روز پنجاه و هشتم (خواب اضافه)

به نام هستی بخش احساس

سلام نازنین

صبحت به خیر بانو

کاش این یه ساعت اضافه تر تا الان رو نمی خوابیدم... 

می دونی چرا؟

چون باز خواب بدی دیدم.

بدتر از کابوس های دوره نوجوانی. بدتر از کابوس اجنه ای که تا دستم بهشون می خورد، یا حس بسیار بدتر از مور مور شدن بهم دست می داد و البته خدا رو شکر، بعدش از خواب بیدار میشدم.

آره بدتر از اینا...

خواب حسن فریدون (روحانی) رو دیدم که بعد از کنترل شدن اوضاع و دستگیری اغتشاشگرای بی ناموسی که قرآن آتیش زدن و غارت کردند و اموال مردم رو به یغما بردن، دوباره حرف های نفت زدنش رو شروع کرده و میگه: یک عده از این اغتشاش ها سود بردن و بهونه پیدا کردن و...

منظورش هم مایی بود که مخالف سیاستهای غلطش هستیم.

منظورش مایی بود که مخالف غرب پرستیش هستیم.

مایی که می گیم مرگ بر آمریکای جنایتکار و جهانخوار

مایی که می گیم به زودی اسرائیل از صحنه روزگار محو میشه

مایی که ضد برجام ننگین تر از ترکمانچای بودیم

مایی که ضد لوایح FATF و CFT و هر کوفت و زهرماری از این قِسم هستیم.

هر کوفت زهر ماری که دشمن رو بهمون مسلط تر می کنه و راه تحریم های بیشتر رو براشون آسون...

بعد مجبوریم چون این جناب! رئیس جمهور مملکتمونه متاسفانه، در خوشبینانه ترین حالت، بگیم اینم میدونه اینکارا اشتباهه، اما می خواد غرب رو از خودش راضی نگهداره...

...

ببخشید بانو جان... زیادی سیاسی شد سر صبحی.

این روزها اصلا وقت سر خاروندن هم ندارم. کارهای پس از اسباب کشی، تمومی نداره.

جابجایی اسباب خونه که وسط پذیرایی تلنبار شده از خود اسباب کشی  سخت تر شده...

خانواده هم اینو می دونن

میدونی دیروز بهم چی گفتن؟

در واقع اول همون خواهری که از اخلاقش خبرداری بهم گفت.

گفت: باغبان! تو تا وقتی خونه خودمون آماده نشده و نرفتیم، ازدواج نکن. همینجا بمون. اگه تو نبودی، چطور این کارای سنگین رو انجام میدادیم.

می دونی چی گفتم؟

گفتم: مشکلی نیست. اگه ازدواج کردم، موقع اسباب کشی، میام کمکتون...

بعد سریع دور بر میداره میگه: آهان دیدید چی گفت؟ دوست داره ازدواج کنه و...

خب آره چرا که نه.

دوست دارم ازدواج کنم و غیر مستقیم و مستقیم دارم میگم.

اما نه با هرکسی.

دوست دارم همراه آینده ای اگر در سرنوشتم باشه.، اون تو باشی بانو جان... نه هیچ کسی دیگه.

یا اون تو هستی و با تو همراه میشم. یا اگر تو در سرنوشتم نیستی، از خداوند بارها خواستم، مرگ رو نصیبم کنه که واقعا اهلا من عسل!

اما فقط مرگ، اهلا من عسل... چون اگر تو همراهی من با خودت  رو قبول کنی، اون وقت مرگ اهلا من حیات معک نیست!

اون وقت همراهی با تو شیرین تر از همه میشه که با شهادت رقابت سختی میکنن.

اون وقت...

بانوی نازنینم. کاش دیگه من رو آدمی که در خیالات زندگی میکنه، ندونی...

آخه نمی دونی که یک عاشق، همین خیالات و امیدهاش هست  که زنده نگه ش میداره... اگه اینا نباشه، مرده متحرکی بیش نیست.

بانو جان... کاش یه روزی در همین نزدیکی ها، درخواست من رو قبول کنی و اجازه بدی، همراهِ امینِ همیشگی تو باشم

کاش...

...

اما صبحت باز هم به خیر

ای زیباترین آرزویم تا ابد

دوستدار همیشگی تو، باغبان

شب پنجاه و هفتم (تابعِ حالَت!)

به نام هستی بخش احساس

سلام دخترِ آبان

سلام فرشته باران

سلام عزیزتر از جان

حالت چطور است؟

شبی دیگر از آبان زیبای تو رو به پایان است، با برف و بارانی دلپذیر.

بانوی بی همتای من... می دانم این هوا برای تو نیز دلپذیر است... اگر آدم های بی شرفی که آرامش کشور را دوست ندارند، مسمومش نکنند...

عزیزتر از جان من... یک وقت نترسی ها... فتنه، زورهای آخر خود را می  زند و خوشبختانه دچار توهم شده که ایران هم بولیوی  است و می توانند با فشار، نظام را مجبور به تسلیم کنند.

همین توهم، آن ها را دچار محاسبات اشتباه کرده و آن ها دست به تحرکات حساب نشده می زنند.

پس شکستشان که قطعی بود، جلوتر هم می افتد.

این چیز عجیبی هم نیست. سنت خداست که هر کاری کنند، بازی در زمینِ بازیِ خداست و مسیر انتخابی، آنها را دچار شکست می کند. حال هر مسیری که انتخاب کنند.

به قول ترمودینامیک، تابعِ حرکتِ دشمن، تابعِ حالت، است. پس چه از مسیر الف حرکت کنند، چه از مسیر ب، چه از مسیر ج، ... و چه از هر مسیر دیگری، نهایت کارشان شکست است.

خیلی زیباست، نه؟

دنیای مادی و  غیر مادی... و حتی ماوراء و ملکوت، همه را می شود با ریاضیات توضیح داد.

فقط ما سوادمان به این ریاضیات بسیار پیشرفته قد نمی دهد.

این علمیست مخصوص خدا که به هر که بخواهد می دهد.

این علمیست که امام زمانمان دارد و یقین دارد که روزی می آید و جهان را پر از عدل می کند.

حال حتی اگر ما اشتباه کنیم، فقط مسیر آمدنشان عوض می شود... طولانی تر می شود... اما مقصد نهایتا همان دنیای پر از عدل است. دنیایی که ظلم و ظالم محاکمه می شود.

پس بانوی عزیزم، هیچ نگران نباش... به این حوادث بنگر و تحمل کن و چونان حضرت زینب بگو: ما رایت الا جمیلا...

بانو جان... می بینی؟ اگر انسان نماهای ظالم باشند و فضا را مسموم کنند، باران و برفِ طبیعتِ پیروِ فرمانِ حق، فضا را پاک و تلطیف می کنند.

وای که اگر این باران  و برف، باران و برفِ آبانِ تو باشد. آنگاه، همه، روحشان، حتی شده برای دقایقی، لطیف می شود و از آلودگی های شیطانی پاک...

بانوی جان... خداوند همیشه نگهدارت باد و سختی های دنیا، از تو دور...

شبت به خیر... زیباترین آرزویم تا ابد...

دوستدار همیشگی تو... باغبان

روز پنجاه و هفتم (لطفِ بی منتِ آبان)

به نام هستی بخش احساس

سلام بانو جان

صبحِ برفیِ آبانی ات به خیر

میبینی آبان، ماهِ تو، سنگ تمام گذاشت و برف هم به مردمِ شهر! اش عطا کرد؟

آن هم چه برفی!

پدرم می گوید: این برف (منطورش برف نشسته روی رشته کوهای البرز، کوه های مشرف به تهران بود) آب نمی شود و تا دو سه ماه بعد از بهار هم می ماند.

آری دیگر، لطف ماهِ مهربان آبان هم مثل لطف صاحبش که تو باشی، بی منت و فراوان است.

اما بگویم ها... آذر، ماهِ من، از این خبرها نیست.

آذر به همه لطف یکسان نمی کند.

آذر، آبانش را دوست دارد و هر که آبانش را دوست بدارد، اون نیز آن ها را دوست خواهد داشت و هر که آبانش را دشمن بدارد، دشمن سرسختش خواهد شد.

آذر که بیاید هوا برای دشمنان تو، سوزنده خواهد شد. آنچنان که از شدت سوزندگی، صورت دشمنان تو را سیاه و کریه المنظر خواهد کرد. تا رسوای عالم شوند. 

آری کمانگیر با آن تیرهای آتشینش، دشمنان تو را خواهد سوزاند و از خود تو و دوستان حفاظت خواهد کرد.

اما قول می دهد، قول می دهد به الطاف بی منت آبانِ تو، دست نزند. به برف هایی که بی منت بارید تا ذخیره بهار و تابستان باشد.

بانوی من، با تمام این احوال مواظب خودت باش که زمین حسود! برف را به یخِ لغزنده تبدیل می کند تا به پاهای تو و دوستان تو آسیب برساند.

تا نگذارد در راه مقدسی که هر روز طی می کنی، با خیال راحت، گام برداری.

تا یک روز را برایت خراب کند و دلش خنک شود.

بانو جان... مواظب باش که زمین بسیار به همه حسود است. به خصوص نسبت به تو فرشته بی همتای من

...

باز هم صبحت به خیر بانوی مهربانم

دوستدار همیشگی تو 

باغبان

شب پنجاه و ششم ( پس از اسباب کشی)

به نام هستی بخش احساس

سلام بانو جان

سلام عزیزتر از جان ناقابلم

ببخش که این روزها دیر می نویسم و کم می نویسم و شاید ضعیف تر از همیشه می نویسم.

خب اسباب کشی که البته تمام شد، اما خودت خوب می دانی پس از اسباب کشی، تا یک ماه باید خانه را مرتب کرد. کارتن ها را یکی یکی باز کرد و دید چی به کجا است  و...

در این میان فکرش را بکن چقدر ممکن است سوء تفاهم ایجاد شود و شاید جنگ اعصاب.

به خصوص با آن هایی که اختلاف عقیده داری... به خصوص با همان خواهرم که می دانی...

اما نه... یاد گرفته ام که به دل نگیرم... یاد گرفته ام زود آشتی کنم... یاد گرفته ام که شرایط را درک کنم.

این وسط اما نمی دانم با کارتی که گم کرده ام چه کنم؟

هر کاری بخواهم کنم، کارت ملی را لازم دارم... 

خدا را شکر که مخابرات با کپی اش کارم را  راه انداخت. 

...

اما بعد...


اما این اوضاع نابسامان بنزین و...

مطمئن باش به زودی همه چیز درست می شود.

همان طور که رهبرمان امام خامنه ای وعده داده...

این دو سه امتحان سختِ آخر که تمام شود، به سراشیبی و سهولت گذران زندگی خواهیم رسید.

همه چیز درست خواهد شد.

دنیا روی خوشش را به خداباوران نشان خواهد داد و آن ها هم روی آسایش در دنیا را خواهند دید.

پس هیچ نگران نباش

چشمانت را ببند و به فردا صبحی بهتر بیاندیش.

چشمانت را ببند تا شب، به واسطه دعای دوستانت، خیر ترین شب ها باشد.

پس شب به خیر عزیزتر از جان ناقابلم

شب به خیر بانو

دوستدار همیشگی تو

باغبان

روز پنجاه و ششم (پایان اسباب کشی)

به نام هستی بخش احساس 

سلام بانوی بسیار نازنینم

سلام مهربان

امروز حال دل و روحت چطور است؟

خوبی که بانوی من؟

اگر از احوالات اینجانب هم خواسته باشی، من هم خوبم و جز غم دوری از تو هیچ غمی ندارم.

بانو جان... امروز و در میان این حوادثی که روزگار بر ما تحمیل می کنه، بالاخره اسباب کشی هم تمام شد...

اکنون که در اوج خستگی تقریبی هستم، همینکه میبینم خداوند لطف کرد و مرا با بانویی به مهربانی تو آشنا کرد، حتی اگر در حد همین آشنایی دوستی  پاک و صادقانه بخواهی، باز هم تمام خستگی ها را از من دور می کند.

بانوی عزیزم... برایت بهترین آرزوها را دارم...  آرزوی رسیدن به بهترین آرامش ها که البته محقق نمی شود جز زیر  سایه امام آخرین مان، مهدی موعود...

او که بیاید، بانوی من آن آرامشی که از دنیا طلب دارد را دست خواهد یافت.

...

بانو جان... این روزها بیشتر از هر هنگامی مراقب خودت باش.

این روزها اوباش هایی سر از بته برآوردند که رحم و مروتی ندارند... آب گل آلود شده و وقت ماهی گیری ایشان است.

اما نگران نباش، آب که زیاد گل آلود شد باتلاق میشود و هریسان این آب را در خود فرو می برد.

تو فقط کمی بیشتر مواظب باش. خداوند هم حتما نگهدارت است

دوست دار همیشگی تو 

باغبان