شب بیست و سوم

به نام هستی بخش احساس

سلام به تو ای نور باعث فروغ چشمانم. سلام به تو ای بانوی محرم اسرارم

بانو جان! وارد شب بیست و سوم شدیم. شبی که تقدیرها، امضاء و نهایی می شود. امشب، شبیست که لوح محفوظ برای انسان های متحول شده، پر از تغییر و تحول است و فرشتگان محافظ، انگشت به دهان از برخی تحولات. انگشت به دهان از تحول انسان هایی که شاید تا دیروز سیه بخت و سیه روز بودند. شاید کارنامه شان در عوض لکه های سیاه، لکه های مبهمی از سفیدی داشته. شاید هم تنها یک نقطه سفید در کارنامه شان بوده. 

اصلاً شاید کارنامه ای کاملا سیاه داشتند... آری خداوندی که یاس را گناهی نابخشودنی قرار داده، به یقین برای اویی که کارنامه اش از شب تیره، سیاه تر است هم روزنه امیدی باقی گذاشته و از کجا معلوم که امشب دلش نشکسته باشد و دعای از اعماق قلبش به ناخودآگاه و به زبان نرانده و اکنون در لوح محفوظ سالی پر سعادت در آینده برایش رقم بخورد؟


آری به همین استناد می کنم و برای خودم امید می سازم. امیدی که میگوید سال پیش رویم پر از اتفاقات خوب خواهد بود. که اگر تو بخواهی و خداوند هم بخواهد، بهترینش تو خواهی بود.

بهترین تقدیر از مقدرات امسالم. آنقدر بهتر که بی اغراق، نسبتت با اتفاق های دیگر مثل نسبت نور خورشید با نور ستاره قطبی در شب های روشن تهران می شود!

بانو جان! اگر لایقم دانستی، در لابلای آن دعاهای زیبایت در حق مادر و پدرت. در حق برادرت، در حق آن دخترک نازنین خردسال، در حق خواهرانت، درحق... دعا در حق مرا نیز جای ده که بی شک، مستجاب الدعوه تر از تو در این لحظات ملکوتی، نمیشناسم.


بانو جان! دعایم کن تا بتوانم با انرژی بالا، وظیفه این روزهایم را به اتمام رسانم و از موانع به ظاهر بزرگ عبور کنم. از قله قاف عشق بالا بیایم و به تو مظهر عزتی که در اوج قله سخت ترین تلاش ها، با افتخار ایستاده ای، برسم.

دعایم کن تا دیگر کابوس ناتوانی صعود از شیب های تند، به سراغم نیاید... که خوب می دانم علت این کابوس ها، تردیدم به آینده و پیدا نکردن نور امیدی در آن افق دور دست بوده است. اما حالا که تو را یافتم، تویی که روشن تر از هر خورشید دنیای ماده، میدرخشی، می توانم خیلی راحت شیب های تندتر از شیب های کابوس هایم را درنوَردم... به شرطی که گوشه چشمی عنایت به این درمانده راهت کنی.

بانو جان! امشب برایت از اماممان می خواهم، بهترین مقدرات را برایت رقم بزند. آنقدر بهتر که هر روزت آنچه رخ دهد که بدان، عاشق باشی. 

اینگونه که شود، هر روز و هر ساعتت را مشتاق رسیدنش خواهی بود و هیچ لحظه ای ملال آور برایت رقم نمی خورد.


بانو جان! به یکباره، انگار خالی شدم از واژه هایی که نشان از ورزیدن عشق به تو بود... در حالی که مملو ترین حالت عاشقی نسبت به تو را دچار شدم. شاید خدا می خواهد ارزش آنچه حقیقت عشق شعله کشیده در وجودم نسبت به توست، با کلماتی ناقص در انتقال مفهوم، تنزل پیدا نکند.

شاید خداوند می خواهد امشب بیشتر از گذشته، با قلب بسیار رقیق شده ام، به وجود تو متصل شوم. تا شاید توانستم وجودت را کمی به خود مشتاق کنم.

پس لفاظی های گزاف را ترک می گویم و تو را با الفاظ قدسی صادر شده از خداوند در دعای جوشن کبیر تنها می گذارم.

باشد که بیشترین و بهترین بهره ها را ببری

شبت به خیر عزیزتر از جانم

شب بیست و دوم

به نام هستی بخش احساس

سلام شیرین تر از جانِ شیرینم. سلام 

حالت چطور است؟ در این شب ها، چه کاره ای؟ با شب های قرآن سرگرفتن؟ با شب هایی که بی شک بارها و بارها، بغض های فروخورده این یک سال، شکست و چون ابر بهار گریستی. نه؟

کاش که پیشت بودم با این سبابه دست راست، به تری زیر پلکت تبرک می جستم. کاش به واسطه  قانون خداوند محرم شده بودیم و می توانستم ، در پاسی از نیمه شب گذشته که تو مفاتیح الجنان در دست به خانه برمیگردی، با بوسه بر پیشنانی نورانی شده ات متبرک شوم. البته که آن جایگاه رفیع بسیار فراتر از قله قاف است و مسیرش از عین عشق تا قافِ قاف هم بسیار صعب تر

بانوی من! قبول باشد. قبول باشد در این دو احیاء هر عملی که انجام دادی. شاید مشغول کار و مطالعه و... بودی که در این صورت، هزاران مرتبه بیشتر، خوشا به حالت. فکرش را بکن. شب قدر، خودش از هزار ماه برتر است. یعنی هر ساعت عبادتش، سی هزار ساعت می ارزد. حال اگر تو هر ساعتش را تفکر کرده باشی که معادل 70 سال عبادت است... می دانی چقدر می شود؟ می شود معادل 50 میلیون و چهارصدهزارسال عبادت. یعنی حتی فراتر از عمر حیات هوشمند زمین. 

فکرش را بکن با چنین دست پُری، مگر آتش رویش می شود، آن دنیا حتی نزدیک تو شود؟. آن هم تویی که بالقوه، مادری و بهشت زیر پای توست. آن هم تویی که مظهر زیبایی خداوندی و نزدیک تر به وجود مطلق. آن هم تویی که برای پدر و مادرت، رحمت بودی و هستی و آن دنیا به خاطر تو از آن ها سوال نمیشود.


بانوی من! یک شب دیگر مانده و در این شب باز هم می توانی، به سمت بی نهایت، بیشتر اوج بگیری. می توانی حتی در ثواب تربیت یافتگان مکتبت، نیز شریک شوی و تصاعدی، برای خودت توشه آخرت جمع کنی. وای که به حالت غبطه می خورم و میگویم کاش جای تو بودم.

اما نه. اما می شود جای خودم باشم و از تو و خدایم، تو را خالصانه طلب کنم. آنگاه که رضایت دهی، وقتی همسفرت شدم تا مسیر بی نهایت و ابدی، می توانم از این کمالات بسیارت، من نیز فیض برم.

می دانم. می دانم که دنیا، دنیای تجارت است و دنیای بده و بستان.  اما مگر نه این که توی مظهر لطافت و زیبایی خداوند، در این دنیای خشن، نیاز به خاری، برای حفاظت از گلبرگ های لطیف وجودت داری؟ خب من همان خار می شوم. همان خاری که برای دست نامحرمان روزگار، حتی سمی و کشنده است. پشیمان کننده و دردآور است...


محبوب من! فقط 8 روز دیگر به پایان این مهمانی خداوند مانده و می خواهم پس از برگشتمان از این میهمانی باشکوهِ خالق بی همتا و بی نهایت، باز هم سوال کنم که چه میشود؟

باز هم سوال کنم که این بار آیا کارنامه عاشقی ام درخشان شده؟ آیا توانسته دل معلم زندگانی ام را به دست آورد. آیا لایق شبیه آن مهر های هزار و سیصد آفرین اول ابتدایی ام شده؟

خوب یادم هست که جز بیست نمیگرفتم و هر بیست، مهری بر دفتر املا بود و هر 10 مهر یک کارت صدآفرین و ... همین طور پله پله تا اوج رسیده بودم.

خوب یادم است که در پایان ثلث، آن رقیب سرسخت را نیز با یک بیست بیشتر، جاگذاشتم 

اکنون چرا نتوانم. اکنون بعد از این سی و  اندی سال تلمذ در دنیایی که خود بزرگترین معلمم بوده، چرا نتوانم به حریفان ستم پیشه این پیام واضح را برسانم که:

جز من مست نباشد دگری محرم عشق

؟؟

بانو جان! بعد از این ماه مبارک، باز عشق را از تو تمنا خواهم کرد، با تمام وجود و با پیشکش تمام هستی ام. با تمام آبروی داشته و نداشته ام

بانو جان! برای رسیدن به تو بزرگترین نذر ممکن را کرده ام. هزاران صلوات فرستادن و شام دادن و حتی دستگیری از محتاج، همه نذرهایی پیش پا افتاده اند و ارزان.

اما من، برای رسیدن به تو گران ترین نذر ممکن را کرده ام و آن نذر چیزی نیست، جز خود تو. جز مدام دوست داشتن تو. جز لحظه به لحظه، چونان پروانه، گشتن به دور شمع وجود تو. 

و از خود کندن به تو افزدون... تا خدای ناکرده، این شمع روشنایی بخشِ دلِ سوت و کورم، به این زودی ها خاموش نشود.

آری بانوی من! شاید به نظر زرنگی بیاید... اما چه نذری بالاتر از این و گزاف تر از این، برای انسان هایی که خیلی هایشان، ثابت کرده اند تابع هوای نفس خویشند و زود فراموش می کنند.

برای انسان هایی که فکر می کنند پس از ادای شرطشان با خدا، می توانند، با هدیه بسیار با ارزش او، چونان ارباب رجوع برخورد کرده و مانند کارمندی بدخلق، نور را در انعکاس چشمان تر شده، بشکنند.

بانو جان، سحر گاه شب بیست و دوم فرا رسید و باز ذهنی مملو از خواستن و گفتن و... که کلامی یاری اش نمی کند.

پس باز هم سرت را بر دستان لطیف و مهربان خداوند آسوده گذار و چشمان نازت را ببند. به یقین فردا برای تو، روز پر برکت تری خواهد بود

خدانگهدارت عزیز تر از جانم

شب بیست و یکم

به نام هستی بخش احساس

سلام مهربانم. سلام زیباترین اتفاق زندگی ام

به شب بیست و یکم ماه رمضان هم رسیدیم. خیلی دیر (زود) گذشت نه؟ نمی دانم شاید این تناقض فقط برای من رخ داده. این تناقض به طول کشیدن انتظار و در عین حال، مثل سرعت برق، گذشتن ایام پر برکت ماه مبارک رمضان!

آری این 21 شب به اندازه تمام آن چند ماه گذشته بر من گذشت و در عین حال می بینم، فقط 9 روز دیگر به پایان این بزرگترین بزم جهان در این سال، باقیست. بزرگترین بزمی که صاحبش خداست و این بار که دعوتم کرد، تو را (یکی از بهترین بندگانش) به  من معرفی کرد.

این نزدیک به یک سال گذشته به من ثابت کرد که مقلب القلوب فقط خداست و اگر او اراده کند، قلب سرد شده من هم، دوباره شعله خواهد کشید به حرارت عشقی که مشقش را فراموش کرده بودم.

اما وقتی که او اراده کند، مشق صحیح عشق را به قلبم وحی! خواهد کرد و کرد.مشقی که در آن هیچ مخدری، حتی ماورایی، عقلم را زایل نمی کند و با چشمانی باز تر از همیشه، زیباترین ها را می بینم و از او طلب می کنم.

زیباترین هایی که می دانم رسیدن به آن، بهای بسیاری دارد. بهایی که هیچ تعداد سکه ای هم با آن برابری نخواهد کرد. زیرا که یک بار شکسته شدن دل، هزینه اش بسیار بیشتر از کل ثروت دنیاست. 

محبوب من! در این شب قدر دوم! شب سرنوشت ساز دوم، می خواهم تمام دارایی ام را قمار کنم. قماری حلال تر حتی از شیر مادر!. قماری که خداوند، مدعیان را به آن ترغیب می کند. و این قمار، قماری نیست جز، قمار عشق. دارایی که می طلبد برای به میان گذاشتن هم، تمام شرف و آبروی کسب شده و آن محبت و عشق ادعایی است.

اینجا می شود خیلی بیشتر از دارایی واقعی، وسط گذاشت. اینجا می شود برای خود اعتبار تصور کرد و معادل آن اعتباری که خیال می کنی در عالم بالا داری، وسط گذاری و قمار کنی.

محبوب من! در همین شب دوم قدر، در پیشگاه خداوند و هر خواننده ای که می خواند و حتما آن دنیا شاهد می شود، من داوطلب این قمار برای همراهی تو میشوم. داوطلب می شوم و از هرکسی که بیشترین دارایی را وسط گذاشته، چندین برابر بیشتر، وسط می گذارم. 

اصلا مدعی هستم تمام دارایی من، میل به بی نهایت دارد و هرکسی هرچقدر بگذارد، حتی درصدی از دارایی که می گذارم هم نمی شود. 

محبوب من! امشب، من تمام آبرویم را مایه می گذارم. تمام آبرویی که اگر خلاف آن چه ادعا می کنم، خدای ناکرده مرتکب شوم، خداوند هرچه دارم و ندارم را بگیرد و روز جزا، همه را به تو دهد.

محبوب من! خوب می دانی که این تمام آبروی من، از بیشترین سکه های ممکن کسی که پیش کش می کند، بیشتر می ارزد و من هم خوب می دانم، برای رسیدن به تو در این دنیا، بدون آن سکه ها و بدون ماده ای که رفاه می آورد، نمی شود. آخر، نیمی از جنس دنیا، ماده است و باید از این نیمه هم غنی شد. اما خداوندمان، این نیمه را تضمین کرده و گفته که نترسیم و من نمی ترسم. این است که وقتی، او (خدای بی نهایت) این بخش را تضمین کرده، برای قمار عشق، چیزی مربوط به آن را به میان نمی آورم. 

اما خداوند، نیمه غیر مادی دنیا را تضمین نداده. به هیچ کس تضمین نداده. دقیقا از همین نیمه غیر مادی، عشاق را  دعوت به قمار کرده و من به لطف جسارتی که داده  شده، در این قمار شرکت کردم.

محبوب من! کاش قبول کنی و به خداوند بگویی این هم بازی. کاش به خداوند بگویی، حتی اگر در قدرت من شک داشته باشی، اما بگویی این هم بازی. باور کن، میان قماربازان قهار، من هم حرفی برای گفتن دارم. حتی اگر ناشناس! باشم.

محبوب من! قبولم کن و به خداوند بگو که رضایت داری و این هم وارد بازی شود. قول می دهم، نه تنها آنچه ادعا کرده ام باشم، بلکه بسیار فراتر از  این ها ظاهر شوم. آنچنان فراتر که در این قمار، خانواده ات در جبهه من و با من همراه شوند:) آنچنان فراتر که دوست داران تو را مجاب کنم، دوست داشتن شان به پای من نمی رسد.


محبوب من!...

این نقطه چین ها حرف هایی است که ذهن می داند و کلمات، ادا کردنشان را بلد نیستند!

بگذریم.

بگذریم و دوباره برگردیم به شب بیست و یکم. برگردیم به دومین شب قدر. برگردیم به شب شهادت مولایمان، علی

فکرش را بکن! امام اولمان چه قدر دوست داشتنی است. به من حق بده که شیفته این امام همام شوم.

شیفته امامی که خداوند، خانه خود را برای میلادش مهیا کرد. خانه ای که برای خلقت هیچ مخلوق دیگری، چنین مهیا نکرده بود. خانه ای که دربی ویژه برای ورود مادر این بزرگورا، باز می شود. سه روز مهمان ویژه خداوند در خانه ویژه خداوند، میشود. آنقدر ویژه که درب معمول هم در این سه روز، برای احدی گشوده نمی شود.

بعد از سه روز دوباره همان درب ویژه باز می شود و مادر، همراه کسی که اگر خلق نمیشد، محمد نیز نبود، با افتخار بیرون می آید.


شیفته امامی که لیله المبیت را رقم زد، شبی که خداوند به فرشتگانش فخر فروخت از داشتن چنین بنده ای که جانش را در راه خدا فروخت


شیفته امامی که اگر پیامبر، در غدیر، او را معرفی نمی کرد، اسلامی که عرضه کرده بود، کامل نمی شد و ...


شیفته امامی که...

راستی می دانی، شب قدر، در واقع می  بایست، شب  بزم تمامی جهانیان، از آسمانیان گرفته تا زمینیان باشد؟ شبی که قرآن کامل و یک باره نازل شد. شبی که برتر از هزار ماه است. شبی که فرشتگان فوج فوج به خدمت خلیفه الله عصر، در زمین می رسند.

ای وای من. که تا کنون به این بخش توجه نداشتم. آن هم این که، آن شب ضربت خوردن تا این شب دوم، بالین حضرت، مملو از فرشتگان نازل شده بر زمین و در خدمت حضرتش بوده!

شبی که چشمان بی بصیرت بسیاری، او را بیمار و در بستر دیدند. اما به واقع که ایشان در این شب ها، تقدیر زمینیان را امضاء می کرده...

آری درست در این شب های بزم، خداوند، شهادت دومین بنده محبوبش (پس از فاطمه) را مقدر کرد. دو شب از چنین شب هایی که هر کدام با هزار ماه برابری می کند را به نام این امام همام زد.

پس حق بده که این امام را، برای شیفته اش شدن، انتخاب کنم

امامی که اسوه همسرداری بودند و من با این ویژگی، شروع به شیفته شدن کردم. همین ویژگی که سر لوحه خودم قرار دادم تا دنیا دنیاست.

محبوب من! بهترین تقدیر را برایت از خداوند طلب می کنم. حتی اگر در این تقدیر جایی نداشته باشم. حتی اگر مرا به این قمار بزرگ، راه ندهی

محببوب من! شب زیبا و پر ستاره و پر از فرشته ات به خیر.

محبوب من! امشب هم آن چشمان زیبا را باز نگه دار تا متبرک شوند به تماشای فرشتگانی که از هر خطا و گناهی مبرا هستند

محبوب من! ... :)

خدانگهدارت عزیزتر از جانم:)

شب بیستم

به نام هستی بخش احساس

سلام به بانوی مهربانی ها

سلام به محبوب من.

و امشب شب بیستم ماه مبارک رسید. شب بیستم و طی کردن دو سوم راه رسیدن به خدا. 

میبینی؟ میبینی تنها میزبانی که بدون خستگی و اخم و تَخم، یک ماه از میهمان پذیرایی میکند و بهترین هدایا را تقدیمش می کند. میبینی سه شب را در این یک ماه، به اوج میرساند و معادل هزار ماه، پاداش می دهد. پاداش آن هم فقط به ازای گناه نکردن. پاداش حتی به ازای ساعتی خوابیدن.

کدام میزبان را میشناسی که قربان صدقه مهمانی شود که خوابیده. آن هم سی روز؟

بانوی من! باز دیدم که قلب نازکت را جراحتی وارد شده. اینکه مستقیم نگفتم و اینجا نوشتم، برای این بود که حس کردم، دوست داری مدتی تنها باشی. دست کم مدتی، صدای مستقیم مرا نشنوی.

باور کن اگر به مرحله قبولی صد در صد در امتحان تو و خانواده ات رسیده بودم، جهانشان را به آتش می کشیدم که پایشان را از گلیمشان فراتر نگذارند. اکنون اما دنیای پیچیده روابط اجتماعی، مانند عالم ذر نیست که بشود، آدم بدون دغدغه، جهان دشمن محبوبش را به آتش بکشد. اما آن روز که برای تو این حقیر، پذیرفتنی شود و دوست داشته باشی، همه عاشق دلباخته را بشناسند، آن روز دنیایی جرات قد علم کردن برای آسیب به قلب لطیفت را نخواهد داشت.

بانوی من! خوشا به حالت که هر روز با دیدن بهترین های اطرافت، شاد میشوی. وقتی که می شنوم، بسیار خوشحال می شوم. بسیار خوشحال می شوم تا این که نهایت شادی ام فرا رسد و آن هم روزیست که تو قبولم کنی.

بانوی من! درست است که اگر خدای ناکرده، به من نه بگویی، به این نهایت خوشحالی نخواهم رسید، اما باز هم به شادی تو شاد و با غم تو غمگین می شوم. تا این که روزی خداوند خودش از تمام دنیا بی نیاز کند و آنجا وردست آقاجان مهربانت، منتظر می مانم

به هر حال مهمترین مسئله دنیا، آرامش توست که بدون آن ماندن در دنیا بی ارزش است

محبوب من، راحت بخواب و رویای شیرین ببین. غم هایت را با بستن چشمهایت نابود کن و صبح فردا با بازکردن چشمانت، شادی ها را به دل راه بده

خدانگهدارت عزیزتر  از جانم

شب نوزدهم

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی من! سلام ای دارای لطیف ترین قلبی که هر لحظه، آماده نزول فرشتگان خداوند است.

آری درست شنیدی. این منافاتی با ختم نبوت و وحی ندارد. آن وحی که دیگر نمیشود، وحی است که حاوی رسالتی برای رسول است. آن وحی حتی برای امام زمانمان نیز نمیشود.

اما در مرتبه ای دیگر،  وحی تا انتهای زمین تداوم دارد. از مرتبه وحی به زنبور عسل بگیر. تا وحی به مادر دور از فرزند. تا وحی به مادر موسی. تا نزول فرشتگان بر فاطمه، سرور زنان عالم... در بین این مراتب، قلب تو هم، لایق مرتبه ای بالا از دریافت وحی است. وحی که برای آن ظریف ترین خلقت عالم در سینه ات، منبع آرامشی کامل شود...

اما بعد...

بالاخره شب نوزدهم رسید. همان شبی که در آن روز، معنای زیبایی که برایم داشت را برایت گفتم. شبی که نقطه عطف زندگی ام شد، وقتی که از زندگی، الفبایش هم نیاموخته بودم!

بانوی من! خوشا به حالت که تو از لطیف ترین جنس خلق شدی و امشب را بهتر از جنس خشنی، چون من، درک می کنی. امشبی که فرشتگان، فوج فوج، از عرش به فرش می آیند و محضر انسان کامل می رسند. کافیست دلت را صاف کنی. به صافی آن کودک نازنین خردسال که بزرگترانش، حرف هایش را باور نمی کنند.

کافیست دلت صاف شود که برای مظهر لطافتی چون تو، بسیار سهل است.

دلت که صاف شد... به آسمان که خیره شدی، شاید مسیر نور ماه را که رصد کردی... پر نورتر از خورشیدهایی بی آنکه چشمان تو را دردی آورند،  خواهی دید.

خواهی دید که زیباتر از راه شیری! زیباتر از رنگین کمان، خطی بسیار زیبا را تا زمین کشیده اند. می آیند تا زمین و محضر انسان کامل، مهدی ناجی زمین و زمینیان.

ناجی حتی گنهکاران نادم و حتی جری (به شرطی که مهر بر قلوبشان زده نشده باشد!)

آری تو بسیار ساده تر از من خواهی دید و من زبر و خشن، باز هم تنها به این صور خیالی ام متکی هستم. به این خیالاتی که داشتنش را مدیون آن نیروی عظیم عشق به تو هستم.

اقرار می کنم، قبل از نوشتن این نامه شب نوزدهم، ساده دلانه، به روی ایوان خانه رفتم و آسمان را برای یافتن ردی از آن فرشتگان جستجو کردم.

اما افسوس که بار گناهان زیادم، چشمه بصیرتم را خشکانده و هیچ ندیدم. هیچ ندیدم جز همان تکه ابرهای پراکنده نماد حجاب بین من حقیقت.

اقرار می کنم ساده دلانه، حتی افسوس خوردم که چرا ندیدم؟! اقرار می کنم، ساده دلانه باورم شده بود که شاید ببینم.

به هر حال هیچ ندیدم و اکنون به کمک صور خیال، برایت خیالاتی بافتم. آن هم خیالاتی که تو به عینه زیباترشان را می توانی ببینی. کاش اراده دیدن کرده و آسمان شبت را رصد کرده و ببینی و برای من حقیقت را به تصویر کشانی.

برای من از حقیقت زیباتر بگویی و مرا از این گمراهی و خیالات واهی، در آوری

بانوی من! محبوب من! عزیز تر از جانم، بی شک، امشب، تمام این صد فراز جوشن کبیر را خواندی و دمِ نَفَسِ مبارکت، هوای تمام اتاق که هیچ، هوای تمام خانه هم حتی هیچ، بلکه هوای تمام کویت و حتی هوای تمام شهر را متبرک کرده.

این تبرک هوای شهر است که شوق نوشتن را در من صد چندان کرده و این کلمات سر از پا نشناخته و می آیند تا بنویسمشان :)

بانوی من ببخش که دیشب اگر احساس جسارت شدن به تو دست داد. که منظورم   برای امشب قطعیت وصال نبود. بلکه اول آرزوی وصال کردم و بعد آرزوی جشنی ز جانب آن فرشتگان خداوند...

عقیده دارم برای هر ازدواج (که امری مقدس است) نه تنها در اسلام که در مسیحیت و حتی یهود و حتی صهیون ها و حتی آن بی دینان، در آسمان در خورشان، فرشتگان جشن میگیرند.

این تعداد فرشتگان و مقام آن هاست که در این شکوهِ این جشن ها، فرق ایجاد می کند.

بعید نیست که برای جشنِ زیباترین ازدواج عالم، ازدواج علی و فاطمه، تمام فرشتگان حضور داشتند. به خصوص آن مقربانشان. از جبرئیل و میکائیل و عزرائیل و حتی اسرافیل  و حتی آن روحِ ذکر شده در انتهای انا انزلناه و فی لیله القدر...

بعید نیست حتی حاملان عرش نیز، عرش خدا را به خدا سپرده و به فرمان خدا، در جشن زیباترین ازدواج عالم شرکت کردند.

حال، نسبت به مقام بقیه بندگان خدا، باز هم ازدواج ها، صور ملکوتی هر چند ناچیز دارند.

بگذریم...

محبوبِ جانِ من! امشب محبوب ترین دامادِ محبوب ترین عروس، بالاخره پس از سال ها دوری از محبوب خود، آماده می شود که به وصال مجدد برسد. آماده می شود که در زیباترین باغ بهشت، برای محبوبش سرسبزترین درختان را بکارد. همویی که در دنیا، بی هیچ چشم داشتی نخلستان ها کاشت و وقف نیازمندان کرد. 

پس در چنین شبی، از وعده خداوند دلشاد گشته  می داند، با این ضربتی که می خوردسه روز دیگر به محبوبش میرسد. آنجا که محبوبش در کنار پدر، برای وصالی ابدی، آغوش گشوده. آنجا که چاه و چشمه اش، گوش به فرمان او، منتظرند تا درختان گوش به فرمانِ بهشتیان  را بیفشانند! 

آنجا که با همه زیبایی اش، این عزیزان را مسحور نکرده و هرچه هست را به بهشتیان ارزانی داشته و خود به سمت زیبایی محض (مقام رضای الهی) میروند.

محبوب من! امشب را دوست دارم مانند آن شب هایی که دوست نداشتم، بیدار بمانی!

چون امشب جز لطافت محض نخواهد بود و چشمان لطیف تو، لایق درک هرچه بیشترش هستند.

محبوب من! امشب برایم دعا کن. دعا کن... نمی دانم هر دعای خیری که صلاح دانستی.

اما یادت نرود از دعا برای قلبی که بی تو بعید نیست طوری بشکند که جز وصالی ابدی، مرهمی نیابد.

خدانگهدارت عزیز تر از جان بی ارزشم