خدایا میشه یک روز جای تو باشم؟!

به نام هستی بخش احساس

بدون مقدمه و با پر رویی می خوام بگم. به تو خدای مهربونم. اگه ممکنه، یک روز جای تو باشم. ممکنه؟

جای تویی که همه بدون هیچ نگرانی به تو پناه میبرن.

نه. منظورم این نیست که همه به من پناه بیارن. نه خداوندا

یک روز جای تو باشم و به این لیاقت برسم که محبوبم، سرش رو روی شونه م بذاره و تا صبح چشماشو ببنده و بهترین رویا رو بهش هدیه بدم! یک روز سرش رو روی شونه م بذاره و شونه م خواب بره. اما چون چشمان خسته معصوم ش رو می بینیم، هیچ درد شونه ای نمی کشم. فقط دردهاشو به جونم می خرم

نهههه خدایا خودت بهتر می دونی که قصد تخریب جایگاه اولوهیت رو نداشته ندارم. خیلی خوب می دونم که بقیه هستن که لایق این میشن خدا در آغوش بگیردشون. بقیه هستن که لایق این میشن که به خدا تکیه کنند. به شونه های تو.

پس اگه قبول کنی یه روز جای تو باشم، شاید معنیش این میشه که همون خلیفه تو میشم. یعنی یه روز لایق میشم خلیفه تو بشم. اما فقط برای اون فرشته زیبایی که دوستش دارم. البته فقط برای اینکه سرش رو روی شونه هام بذاره و خودش رو خالی کنه. یک روز کامل اگه خواست گریه کنه. یک روز کامل اگه خواست، سرم داد بکشه...


خدایا! مرد برای همین ساخته شده دیگه. برای اینکه گل های مهربونت، حتی برای لحظه ای پژمرده نشن. مردها باید خارهای قوی اما مهربون باشن.

خدایا! نکنه چون احساساتم بیشتر از قدرتم خودنمایی میکنه، این فرشته نازنینت نگران آینده اش با من شد؟

نمی دونم...

نمی دونم خدا. اما ازت می خوام یک روز جای تو باشم!

فقط یک روز، تا بهشم ثابت کنم می تونم

...


اما تو...

تو زیباترین تجلی عشق برای من. محبوبی که همتایی نداشتی و نداری. کاش بهم بگی چرا؟

نکنه دوست داری مثل بعضی ها بگم: دیوونه! دوست دارم؟! نکنه...

نمی دونم حالت های دیگه چی ممکنه باشه. اما قطعا می دونم تو نگران دوست داشته شدنت و پایداری و وفاداری در این دوست داشته شدن نیستی.

قطعا می دونم که کاملاً  من رو شناختی و از این نظر بهم اعتماد داری. 

ولی اونچیزی که نگرانت کرد رو نمی دونم 

نمی دونم و منتظر می مونم یه روز خودت بهم بگی

تا اون روز باز هم سعی می کنم، هر بار، زیباتر از گذشته برات بنویسم تا شاید روزی اومدی و همشو خوندی


عشق چیست؟!

به نام هستی بخش حساس

براستی عشق چیست؟

برخی که به ماورا هیچ اعتقادی ندارند و انسان رو پوست و گوشت و استخون میدونن، عشق رو ناشی از پیامی عصبی به برخی غدد درون مغز میدونن که با ترشح اون غدد،  پیامی به قلب صادر میشه.

پیامی که پس  از اون، قلبت تیر میکشه. اما خفیف و لذت بخش.

تقریبا همون شکلی تیر میکشه که وقتی یه کودک به خصوص دختربچه ای ناز! رو میبینید. دختر بچه ای که موهاشو خرگوشی بسته و پیرهن آستین پفی تنش کرده و دامن چین دار قرمز و جوراب شلواری سفید. کودکی که بدو بدو میکنه و وقتی خنده هاشو میبینی، همون لحظه، قلبت اون تیر لذت بخش رو میکِشه!

وای که چقدر صحنه زیبایی میشه.

پس، گروهی عشق رو همین پیام میدونن. پیامی که مثل مخدر عمل میکنه و انسان رو از خود بی خود.

البته که من اون پیام به پست ترین جای بدن رو هرگز عشق نمیدونم. اون هوسیه بی ارزش.

گروهی دیگه اما عشق رو فقط در ملکوت جستجو میکنند. در روح که هنگام مکاشفه، به اوج میرسه و اگه با معبود یکی شد، نهایتش اتفاق افتاده. البته که این حالت هم تغییراتی جسمانی در پی داره. اما خب اونایی که عشق براشون این تعریف رو داره و عشق زمینی رو پست میدونن، تغییرات جسمانی براشون هییچ اهمیتی نداره.


اما واقعا عشق کدومشونه؟

بی شک روح اگه جسمی همراهش نبود، در یک سطح از تعالی قرار میگرفت و پیشرفت و تغییری نداشت. شاید حتی احوالش هم در اتفاقات پیرامونش، تغییر نمیکرد.

اما خدا، متعالی ترین روح رو با پست ترین ماده یعنی خاک، ترکیب و یکی کرد تا بزرگترین معجزه رو به اهل تعقل نشون بده. پس عشق در این صورت تعریفی دیگه پیدا میکنه. عشق تغییر همزمان روح و جسم میشه. ما چون به جسم تا حدودی مسلط شدیم، تاثیر عشق رو جسم رو بی ارزش میبینیم. اما انسان ترکیب زیبای جسم  و روح هست و تاثیر عشق روی هر دوتای اینا مهمه.

پس...

بعضی ها اول روحوشون متوجه محسنات معشوق میشه به جسم پیام میده و جسم هم به قلب که تیر بکشه و این تیر کشیدن، روح رو حساس تر و شیفته تر میکنه و دوباره روح روی جسم تاثیر میذاره. یک چرخه بی نهایت که عاشق رو هر لحظه بیشتر در معشوق فنا میکنه.

بعضی ها هم، عشق براشون از جسم شروع میشه. چهره زیبا رو میبینن. تحسین میکنن. بعد صداشو میشنون و با روح معشوق آشنا میشن و اگه صادق باشن، روحشون متاثر میشه و جسمشون رو تحت تاثیر قرار میده و باز هم همون چرخه قبلی

این دو حالت میتونن عشق های واقعی رو بیافرینند. عشقی که در نهایتش عاشق به مقامی میرسه که دوست داره معشوق رو ببینه و مطمئن بشه، معشوق لبخند میزنه. حتی اگه معشوق دست رد به سینه ش زده باشه

بگذریم...


خدایا! وقتی که همین الان صدات کردم و با خدایا گفتنم، اشکم رو از چشم راستم جاری کردی، یعنی اشکی با ارزش رو به فرشته هات نشون دادی، چرا پس این طور شد؟

چرا خواستنم رو به تباهی! رفت؟ چرا فرشته نازنینت، همراهی منو نخواست؟

مگه وقتی برای اطمینان استخاره گرفتم، نگفتی که خوبه. خیلی خوبه؟ پس چرا این طور شد؟

آهان! فرشته نازنینت، اشرف مخلوقات و با اراده ست و آنچه دوست داشته باشه رو دوست داری.

آهان! من بلد نبودم عشق ورزی و دوست داشتن رو به کمال برسونم و آینده براش مبهم شد.

آهان!...

خدایا! چرا امروز فرشته نازنینت، از من بیشتر دلخور شده بود. منی که فکر میکنم خیلی سعی کردم اذیتش نکنم. دلش رو نلرزونم.

منی که...

خدایا! اما به نظرم وقتی که من رو با این زیباترین حس عاشقانه آشنا میکنی، حتما برنامه ای برام داری. اما خودت بهتر از من میدونی  که اگه این برنامه وصال به محبوب نباشه، جز مرگ که قشنگ ترینش شهادته، چیزی دیگه نخواهد بود.


پس منو از گناهانم به خصوص حق الناس هایی که شاید یادم هم رفته باشه، پاک کن و ببر. 

من رو ببر اگه قراره سرنوشتم، به وصالی با زیباترین فرشته ات ختم نشه.

من رو ببر تا شاید بتونم کنار پدربزرگش، باغی زیبا تو بهشت براش بسازم و هر وقت اومد، با پدر بزرگهامون! و مادر بزرگش، بریم استقبالی باشکوه

خدایا! یعنی اون موقع هم منو نمیخواد:( ؟ 

نمیدونم....

خدایا ولی خودت بهتر میدونی چقدر دوسش دارم

پس مواظبش باش که هیچ شیطانی بهش آسیب نرسونه. مواظبش باش و حالشو هر روز با بهترین اتفاقا خوب کن.

من مهم نیستم. اون باید حالش خوب باشه که حتما وقتی چون تویی داره، بهترین حال رو داره.

ممنونم خدا

ممنونم


انسان ممکن الخطا!

به نام هستی بخش احساس

سلام مهربانم

سلام بانو

باور کن که امشب حواسم نبود و تو را با کنایه ام آزردم.

باور کن یک لحظه یادم رفت که قول داده بودم ، به کنایه هم چیزی نگویم.

می دانم. می دانم گناه بزرگی کردم. گناهی نابخشودنی. اما می شود باز هم مرا ببخشی؟

کاش کنایه ام راست بود که خدا را شکر نیست. ای وای که فراموش کردم که گفتی مشکلی از این نظر در من ندیدی و من از همین نظر کنایه زدم. ای وای ... برای همین استت که گناهم نابخشودنی است.

خواهش می کنم باز هم مرا ببخش. بگذار به حساب این ایام امتحانات دنیایی و الهی. قبول  دارم که توجیه خوبی نیست. اما خب من هم انسانم و اشتباهم ممکن است. هرچند که جایز نیستم اشتباه کنم!

بانو جان! امشب باز تو را آزردم

کاش زمان به عقب برگردد... شاید دیگران ببینند و خنده شان بگیرد که برای چنین اشتباهی، آرزوی بازگشت به عقب دارم.

آخر آن ها به اندازه من تو را دوست ندارند و به اندازه من نمی دانند روح لطیف تو با آن همه مهربانی، جزایش چنین نبود که جزایش! (پاداشش) را نیز توان پرداخت ندارم.

بانو جان! باور می کنی حتی می خواستم به این علت، محیط را ترک کنم! اما احساس کردم این کار هم تو را به نوعی دیگر می آزارد.

دیدم به جز نوشتن کامل در اینجا، راهی برای عذرخواهی نیست. هرکاری دیگر، تو را بیشتر می رنجاند یا شعاری تر می نمود.

البته که شاید اینجا را نیز شعاری بپنداری. 

اما چون می دانم که مرا شناختی، می پذیری که هیچ شعاری در کار نیست و تمام این ها از ته قلبم آمده و اینجا ثبت می شود

بانو جان ببخش که بعد از چند روز، در عوض متنی زیبا در وصف تو، عذرخواهی ام را آوردهم

شب به خیر مهربانم



نامه روز هشتادم

به نام هستی بخش احساس

سلام بانو جان

ببخشید که نامه امروز، وارد فردا! شد.

امروز آخرین نامه را می نویسم. اما نه آخرین مطلب که مطالب بسیار برای نوشتن برای تو دارم.

امروز آخرین نامه را می نویسم فقط و فقط به یک دلیل.

آن هم کسالت بار شدن نامه هایم. آن هم اینکه دیگر داشت تنوع را از دست می داد و ذهن زیبای تو را خسته می کرد.

اصلش هم همین است. دور دنیا در هشتاد روز.

بله قبول دارم که هشتاد نامه نشد و فقط هشتاد روز گذشت. اما یقین دارم که قبول می کنی که برای تک تک این هشتاد روز، ناگفته هایی داشتم که لفظ را لایق بیان ندیدند. آن ها، حضور می خواستند و می خواهند. حضوری که باز هم با چشمانم بتوانند خودشان را به قلب تو منتقل کنند.

بانوی مهربانم. از این پس روزانه نخواهم نوشت که بتوانم بهترین ها را بنویسم در حد خودم.

محبوب من، می خواهم از این پس، داستان بهشتمان را کامل کنم

می خواهم، داستان آشنایی ام با تو را بگویم

می خواهم از خودم و گذشته ام بگویم. تا جایی که محیط اجازه دهد، همه خواهند فهمید. اما به یقین، محرمانه هایی هم فقط برای تو دارم.

تویی که هیییییچ وقت حتی از تو مکدر هم نخواهم شد.

آخر تو ثابت کردی  که به دوست داشته شدن ارزش قائلی و مرا بسیار شرمنده ات کردی.

آخر تو مهربانی ات را کامل نمودی مرا تا ابد مدیون خودت

این ثبت بماند تا اگر خلاف این گفتم، خدایم عذابم کند

دوست دار همیشگی و همیشه امیدوار به وصال به تو

باغبان


خدانگهدارت فرشته مهربان  و عزیزم

نامه روز هفتاد و نهم

به نام هستی بخش احساس

به نام آفریننده قلب های لطیف

به نام عزیز و عزیز کننده فرشتگان زمینی

سلام فرشته زیبای من

سلام بانوی باغی که من باغبانشم

بانو جان! جسارتم را برای این صفات ملکی که به تو نسبت به خودم میدهم، ببخش که عاشق، به جز این خواستن ها، چیزی دیگر ندارد.

بانو جان! فردا که شود ۸۰ روز از سال جدید میگذرد و شاید به اندازه دور دنیای کودکی هایمان!

البته که به اندازه دور دنیا، برای من گذشته است.

دور دنیا که هیچ، به اندازه دور تمام جهان.

دور تمام هستی که خدا لایقم کرد و شناختم

و آن هستی روح بزرگ حلول یافته توست، در بدیع ترین و زیباترین صورتی که یافتم .

بانو جان! نمیدانم. نمیدانم که فرصت میدهی یا نه. اما به اندازه صبر تو حتی اگر به اندازه صبر خداوند باشد به انتظار مینشینم و  دیگر عجله نخواهم کرد.

به هر حال در  دنیا قبولم نکنی، آخرت که قبولم خواهی کرد. نه؟

باز هم اگر نه، به هر حال باغبان باغ پدربزرگت که خوام شد و همین که بدانم در جوار یک فرشته زمینی برتر از آسمانیان هستم، باز هم غنیمتم خواهد بود.

میدانم رویا را دوست نداری. اما عشاق به جز رویا چه کنند تا فاصله تا وصال را تحمل کنند. آن هم وصالی که خودش هم فعلا خیال است و تو نخواهی خیال خواهد ماند.

...

به هر حال بدان که در هر صورت برایم عزیز خواهی ماند. چه قبولم کنی و اشک شوق بریزم. چه قبولم نکنی و اشک از چشم چپم! جاری شود

خدانگهدار عزیز کرده و عزیز تر از جانم