نامه روز هفتاد و هشتم

به نام هستی بخش احساس

سلام بر فرشته زیبای خداوند

روز هفتاد و هشتم ات به خیر

نمیدانم گفتم یا نه. اما اگر خودت هم حساب کنی، خواهی فهمید، این روز شمارِ از ابتدای سال است. 

البته قصور مرا به بپذیر که به تعداد این روزها، نتوانستم نامه بنویسم. یعنی ایده اش دیر به ذهنم رسید‌

بانو جان! فرشته زیبای من! حالت چطور است؟

مهمانی خداوند خوب بود؟ نکند که من از دل و دماغت در آورده باشم؟ :(

با کمال پر رویی میگویم، اینجا مرا به حضورت بار ندهی، آنجا که همه واقعیت ها مبدل به حقیقت میشود! از تو اجازه همراهی خواهم گرفت.

نمیدانم شاید تعجب کنی که در تو چه دیده ام که این همه سریش!! شده ام!

آری اگر به ظاهر بود اینگونه نبودم...

با اینکه فکر میکنی اشتباه کرده ای  که فکر کردی تو را شناختم، اما باور کن شیفته اخلاق و طرز نگاهت به دنیا شدم. اخلاق و جهان بینی ! که فقط منحصر به توست. هر چند تا ۹۹ درصد مشابه با دیگران باشی. اما همان یک درصد تو را متمایز کرده و مرا شیفته تو.

همان یک درصدی که خداوند با آن معجزه ای دیگر کرد و انسان را از موجودات دیگر متمایز!

این هم همین. تو یک درصد با دیگران اختلاف داشته و خلق و خوی و زیبایی درون ویژه ای علاوه بر ظاهر باز هم منحصر به فرد و زیباتر از هر که دیدم، داری.

اما همین یک درصد به زیباترین وجه متفاوتت کرده که

وزن (ارزش)  این تفاوت را از ۱۰۰ بیشتر نموده است.

 تو به شیفتگانت تا کنون وقعی ننهادی که به یقین استدلال درست خودت را داشتی.

مرا هم ممکن است رد کنی! که به یقین  استدلالت منطقی است.

اما من مانند آن دیگران به این سادگی از میدان به در نمیروم

فکر کنم تا کنون سماجتم برای تو اثبات شده باشد.

اما سماجتم با دیگران فرق خواهد داشت و آن اولویت آرامش توست.

اگر به یقین برسم که مایه عذابت میشوم، میروم و در خلوتم تو را از هر که میپرستی و اعتقاد داری طلب میکنم تا شاید روز مرا محرم خود گردانی.

روزت به خیر عزیزتر از جانم

نامه روز هفتاد و هفتم

به نام هستی بخش احساس.

سلام فرشته مهربانم

بعضی وقت ها انسان ادعایی میکند، اما مگر به ادعاست.

اگر به ادعای تنها بود که باید برجام منفعت داشت. اگر به ادعای تنها بود که با گزارش های صد روزه روحانی، کشور گلستان شده بود.

نه بانوی من... نه قصدم سیاسی نویسی نیست.

ادعا کرده بودم تو را دوست دارم چون لایق دوست داشته شدنی. چون فرشته ای بی همتا از همه نظر زیبایی. 

ادعا کرده بودم بی هیییچ توقعی دوستت دارم و فقط آرزو دارم که همسفری با من را قبول کنی. اما دوست داشتن تو را منوط به پذیرش یا عدم پذیرشم نکردم.

آری این را ادعا کردم و خدا در مقام ادعا، بسیار سربلندم گردانید.

اما بعد از نیت و ادعا، نوبت عمل است و خداوند تا در مقام عمل نیازماید، پاداش واقعی را نمی دهد...

و...

و بقیه اش را هم که بهتر میدانی چه شد :(

خدانگهدار فرشته بی همتایم

خدانگهدار  عزیز تر از جانم

شب سی ام

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شب بیست و نهم

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی من! سلام...

راستَش، با این که این روزها کمی مهربانی ات را بیشتر ابراز می کنی، اما از آن اضطرابم چیزی کم نشده.

اضطراب اینکه چه خواهی گفت؟!

کاش عید فطر که اعلام شد، دوباره که پرسیدم چه نمره ای گرفتم، بگویی قبول شدی. بگویی خان اول را قبول شدی. بگویی حال نوبت خان دوم است. خان اثبات خودت به پدر و مادرم.

خان نشان دادن جربزه ات. خان...

محبوب من! بعضی وقت ها خیلی دوست دارم، روحم پرواز کرده و کنار تو در اتاقت بیاید. به افکارت نفوذ کند تا بداند در فکر و دلت چه می گذرد؟

ولله اینجایش، این مرد است که کمی رنج بیشتری می کشد. مردی که مانند آب و آینه، صاف و صادق بوده و تو از ته دلش خبر داری. اما او تمام این مدت، در خوف و رجاء این است که در ذهن تو چه می گذرد؟

البته که اصل هم بر همین است. اصل بر همین است و این کم طاقتی من، عذابم را بیشتر میکند.

محبوبِ جان!  می دانم دوست داشتن تنها کافی نیست. می دانم که دوست داشتن عمیق اما به تنهایی، کافی نیست. می دانم حتی دوست داشتنی که با تلاش و دست پر هم همراه باشد، کافی نخواهد بود. می دانم... می دانم دوست داشتن باید به همراه به دل نشستن باشد... باید به دل تو نشسته باشم و تو هم دست کم احساسی، در قلبت داشته باشی...

کاش توانسته باشم تو را قانع به داشتن چنین حسی کنم. کاش ...

همین هاست که عذابم می دهد. این بی خبری ها از تو و  از دل تو. 

همین هاست که قلب مرا نزدیک است از جا بکند.

وای اگر نتوانم.

وای که دیگر قلبم خواهد مرد و البته به یقین، در راه آرامش تو، این هزینه زیادی نیست. قلبی را در راه خدا بمیرانم، اما در عوض، محبوبم تا دنیا دنیاست برایش، در بیشترین آرامش، روز و شب را سِیر! کند.

آخرتش هم با چنین آرامشی، به یقین تضمین خواهد شد.

اصلاً مگر غیر از این است که خدا، مرد را آفرید تا زن، در دنیای خشن، به آرامش برسد و روح لطیفش، گزندی نبیند. 

مگر غیر از این است که زن، نزدیک ترین تجلی به خداوند است و مرد، غایت آرزویش، فنا شدن در راه خدا؟

پس باز هم باکی نیست. چون در این صورت هم قرار است تو را در آرامش ببینم  و همین برایم کافیست.

...

اما کاش قبولم کنی

محبوب من! بی آنکه تناقض بگویم، با تمام شعارهایی که بالاتر دادم که شعار نیست!!! آرزویم این است که من مایه آرامش تو باشم

کاش این غایت آرزویم را خداوند برآورد

کاش...

کاش...

کاش...

خدانگهدارت، عزیزتر از جانم

شب بیست و هشتم

به نام هستی بخش احساس

سلام بر عزیزی از عزیزترین بندگان خداوند.

بنده ای که خداوند وقتی آدم را نشان فرشتگان داد و به آن ها فخر فروخت، تا انتهای آدمیان! هرچه معلم می آمد را به آن فرشتگان نشان داد و در واقع به لطف وجود تمام معلمان، به فرشتگان فخر فروخت.

بیشتر از همه نیز به معلمان اسماء!

و از این میان تو مانند ستاره! زهره، در میان انبوه ستاره گان درخشان، خوش درخشیدی

سلام بر بانوی مهربانم. بانویی که قلب لطیفش، حتی سزاوار اخم نامحرمان و نامردان نیست... قلبی که چون قلب قناری، پس از اضطراب دنیای وحشی، تند و تند می تپد و خدای ناکرده، نزدیک است که بایستد.

بانوی مهربانم! امروز چشمان من هم لایق این شدند تا گلوله گلوله، اشکشان جاری شود. اما فرصت های تنهایی هایم تمام شده بود و نمیشد در برابر خانواده، بغضم که ناشی از شوق تشکر از خداوند بود را به اشک شوق تبدیل کنم.

اما شیشه چشمان غبارگرفته را کمی جلا دادم!

بانوی مهربانم! نمی شد من ناسپاس که تا کنون سجده های کوتاه داشتم، سجده را طولانی کرده و شکر خداوند، همان که می دانی...! اما در همان سه  شکراً لِله تک سجده آخر دو نماز مغرب و عشاءام، البته شاید همراه هفتاد فرشته از فرشتگان محافظِ امشبِ تو،  شکر خدا گفتم از هدیه سلامتی که به تو عطا کرد.


محبوبِ جانِ من! خدا نکند که دنیایِ کثیف و وحشی این آخرالزمان، بخواهد به تو آسیب برساند که اگر بخواهد چنین کند، خداوند سرباز چو  من حقیری را، مامور به هنگام حادثه خواهد کرد.

سربازی که آن هنگام، جانش را برای هدف بسیار بزرگی چون حفاظت از فرشته زیبای الهی، بی چون و چرا، فدا خواهد کرد. آن هم بدون ذره ای چشم داشت چه ناحق و چه حتی به حق!


بانوی زیبای من! می دانستی که برای من مثل و مانندی نداشتی؟ 

می دانستی که آن هنگام که آن صورت و سیرت زیبا را شناختم، انگار که در بُعد چهارمی وارد شده و فرشته ای از فرشتگان بی همتا را به من نشان دادند؟

تا آن هنگام، فکر نمی کردم که جز این حدود زیبایی های پر تکرار، خداوند، بی همتایانی هم خلق کرده باشد... تا این که تو را شناختم. بی همتایی هم در ظهور و هم در وجود. که اگر از یک ویژگی بیشتر تعریف کنم، جفا در حق آن ویژگی دیگر کرده ام.


می گویی چرا تا کنون نگفتم؟

تو بگذار به حساب این که ابتدایش از روی خجالت بوده  و در ادامه، نیافتن واژه هایی که حق مطلب را تا حدی ادا کند.


مهربانم! مواظب ظاهر و باطن و مهربانی ات باش که این پیر زن حسود دنیا، تحمل دیدن آینه زیبانما تر از خودش را ندارد. گفتم آینه. چون بتوانم بگویم آینه جمال الهی هستی. آینه ای که در حد اعلای در توان خود که بسیار هم بالاست، جمال آن اجمل را در خود منعکس نموده و جهانی را مبهوت.


بانو جان! ممنون که مرا لایق دانستی  و خیلی فراتر از جواب سلام، بر من لطف کردی.

لطفی که لایقش نبودم و تو به محبتت، لایقم گردانیدی.

بانو جان! امشب، من هم در لحظاتی که خداوند مرا به درجه لایقان رساند، نزدیک به حس تو، پر از احساساتی به شدت رقیق شدم و در باطن اما، خداوند را صد هزار مرتبه  شکر که فرشتگانش، مثل همیشه همراه اشرف بر خود شدند.

بانو جان! می دانم تا دوباره قلب به شدت رقیق شده تو بتواند خشونت معمول و معقول! دنیا را تحمل کند، خوابی بسیار راحت و عمیق نیاز داری.

پس بخواب مهربانم. بخواب عزیز تر از جانم که این جان، ارزشش در دفاع از توست که مشخص خواهد شد.

پس بخواب و بگذار، روح لطیف دوباره کمی با جسمت انس بیشتری گرفته و خدای ناکرده، ساز مفارقت، ننوازد.

به یقین که البته کوله بارت را بسته ای. اما نه به خاطر منی که هیچ کاره ات هم نیستم، بلکه به خاطر آن دو عزیزی که سال ها زحمتت را کشیده اند، سال های بیشتری این دنیای خشن را تحمل کند و با جماد جسمت بساز که این به حق نزدیک تر است.

مثل همیشه شبی خوب و خوش با مهربان ترین فرشتگان نگهبان خواب را برایت آرزومندم:)

خداوند نگهدارت