علی مولود کعبه

به نام هستی بخش احساس

سلام نازنین بانوی من

سلام عزیزتر از جان ناقابلم

کاش درد و بلا از تو دور باشد و همه اش به جان من افتد

خوب هستی بانو جان؟

نکند خدای ناکرده باز هم نگران باشی؟

کافیست همان اصول معمول را رعایت کنیم تا این بیماری برایمان، تنها یک امتحان و یک ابتلاء باشد. نه بلایی که خود و عزیزانمان را داغدار کند

باور می کنم که تو خوب این ها را بلد هستی.

بانوی من... این بیماری... این مسلمان کشی ها... این حوادث متراکم و پی درپی... این خالی شدن نمادین اطراف کعبه... همه نشان از آن خبر خوشی می دهد که انسان از ابتدای خلقتش، منتظر بوده... نه تنها انسان بلکه تمام هستی در دنیا...

خبر خوش آمدن منجی

دهمین نسل از فرزندان علی و فاطمه، مهدی موعود... خبر خوش آمدن اوست انگار... مگر ندیدی درست همزمان با سالگرد روزی که مادر علی به کعبه راه یافت، اطراف آن ساعات خلوت شد... آن گونه همه جهانیان منتظر، یاد آخرین نسل از فرزندان علی افتادند؟

یاد مهدی... یاد امامی که از مادر بیشتر دوستمان دارد...

مگر ممکن است چنین امامی حواسش به بهترین فرشتگان خداوند نباشد...؟ حواسش به تو زیباترین فرشته نازنینم نباشد...؟

و این امام فرزند همان علی است... همان شاه نجف که می دانم، تو نیز عاشقش هستی... حتی عاشق تر از من...


بانو جان... شاید این بیماری هم بهانه خداوند باشد تا خانه اش را خانه تکانی کند!

حتی شده برای ساعتی... حتی شده برای لحظات کوتاهی که تنها توجه مردمان جهان را جلب کند...

آن هم مقارن با تنها مولودش علی... تنها انسانی که سزاوار بود با مادرش سه روز، در تنهایی با خدای خود خلوت کند.

بانو جان... می دانم هیچ وقت، به چنین مقامی نخواهم رسید ... اما عشق به صاحبش را می توانم هر بار عمیق تر و عمیق تر کنم

می توانم سعی کنم جا در جای پای او بگذارم... 

می توانم بوی او را بگیرم...

آیا چنین که شوم، سزاوار تو خواهم شد؟

سزاوار زیباترین فرشته خداوند؟

می دانم که سوءاستفاده است...

از هرچه بگویم، به خواستن تو ربطش می دهم

می دانم بانو...

این تنها ضعف من است... تنها در اینجا محکم نیستم

در این که نتوانم، خواستن تو را انکار کنم.

...

با تمام این ها اما... مواظب خودت باش

دوستدار همیشگی تو

باغبان

دوست دا

شب آرزوهایی که گذشت!

به نام هستی بخش احساس

سلام عزیزتر از جانم

خوب هستی؟

احوالت رو به راه است؟

می دانم ... می دانم خیلی طول کشید تا دوباره پستی جدید به روز کنم و بنویسم. تو به بزرگواری خودت ببخش که دنیا مجال نوشتن را از من گرفته بود.

اما امشب می نویسم. امشبی که دیر شد و 24 ساعت از شب آرزوها گذشت.

اما باور کن در شب آرزوها، هرچه آرزوی خوب بود را برای تو خواستم. حتی اگر در آن آرزوهای خوبت، جایی به عنوان همراه همیشگی نداشته باشم.

و هر چه خاطرات بد داری را همه را با دل و جان خریدم.

راستیی نازنین بانوی من... می دانم دل کوچک و حساس تو، این روزها، چه استرسی را برای این بیماری (کرونا) تحمل می کند. خواستم بدانی که، برایت همیشه دعا می کنم که نه تو و نه عزیزانت، هیچک کدام به این بیماری (حتی اگر بهبودی در انتظار باشد) دچار نشوید.

آن بزرگتر ها و کله گنده ها، خودشان حسابی ترسیده اند. ما آدم های معمولی و به خصوص تو عزیزتر از جانم،  جای خود... 

وقتی فکرش را می کنم که حتی یک لحظه هم تحمل این بیماری، برای تو، چقدر استرس زا و دردآور است، از خداوند می خواهم، هرچه بلا و بیماری است را از تو دور کند و به من سرایت دهد.


نازنینم... می دانم که می دانی آن حرف ها بهانه بود و من هرگز نمی توانم تو را طور دیگری دوست داشته باشم. تو را همچون همسر و همراهی همیشگی دوست دارم.

کاش روزی نیاید که این کورسوی امیدم خاموش شود که آن روز به مرگ و استرسی بدتر از دچار شدن به کرونا، مبتلا خواهم شد.

آن روز، که خدانکند فرا رسد، ثانیه ها را می شمارم و در هر ثانیه قلبم، نزدیک است از جا کنده شود و در ثانیه n ام، بی شک جان به جان آفرین تسلیم خواهم کرد.

نازنینم...بهار نزدیک است... کاش بشود یک دیدار بهارانه داشته باشیم... به یک مناسبت زیبا... مثلا به مناسبت شراکتی که قرار است با هم ایجاد کنیم...

آن روز بی شک، سومین زیباترین روز تمام عمرم خواهد شد. باز شاخه گلی روی میزی، تقدیمت می کنم و نگاهی که از چشمانت بر نخواهم داشت...

می دانم بانو... می دانم... می دانم هنوز لایقم نمی دانی... اما آرزو داشتن که عیب نیست... شاید تا بهار، لایقت شدم... 

کاش ببینیم یکدیگر را و  نشان دهم، موهای زیبای سپیدی که با عشق به تو ساختمشان... سپید و نقره ای که نماد عشقی واقعی نسبت به توست.

کاش...

کاش حالت هیچ وقت، بد نشود... همین یک کاش هم قبول شود، انگار تمام دنیا به من داده شده.

آن روزهایی که نگران شده بودم، بیشتر از تو نباشد، کمتر از تو، اضطراب نداشتم... هنوز همه نذر صلوات را ادا نکردم... روزه ها هم همین طور... این بیماری شایع شده هم، فعلا مانع شده تا نمک ها را برای امام زاده صالح ببرم...

اما خدا خودش خوب می داند که هرگز از زیر ادای این نذورات، شانه خالی نخواهم کرد.

مگر، جان تو برایم کم ارزش است؟ آن هم جانی که از جان خویش، بیشتر می خواهمش. جانی که اگر تمام دنیا را داشتم، می دادم تا تمام بلایا از تو دور بماند.

...

بانو جان... خواهش می کنم فردا و پس فردا و ... باز هم در خانه بمان... معلم الاسما باید در سلامت باشد تا بتواند شاگرد تربیت کند.

باشد عزیزتر از جانم؟

باشد قربانت شوم؟

شبت به خیر، زیباترین آرزویم تا ابد

شبت به خیر فرشته نازنین

دوستدار همیشگی تو

باغبان

زیباترین سالگرد دنیای من

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی زیبای من

سلام خالق زیباترین حادثه دنیای من.

سلام نازنین تر از هر لطافتی.

امشب یک سال گذشت بانو

دقیقا از اولین نوشته ای که برای تو نوشتم و خواستنت را جار زدم.

از ۵ بهمن سال ۱۳۹۷ تا کنون.

از زیباترین ۵ بهمن تمام دوران های زمین.

از قلبی که دل در دلش نبود تا اینکه اولین کلامت را پس از فهمیدن درون مایه قلبم، شنید.

و قلبم روز به روز بزرگتر شد تپید و تپید و تپید

در ۳۶۵ روز سال،  در ۷۸۶۰ ساعت،  در ۵۲۵۶۰۰ دقیقه و در ۳۱۵۳۶۰۰۰ ثانیه ای که کم و بیش در هر کدامش  قلبم برای تو تپید و بیشک بی تو از تپش می ایستد.

بانوی نازنینم بی نهایت سپاس که مرا به حضورت بار دادی و پس از خطایم بخشیدی و اکنون دست کم می گذاری دوستت داشته باشم.

بانوی من دوستت دارم 

تا ابد دوستت دارم

تا آن انتهای بی انتهای نزد خدا

باغبان


باز هم امتحان

به نام هستی بخش احساس

سلام بانو جان

سلام مهربانم

بانو پر احساس من

باز هم امتحان

دیشب تا کجا رسیدم؟ تا امتحان سردار حاجی زاده در جهاد اکبر

تا اینجا که او هم از پس امتحان برآمد. از پس امتحان برآمد و فرصت امتحانی دوباره برای ما مردم فراهم کرد.

بله بانو... هم من و هم تو قبول داریم با این خبر همه شکه شدیم. هم من و هم تو حتی

اما بعدش رسانه ها، وسوسه کردند و برخی امتحان را صفر شدند. بعضی از همان هایی که شاید حماسه تشییع سردا سلیمانی را آفریدند.

دیدی یکی از همان بعضی ها، یکی از دوستان مان بود. دیدی چه راحت به تمسخر گرفت همه این صداقت ها را؟

دیدی بانو؟

و همین طور خیلی از به ظاهر انقلابی ها

و همین طور خیلی از سلبریتی ها.

بانو جان... دیدی چقدر از همین سلبریتی ها ریزش داشتیم؟

مرجانه گلچین

قلقلی

خالق برنامه های عروسکی نوستالژیک دهه شصتمان مرضیه برومند

خیلی ها بانو...

خیلی ها...

اما نه.

با اینکه خیلی ها بودند اما خیلی نبودند.

هنوز هم از این 80 میلیون جمعیت، اکثریت قاطع، در امتحانات پیروزند.

اما این وعده! خداوند بوده و هست که در آخرالزمان، غربال شدیدی می کند.

و آن هایی که ذره ای در دلشان شک و تردید به نظام بود و با اکره حتی اگر این اکراه در آن اعماق قلبشان پنهان بوده، نظام را قبول داشتند، اینجا غربال شدند و نفاقشان هم برای خود و هم برای مردم مشخص شد.

بانوی عزیزم

افتخار می کنم به خودم که لیاقت پیدا کردم با بانویی چون تو آشنا شوم.

بانویی که در این هجوم فتنه ها، دینش را به دنیایش نفروخته و با تمام قوا، با این هجوم جبهه شیطان در حد خودش مقابله می کند

بانو جان... این افتخار بزرگیست آشنایی با تو

با نازنین ترین فرشته خداوند.

فرشته ای که حتی اجازه نداد نوک بال هایش بسوزد 

فرشته ای که حتی فطرس، غبطه اش را می خورد.

آفرین بانوی نازنینم

آفرین عزیزتر از جان ناقابلم

کِی می شود که خداوند لیاقتم را بیشتر کند تا این جان ناقابل را فدایت کنم

راستی بانو جان... زمانه زمانه اوج فتنه هاست و آسیب ها زیاد

مواظب باش

شب ها و روزها مواظب باش خدای ناکرده، شیطان حسود، از عوارض این فتنه ها به تو آسیب نرساند. که طاقت ندارم بانو

شب که می خوابی آیه الکرسی را تا و هوالعلی العظیم بخوان

چهار قل را بخوان 

شبت به خیر زیباترین آرزویم تا ابد

دوستدار همیشگی تو

باغبان


امتحان (نمیدونم شماره چند)

به نام هستی بخش احساس

سلام زیباترین هدیه خداوند. هدیه ای که لایق می خواهد تا خداوند همراهی اش، همراهی با تو را نصیبش کند.

سلام بانوی مهربانم.

بانویی که این روزها خیلی غمگین تر و عصبانی و تر و در عین حال مهربانتر از همیشه ای.

غمگین و عصبانی از آدم های بی صفت و بی وجود که منتظر گل آلود شدن آب بودند تا ماهی شان را بگیرند.

غمگین و عصبانی از آدم های دهن بین و حزب باد و...

می دانستم بانو...

یقین داشتم بانو...

یقین داشتم که از من هم انقلابی تر موضع می گیری.

یقین داشتم که تو از پس این امتحانات خوب بر می آیی.

هر چه نباشد، سال هاست معلمی

سال هاست با نحوه امتحان و سوالات آشنایی.

پس وقتی خداوند، امتحان عمومی جدیدی میگیرد، تو بهتر از همه می دانی جواب سوال چیست و بهترین پاسخ کدام است...

بانوی من...

امروز امتحان درسی که افتاده بودم را دادم و انشاءالله قبول میشوم و پیگیر پایان نامه خواهم شد.

پیگیر کارهایی که می خواهم برای درآمدزایی بیشتر واردش شوم.

کارهایی که به امید خدا شروع می کنم تا شاید خداوند لطفی کرد و لیاقت تو را یافتم و مثل آن روزهای سال پیش، سردی رابطه مان به گرمی گرایید.

این هم امتحان بود بانو... امتحان من برای راهِ خواستن تو... اینکه چگونه بتوانم، لایق تو باشم...

بانو جان... میبینی تراکم امتحان خدا چقدر زیاد شده؟

در این چند روز و چند هفته چقدر امتحان پس دادیم.

اول خداوند به وسیله دشمن، سردار دلهایمان را گرفت.

بیشترمان در این امتحان قبول شدیم. همه عزادارش شدیم.

یک تشییع باشکوه برایش برگزار کردیم.


و خداوند بار دیگر گفت؛ تبارک الله احسن الخالقین.

اما ما مردم آخر الزمانیم بانو.

امتحانی اینچنین امتحان آسانی بود. 

خداوند امتحانش را سخت تر کرد.

اینبار امتحان اعتماد  داشتن به خودش را گرفت.

گفت من در قرآن به این ها بارها قول دادم که اگر از کفار نترسید، کمک میکنم. پشتتان را خالی نمی کنم. حتی با وجود قوی ترین دشمنان. 

خداوند منتطر پاسخ ما بود. پاسخ مردم برای خونخواهی قاسم سلیمانی.

این امتحان کمی سخت تر بود. تعداد بیشتری ریزش داشتیم.

یک عده میگفتند جنگ میشود. همان هایی که به خداوند اعتماد نداشتند

اما بیشترمان خونخواه سردار بودیم و در سحرگاهی قبل از تدفین پیکر مطهرش، عزیزان سپاهی، از طرف نظام و مردم، سیلی محکمی به آمریکا زدند. آنچنان که برق از چشمانشان پرید.

و خداوند هم به وعده اش عمل کرد و چنان ترسی در دل دشمن انداخت که دیدیم ترامپ قلدر بی ادب و هتاک، هنگام سخنرانی چه لرزش صدای هویدایی دارد و هیچ غلطی هم نتوانست بکند.


پس باز هم خداوند گفت تبارک الله احسن الخالقین


حال نوبت امتحانات نهایی خداوند رسیده بود. امتحاناتی که با قبولی در آن ها می توانیم به آخرالزمان سلام کنیم.

پس هواپیمایی به سهو یا به عمد نفوذی های دشمن سقوط می کند. سقوط می کند تا ابزاری برای خدا جهت اولین امتحان نهایی شود.

سه روز که می گذرد، برگه سوال ها آورده شده و می فهمیم سوال این است:

عکس العملتان در برابر اینکه بدانید، خودتان هواپیما رادساقط کردید چیست؟

پاسخ های درست را در عمل انجام دهید:

اولین پاسخ درست را سردار عزیزمان حاجی زاده داد و نمره بیست را گرفت.

او به اشتباه اذعان کرد

اذعان کرد و گفت گردنش از نو باریک تر است.

او بهترین جواب این سوال امتحان نهایی را داد. جوابی که پیروزی در جهاد اکبر بود...

آری بانو...

فردا باز هم می نویسم. از امتحان هایی که این روزها، خداوند از ما میگیرد.

پس تا فرداشب عزیزتر از جان ناقابلم.

بانو جان با آرامش بخواب و از فتنه ها نترس.

پیامبرمان وعده داده، این ها ضرری ندارد و نتیجه اش، رسوایی منافقان است.

پس زودتر بخواب و نگران حادثه فردا نباش.

فردادهم یک فتنه دیگر می شود و ازچهره منافقان دیگر رونمایی...

شب به خیر زیباترین آرزویم تا ابد

دوست دار هیشگی تو

باغبان