و تویی که هرگز تو نیست...

بانوجان! خیلی میترسم... اما نه... این داستان غرب بی خدا! ست... من شرقی هستم و خدایی دارم توانا به هرچیز... آن هم به واقعی ترین شکلش... توانا به رساندن من به تو... توانا به اثبات عشقم به تو... توانا به اینکه باور تو را تغییر دهد... به تو اطمینان دهد که این فطرس بال سوخته، اگر دم حسینی ببیند، می شود همتای تو فرشته والامقام

می شود فدایی تو... 

بانوی عزیزم... خداوند می تواند... می تواند به تو اثبات کند که تکیه گاهی مطمئنم ... می تواند دلت را آرام کند... 

بانوی من، به راستی به جز عشق تو دنیا برایم پشیزی ارزش ندارد... حتی از آب بینی بز هم پست تر...

شعار نمی دهم...

بانوی من! پس چرا نه وصالم به تو را میسر می کند و نه جانم را می گیرد... نمی دانم چه گناهی مرتکب شدم تا مستحق این عذاب الیم باشم... به واقع عذابی بسیار بسیار الیم.... و حتی شاید عذاب مهین!

می دانی چیست؟ باز هم امیدوارم... با خودم می گویم خداوند تحملم را در بوته آزمایش گذاشته تا نشان دهد تا کجا می توانم درد بکشم... باشد... ثابت خواهم کرد که هر چه او اراده کند در امتحانش، از پسش برخواهم آمد... فقط کاش که این اراده را نکند که آینده ام بدون تو باشد... که اگر چنین کند، از همین الان نامه استعفایم از زندگی را تقدیمش می کنم... تقدیمت می کنم

بانو جان، خیلی خسته ام... کافی میکس کم کم دارد اثر می کند و چشمانم مثل چشمان جغدها بیشتر توان بازماندن! یافته...

اما تو بیدار نمان

تو بخواب و مطمئن باش، طلسم این چشمان جغدمانند من، تمام کابوس هایت را اسیر خود کرده و نمی گذارد، روح مستحق آرامش تو، شب ها، مجروح شود...

بخواب زیبا بانوی مهربانم که فرشتگان میان عرش تا به ظاهر فرش قبر اماممان حسین، برایت زیباترین رویاها را به ارمغان بیاورند. حتما می دانی که آن ها مدام در رفت آمد هستن و خوش به حال بهترین بندگان خداوند که درکشان کند... خوش به حال تو... تویی که شده حتی روحت، آن ناخودآگاه اعماق قلبت، درک کرده و اینچنین عشق زیارتش در دلت موج می زند...

بخواب عزیزتر از جانم که در عالم رویا هم که شده، مثل آن پشتیبانی که دوست داری خواهم شد. آن پشتیبانی که شیاطین خواب را از روح لطیفت دور می کند.

بخواب زیباترین آرزوی تمام عمرم

بخواب...


یکبار هم معلم تو!

به نام هستی بخش احساس

سلام مهربان بانوی عزیزم

حالت چطور است؟

این شب ها چه میکنی؟

شب هایی که از اوج عزاداری ها عبور کردیم و برای اتصال دل و حال خوب پیدا کردن، تلاش بیشتری لازم داریم.

اما به هر حال، من تو را خوب میشناسم و میدانم هر وقت اراده کنی، با آن بالا خوب ارتباط برقرار میکنی... اصلا خانم ها چون طبع لطیف تری دارند، روحشان به عالم بالاتر تعلق بیشتری دارد تا این عالم خاکی!

آن ها هم که ایراد میگرند( اگر چنین بود، چرا هیچ پیامبری از زنان نداریم؟) جوابشان این است که وحی امری بسیار سنگین بوده و از طاقت کوه خارج، چه رسد به طاقت قلب لطیف زنان!

اما الهامات فرشتگان و وحیی که شریعت نباشد به زنان هم شده.

مثل مادر موسی و مثل حضرت مریم...

حتی فرشته وحی با آن جایگاه عظیم... جبرئیل را می گویم... حتی او بر حضرت فاطمه نازل میشد و از آینده می گفت و علی علیه السلام می نوشت... پس جنس پیام بوده که مانع پیامبری زنان شده.

جنس پیامی به آن سنگینی که پیامبرِ آن را به حالتی چون غش فرو میبرده...

....

داشتم میگفتم... پس میبینی چرا تو را به عالم بالا متصل تر می دانم.

حال که این طور است، میشود وقتی دلت میشکند و  اشک روی گونه هایت چونان گران ترین مرواریدها، می غلطد، برای من هم دعا کنی؟

....

بانوجان این روزها هر کاری میکنم، یاد تو در تک تک مراحل کار از خاطرم می گذرد.

امروز همسایه کناری در محل کار، سوالی از اکسل داشت

... و من خیلی خوب برایش توضیح و آموزش دادم...

می دانی، آن لحظات تماما این حسرت را داشتم که کاش کنار تو بودم و با نهایت عشق و صبر، به تو یاد می دادم... 

من هم معلمی را دوست دارم... کاش اجازه ام دهی تا من هم معلم تو  شوم در چیزی که بلدم... همانگونه که تو نسبت به من  و دیگران،معلم خوبی بودی.

...

بانو جان میدانی بزرگترین آرزو چه حسی دارد؟

به بزرگترین آرزویت فکر کن... به این فکر کن که اگر برسی چقدر شاد می شوی... به این فکر کن برای رسیدن به آن آرزو، چه ها که حاضری انجام دهی...

خوب که فکر کردی حالا بدان که تو بزرگترین آرزوی من هستی بانو...

می خواهم یک ریای دیگر هم بکنم.

از فردا صبح، برای سلامتی تو و برای دوری تو از خطرات دنیا و حتی اضطراب هایش، صدقه میدهم...

نیستی که دور سرت بگردانم.... اما به نیتت که باشد، تاثیر دارد.

همان طور که برای سلامتی  امام زمانمان صدقه میدهیم.

پس خواهش میکنم، بد برداشت نکن.

بانو جان، شب زیبات به خیر

عزیزتر از جانم، در آرامش کامل بخواب که کابوس هایت را به جان خریده ام

چله گرفتی

به نام هستی بخش احساس

سلام فرشته نازنینم

سلام مهربان بانو

شبت به خیر. شبی که فرشتگان حسرت آن را می خورند و حاضرند، هزاران هزار برابر از آن شش هزار سال عبادت معروف را بدهند در عوض یک شب از شب هایی که تو میگذرانی.

یک شب که می توانی از صفر تا صد بلکه از منفی صد تا مثبت آن، رفتار کنی و اراده میکنی، همیشه صد درصد باشی.

صد درصد مهربان و دلسوز... صد در صد خانواده دوست... صد درصد مطیع خدا(عاشق خدا)... صد در صد...

آری وقتی تو بین بد و متوسط و خوب و عالی، همیشه عالی را انتخاب کنی، این مقامت را چنان بالا می برد که فرشتگان عبادت تمام عمرشان را نیز بدهند، ارزش یک شب از شب های زیبای تو را ندارد.

بانو جان، امروز خواستم پاکیزه تر به امام زاده مشرف شوم... پس، آمدم خانه و پس از استحمام خواستم بروم ...

می دانی همان خواهر معروفم! چه گفت؟

گفت: معلومه دیگه... چله گرفتی...

آری، راست می گفت. چله ای گرفتم و در این چله، می خواهم آنقدر خودسازی کنم تا لیاقت همسفری با تو را پیدا کنم.

می خواهم عشقم به تو را تا می توانم، خالص کنم. عاری از هر حب نفسی... عاری از هر خودخواهی... می خواهم وقتی که نام عاشق را یدک می کشم، به معنای واقعی کلمه، از خودم عبور کنم و جز رضای تو که در طول رضای خداست نخواهم...

البته که آرزوی این را داشتن که رضای تو نیز همسفری با من باشد، هرگز از خلوص عشقم به تو کم نمی کند...

بانوی من... از آن روزی که شروع کردم  ۱۷ روز گذشته... اما از زمانی که حرم امام زاده شد خلوتگاه دور از چشم نامحرمان خانه! کمتر از ۷ روز می گذرد... به هر حال اما چله را تا اربعین میکشانم... حتی اگر عددش به پنجاه نیز برسد... 

چه اشکالی دارد؟ چه اشکالی دارد اتصالش به اربعین؟

آه

اگر در امتحان خداوند و تو بیست شده بودم، بعید نبود دست در دستان هم، در میان پیاده رو های اربعین بودیم...

وای که چه سفر شیرینی می شد. من و تویی که محرم شده بودیم و پا جا پای جابر، به حسین می رسیدیم.

به تل زینبیه...

بانو جان... خیلی هوایت را کرده ام... کاش بگذاری دوباره در هوای تو نفس بکشم...

بانو جان... باز هم ممنونم از همکلامی ات!

شبت له خیر، زیبا فرشته خداوند.

شبت به خیر عزیز تر از جانم

شبت به خیر بانو

آ رامش

به نام هستی بخش احساس

سلام بانو

سلام عزیزتر از جانم

ممنون که حتی غیر رسمی! دیروز با من حرف زدی.

باور کن اما هدفم مجبور کردن تو به این گفتگو نبود. هدفم همان کمکی بود که شاید از پسش بر بیایم.

اما خب... راستش، دروغ چرا، بلافاصله در درجه دوم اهمیت! نتیجه هدف که همان گفتگویمان بود را هم بسیار دوست دارم.

درست مثل شعاری که می دادم و میدهم و خواهم داد که: آرامش توست مهمترین  چیز و بلافاصله، وصال به تو.

شاید بگویی چرا برای خودم دعای آرامش نمی کنم و وصال همیشه، ورد زبانم است؟!

در جواب می گویم: عاشقی شیدا و شیفته که بشوی، جز وصال هییییچ راه آرامشی نمی ببنی و نیست که ببینی.... هیچ راهی.... مگر...

هیچ راهی مگر مرگ...

و می دانم تو  هر چقدر هم از من دلخور باشی، آرزوی مرگم را که نداری... 

پس چون مرگ من نیز آرامش تو را میگیرد، برای آرامشم، فعلا آرزوی مرگم را نمی کنم  و فقط به وصال تو می اندیشم و ولا غیر...


آری گفتم فعلا... میدانی یعنی تا کِی؟

یعنی تا آن زمانی که خدای ناکرده ببینم خدواند و تو، مرا لایق همراهی ات ندیدید... آن زمان، برای آرامشم، جز راهِ مرگم راهی نمیبینم.

...


راستی بانوی عزیزتر از جانم، این را بدان که حتی وقتی به تو سلام هم بکنم، یا اینجاست یا در پیام های هر هفته ام...

حتما متوجه شدی که برای چه  این را گفتم...

فقط خواستم بدانی، آن هایی که واقعا دوستت دارند، خودشان را از تو پنهان! نمیکنند. آن ها جار میزنند که کی هستند... چون حتی یک لحظه ام دوست ندارند، روح و روان محبوبشان، نا آرام شود.

و من یکی از آن ها هستم.

یکی همچون پدر و مادر و برادر و خواهر و آن نزدیکترین دوستانت.

البته یکی که جنس دوست داشتنش با بقیه فرق دارد.

یکی که هدفش، همراه و همسفر شدن با تو تا ابدیت است...

...

بگذریم...

همه این ها بهانه بود که باز هم بگویم: بی نهایت دوستت دارم

و بگویم: صبح به خیر بانوی من

صبح به خیر عزیز تر از جانم

صبح به خیر فرشته نازنینم