روز و شب پنجاه و پنجم (وداع با امام زادگان!۳)

به نام هستی بخش احساس

سلام بانو جان

سلام مهربانم

سلام فرشته نازنینم

حالت چطور است؟

خوبی بانو جان؟

میبینی دنیای کثیف را بی شرف ها چقدر کثیف تر می کنند؟

از بی شرف روحانی بگیر با این تصمیمات ضد امنیت ملی اش ( این آخری... به خصوص گرانی بنزین...)

تا این بی شرف های ارازل و اوباش که با همرنگ شدن با جماعت مردم مستحق، به بهانه دگرانی بنزین، میزنند و می کشند و ترافیک ایجاد می کنند و به ماشین های مخالفشان سنگ پرتاب می کنند و...

اما بانوی من... نگران نباش دنیا به این زور زدن های آخر نیاز دارد تا کثافاتش برای همه شناخته شده و به سوی پاکی نهایی وعده داده پیش رود 

...

بانو جان حالا که از آنجا رفتم عیبی ندارد خوانندگان دیگر هم بفهمند

بفهمند آن امام زاده معروف این چله هایم، در واقع امام زادگان هستند.

امامزادگانی که به من بی نهایت لطف دلشتند و دارند و من هنوز هم از ایشان خواهش لطف بیشتر دارم.

که من جز خواستن و دعا کردن چیزی بهتر نمی دانم...

بانو جان امروز، روز آخرین وداعم  با ایشان بود. روز تمام شدن چله یاسین.

چله ای که یک وجه مهمش عشق به توست... اما وجهه دیگرش که مهمتر است، آرامش توست... آرامش تو اگر نتیجه این چله یاسین باشد، بهترین هدیه امام زادگان برای من خواهد بود.

امروز که رفتم مسیر برفی امام زاده و ردپای آدم هایی که جز این ها و اجداد پاکشان پناهی ندارند، زیبا و پر معنا می نمود.

من هم عکس گرفتم


امروز خلوت تر از همیشه بود... انگار سرما روح خیلی از آدم ها را نیز سرد کرده بود و امام زادگان را فراموش کرده بو دند

من هم باز به ضریحشان خیره شدم و خواستم و خواستم و خواستم.

آرامش تو  را خواستم و البته باز هم  وصال به تو را

...

بانو جان امروز از خانه جدید تا دانشگاه را تقریبا دویدم... شاید نزدیک به دو سه کیلومتر میشد...

همه مثل من مشکل داشتند... حتی خود استاد که با رودربایسی چترش را به شاگردش داده بود و نمی دانست چطور به کلاس برسد...

اما رسید و درس داد و ما هم یاد گرفتیم:)

اما اگر تو معلمم شوی، خیلی بهتر یاد خواهم گرفت بانو  جان

آیا قبول می کنی؟

...

باز هم شبی دیگر تمام شد و بهترین دعا شب به خیر است

پس شب به خیر بانوی من

شب به خیر عزیزتر از جان ناقابلم

پ.ن: به لطف این ارازل و بی شرف های این روزگار، من روز و شب امروزم را یکی کردم. پس ببخش بانو جانم

شب پنجاه و چهارم (وداع با امام زاده ۲)

به نان هستی بخش احساس

سلام مهربانم

سلام عزیزتر از جان ناقابلم

خوبی بانو جان؟

شب زیبایت به خیر

شبی پس از تولد منجی عالم بشریت به نوعی... البته که منجی نهایی نیز فرزندی از نسل ایشان است

از نسل محمد صلی الله و علیه و آله.

...

خب مثل همیشه... امروز هم رفتم امام زاده...

راستی بانو جان... در این ایام، اغلب زمان درد و دلم با این امام زاده را عصرها انتخاب کردم... اما خب این آخری ها، ظهر ها میرفتم و چند باری مثل امشب نیز پس از غروب آفتاب و نماز...

حتما با خود می گویی: این چه چله ای شد پس!!!؟؟؟

چله یعنی داشتن زمان و مکان مشخص در مدت چهل روز...

اما تو نیز خوب میدانی که در این زمانه اگر کسی بخواهد اینگونه چله بگیرد، باید گوشه عزلت برگزیند و از اجتماع دور شود.

پس نمی تواند عاشق شود. نمی تواند زیبایی های دنیا را تماشا کند. 

پس نمی تواند تو را  (تو گوهر بی بدیل را)در میان انبوهی از گوهرنماها بیابد و نمی تواند عاشقانه ها بسراید.

اصلا راه عشق چله اش فرق می کند، زمان و مکان نمی شناسد.

البته که من سعی کرده ام خودم را به مکان (یعنی امام زاده) مقید کنم.

پس با همین نوسانات در زمان، به لطف خداوند توانسته ام چله را نگه دارم و بدین وسیله، خدایم را شاکر باشم که تو را نشانم داد.

تو بی نظبر ترین گوهر دنیای مرا.

آری بانو جان... بهانه امشبم برای تغییر زمان امام زاده رفتن، اسباب کشی بود.

راسنی اجازه بده باز هم بال های خیلم را به پرواز در آرم و خودم را در آینده، همراه تو تصور کنم...

و تصور کنم که اسباب کشی داریم و من سهوا، یکی از بلندگوهای سینمای خانگی مان را میشکنم....

واییی بانو ببخشید... قول میدهم به بهترین نحو جبران کنم.

اساس کشی است دیگر... نه اصلا چرا خیال بهتری نکنم

خیال اینکه وقتی هنراه تو شدم، وارد خانه ای بشویم که تو بهترین حال را داشته باشی و تا آخر همانجا زندگی کنیم

راستی حتی اگر نیاز به اسباب کشی شد، دنیای آن روز ه دنیای پس از ظهور است انشاءالله و دنیایی که آن بیست و چند جز دیگر علم نیز آشکار شده.

یعنی در آن علوم، انتقال اجسام در چشم بر هم زدنی وجود ندارد؟

همان  علم آصف برخیا و تخت بلقیس و سلیمان و...

اوه... چه تخیلاتم کجاها که نرفت بانو...

بگذریم...

امشب امام زاده مراسم بود کودکان خیلی شاد بودند...

مسابقه دادند و...

اما باز هم هیچ چیز به زیبایی خیرهایی نیست که فرشتگان برای تو می خواهند.

حال به واسطه دعای من اگر بگیرد و یا دعای پدر و مادر که حتما گیراست

با این حال دعایت می کنم و شب به خیر می گویم... شاید احساس من، تنوع در زیبایی خیرهایی که برایت شب ها نازل می شود ایجاد کند. البته می دانم به شرط خلوص در شب به خیرهایم.

پس شب به خیر عزیزتر از جان ناقابلم

شب به خیر نازنیمم

شب به خیر به آن چشمان خسته ات

شب به خیر...


روز پنجاه و چهارم (وداع با امام زاده ۱)

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی من

سلام زیباترین آرزویم تا ابد

  خوبی بانو جان،؟

حالِ روحت بهتر است؟

می دانی دیروز با امام زاده به نوعی وداع کردم؟

البته وداع اصلی شنبه است.

وادعی پس از این چله دوم یا به نوعی سوم!

می دانی بانو؟

دیروز شیطان از ظریف ترین و قوی ترین قدرت هایش برای وقفه در چله ام استفاده کرد.

اما خدا را شکر در ساعت های آخر، بهانه ای جور شد تا دوباره به سوی خدایم برگردم،!

تا دوباره امام زاده مرا بطلبد...

تا خدای ناکرده، امام زاده به دیده اکراه به من ننگرد!

دیروز برای اولین بار از داخل ضریح متبرک، عکس انداختم، تا شاید تصویری ماندگار از احساسات این ایامم باشد.


بانوی من... شنبه که شد وداع دوم را خواهم کرد و چله دوم به پایان می رسد، کاش نتیجه خیر این چله ها همه اش به تو برسد.

که جز  حال تو هیییچ چیز با اهمیت نیست

بانوی من...

این وداع ها درست است وداع آخر است. اما دیگر با امام زاده انس گرفته ام

با ضریحش

با آن قالیچه ای که روی آن مینشستم و در حد روح ضعیفم، یاسین می خواندم

با آن...

حال خوبیست بانو

حال بسیار خوبیست

شاید دیگر هر روز نتوانم حرم امام زاده را ببینم.

اما هفته ای یک بار... دو هفته یک بار یا نهایتا ماهی یک بار زیارتش می کنم...

و حال خوب تو اولین آرزوی و خواسته ام از ایشان است

بانو جان...

وارد پنجاه و چهارمین  روز از بهار پاییز شدیم

و اکنون بیش از نیمی از پاییز  خنک دلچسب گذشت

و هر روز انشاءالله حال تو بهتر شود

صبحت به خیر بانوی نازنینم

صبحت به خیر عزیزتر از جان ناقابلم

شب پنجاه و سوم (جشن آسمان ها)

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی مهربانم

سلام ای فرشته شیفته محمد

شبت به خیر و زیبا باد بانو

شبی که آن سال ها... در آن بیش از 1400 سال پیش، هنگام تولد آخرین پیامبر خدا، محمد مصطفی، تمام آسمان ملکوت و حتی دنیای دیدنی برای آدم های معمولی، جشن باشکوهی برگزار شد.

موجودات ملکوت را نمی دانم، اما شنیده ام در آسمان و زمینِ آن روزها، حسابی غوغا شده بود. ستاره های آسمان در هم می پیچیدند و ستاره های تازه، متولد می شدند.

در زمین هم هرچه نماد قدرتی غیر از خدا بود، از آسیب در امان نماند.

شاخص ترین را ایوان کسری گفته اند.

و آن چهارده کنگره ای که تخریب شد. تا باشد نشانه ای برای آن هایی که تفکر می کنند

و آن آتشکده ای که هیچ گاه خاموش نشده بود و آن هنگام، خاموش و سرد گشت.

آری برای کسی که اگر نبود، جهانی خلق نمیشد، بایستی اینچنین جشنی گرفت. جشنی که مردم آن زمان، در آسمان دنیایشان دیدند. وای که در آسمان ملکوت چقدر باشکوه تر بوده

راستی بانو جان، یادت است که آن حدیث قدسی را بارها بازگو کردم؟

آن  حدیثی که خداوند گفته: ای احمد اگر تو نبودی، افلاک (جهان) را خلق نمی کردم و اگر علی نبود تو را خلق نمی کردم و اگر فاطمه نبود، شما دو نفر را خلق نمی کردم

پس فکر کن هنگام میلاد علی چه شده؟

و زیباتر از همه، هنگام میلاد فاطمه؟

شاید دنیا زیبایی هایش را ظاهر نکرد...، اما یقیناً در ملکوت غوغایی بوده. و ملائک هر کدام برای زیباتر کردن عرش و آسمان هفتم، از دیگری سبقت می گرفتند

می بینی بانوجان... اصلاً نمی توانم، از چیزی حرف بزنم و به مقام والای زن نرسم. و از آن به تو به تویی که اگر پرستش انسان، مجاز بود، من اولین پرستنده ات بودم...

آری اگر پرستش انسان مجاز بود، زنان پرستیدنی بودند و مرد را اول از همه به پرستش مادر امر می کردند. بعد به پرستش بانویی که دلش را مملو از او  کرده و به معنای واقعی، عاشقش شد. و آن هنگام خوشا به حال آن مردی که معشوقش، او را بپذیرد تا مرد بتواند، در مقام پرستش همسرش به کمال برسد.

آری می دانم. این جایش که پرستش انسان بود، خیال است و پرستش مخصوص خداست.

اما وقتی که بانویی به این لطافت و نزدیک تر به مظهر خدایی خلق می شود، یقیناً باید محترمترین مخلوق هستی باشد.

یقینا باید به قول رهبرم، همانند خدا، یکی باشد و جز او کسی همتایش نشود

اصلا نمی دانم مردها چطور می توانند عاشق واقعی یک بانو شده باشند، اما در کنار او بتوانند مهر دیگری را نیز در دل بپرورانند؟

بانو جان... برای همین هاست که باید باز هم این روز که از طریق سلسله ای از علت ها، به تو نیز مربوط می شود را باز هم جشن گرفت. آن هم وقتی جشن میلادت در همان هفته مقدسی باشد که محمد صلی الله و علیه و آله، خلق شد.

پس باز هم تبریک 

از صمیم و اعماق قلبی که جز برای تو نمی تپد و نخواهد تپید تا از تپیدن به ایستد

پس این شب، شب به خیر گفتن دارد

آن هم خیرترین خیرهای ممکن

پس باز هم شب به خیر، زیباترین آرزویم تا ابد

شب به خیر عزیزتر از جان ناقابلم بانو

شب به خیر

روز پنجاه و سوم (خیر کثیر)

به نام هستی بخش احساس

سلام زیباترین آرزویم تا ابد

سلام فرشته زیبای صبحگاهی ام

فرشته که نه تنها تماشای تو، که حتی خیال تو نیز، روزی ام را پُر رونق می کند

صبح به خیر بانو جان

صبح سرد دلچسب پاییزی

صبحی که هیچ وقت گنجشک ها از دستش نمی دهند

صبحی که خورشید با دمِ سپیدش در افق شرقی، هنگام اذان، وعده آمدنش را برای عالمیان زمزمه می کند.

 امیدوارم امروز حالت خوب خوب باشد و به قول بزرگترهایمان در دهه شصت، هیچ گونه کسالتی نداشته باشی.

هیییچ گونه ها... به معنای کاملش.

بانو جان امروز که با شب همدم شود، شب میلاد پیامبر به روایت ما شیعیان است. شیعیانی مثل تو واقعی و مثل من خدای ناکرده فقط در لفظ.

و باز جا دارد میلاد قرین شده تو با این ایام عزیز را تبریک گفت.

میلادی که با هفدهم ربیع الاول قرین شده...

از خداوند و پیامبر می خواهم برای تو در این سال پیش رو خیر کثیر تقدیر کنند و تو را نیز برای خانواده ات، خیر کثیر...

خیر کثیر شاید یک معنایش بی نهایت باشد.

بی نهایتی متصل به خداوند که هر چه به دیگران خیر برسانی، باز هم از بی نهایتش ذره ای کم نخواهد شد.

خوشا به حال پدر و مادرت بانو که در تمام این سال ها، از خیر و رحمت تو بهره ها بردند، هرچند اگر چشم برزخی نداشته و ندیدند.

البته که من هم آن چشمم هنوز کور است. اما یقین دارم که چنین که گفتم است و حتی بیشتر از این.

بانوی من درست است که سوره کوثر در شان فاطمه بانوی دو عالم نازل شده، اما  به لطف ایشان، این بی نهایت خیر به تمام دختران پاک و بی آلایش تمام دوران ها، تسری یافته و همه ایشان و به خصوص تو مشمول سوره کوثر گشته اید

پس ای بانوی من. ای تفسیر سوره کوثر به اذن فاطمه، باز هم میلاد پر خیر و برکتت مبارک

دوستدار همیشگی تو باغبان