شب هجدهم

به نام هستی بخش احساس

سلام من به مهربان ترین بانوی شهرم

امشب همزمان با شنیدن موسیقی وبلاگم (من چو باد نوبهاران) درحالی که تنها به تو فکر می کنم نامه شب هجدهم را می نویسم.

نامه ای که انشاءالله بتوانم عمق احساساتم در مورد دوست داشتنت  را در آن ضمیمه کنم.

بانوی مهربانم! آرام آرام داریم به شب هایی که تقدیر یک سال آینده مان را در آن می نویسند، نزدیک می شویم. 

شب هایی که فرشتگان، محافظ لوح محفوظ، ممکن است ببینند که گناهان مان آن هایی که براثر غفلت مرتکب شدیم، ناگهان مبدل به حسنه می شوند. به خاطر توبه ای که میکنیم:)

البته تمام این عوض شدن تقدیرها را خدا از همان ازل می دانسته. اما فرشتگان حافظ لوح محفوظ، خیر.

سال گذشته، فرشتگان، ناگهان می بینند که در این لوح، من تو را پیدا می کنم و آنچنان شیفته تو میشوم که جز تو هیچ فکری مرا مشغول نمی کند.

امسال بسیار بسیار نگران این هستم که نکند خدای ناکرده، در دلت این باشد که به من جواب منفی دهی؟

که اگر این طور باشد، شب قدر و خدایی دارم که آنقدر دعا می کنم و از او، تو را می خواهم... آنقدر که ناگهان فرشتگان در آن لوح محفوظ، آینده پیوند خورده من و تو را ببینند.

کاش باور کنی که هرگز در عشق به تو و محافظت از روح لطیفت، کوتاهی نخواهم کرد و به من نیز چون پدر و مادرت اعتماد کنی.

بانو جان! یقین داشته باش که تو را خودخواهانه دوست ندارم.

بلکه دوستت دارم تو را همراه با همه دوست داشتنی هایت. همراه با پدر و مادرت که مانند پدر و مادر خودم، بسیار محترم هستند. همراه با آن  کودک شیرین زبان.همراه با برادر بسیار مهربانت.

یقین دارم این تویی که از تو میشناسم، با تمام این دارایی هایت، تو شده. که اگر هر کدام را از تو بگیرند، انگار از آن گل بسیار زیبای وجودت، چندین گلبرگ زیبا  و خوشبو، کنده شده و خدای ناکرده، به سمت پرپر شدن می رود.

پس دیوانگیست که تو را بخواهم، اما جدایت کنم از این ریشه های بسیار زیبا و مهربان. از این ریشه هایی که هرکدام، شیره ای مخصوص برای وجود زیبایت تامین می کنند.

بانو جان! تو را همراه تمام دوست داشتنی هایت، به خداوند مهربان می سپارم. به خداوندی که زیباترین است و خالق زیباترینی چون تو:)

شبت به خیر بانو:)

روز هفدهم!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شب هفدهم

به نام هستی بخش احساس

سلام بانوی من . سلام به تو و به آن چشمانی که امشب شاید باز هم از پنجره بخار گرفته، اتاقت، از میان آن انحنای قلبی که روی پنجره رسم کردی، خیابان را نظاره گرند:)

خیابانی که باز هم شاید، رفتگری با صدای نان حلالِ جاروی خود، صورت زخمی زمین از  پاشنه کفش متکبران را نوازش میکند.

یا شاید خیابانی که باز هم، نوازنده دوره گردی، همراه با خواندن عاشقانه ای زیبا، مشغول استراحت زیر سایه پنجره! اتاق توست  و تو البته به حق به خودت میگیری و کمی تبسم بر لبانت می نشانی.

آری وقتی خداوند اراده کند، فرشته اش را در قالبی انسانی، مامور نوازش روح لطیف تر از گلبرگ تو می کند:)

بانوی مهربانم امشب حالت چطور است؟

ببخش که این نامه را تا پاسی از نیمه شب طولش دادم :(

بهانه های این تاخیر زیاد هستند. بهانه ظرف هایی که بایستی شسته می شدند تا پای مادری که آب آورده، کمتر درد بکشد.

بهانه عقب افتادن کاری که به من محول شده بود

بهانه ...

اما واقعیت این بود که هنوز برای امشب، متنی به ذهن ناقصم خطور نمیکرد. واقعیت این بود که غبار دنیای کثیف! کلمات زیبا را از من پنهان کرده بود و من به سختی از میان این غبار و مه، تک تکشان را یافتم و اکنون می نگارم.

البته قبول دارم که آنچنان زیبا هم نشده. در واقع زیبا نشده که بخواهد به آنچنانش برسد. به هر حال آن غبار، ذهن مرا نیز در حصار خود آورده و باید مواظب بود که هذیان ننویسم.

بانو جان! امشب نزدیک سحرگاه هفدهم رمضان میشویم. آرام آرام، به اوج عزیزترین شب ها می رسیم. شب هایی که انسان، در برابر کوه های سربه فلک کشیده، قد علم کرد و داوطلب شد بر قلبش، قرآنی نازل شود که اگر بر آن کوهای پر ابهت نازل میشد، از خشیت الهی، از هم پاشیده می شدند.

بانو جان! من و تو نیز از جنس همان انسانی هستیم که داوطلب شد. از همان جنس و البته با هزاران مرتبه کاهش مقام.

اما آنقدر انسانیت داریم که ما نیز، تا حدودی مدعی شویم. مدعی شویم که دنیا را به زیر خواهیم کشید و اراده خود را به دنیا تحمیل کنیم.

این مدعی شدن، جسارتی می خواهد که تو خیلی وقت پیش، به آن رسیده ای و من نیز اکنون به کمک نیروی عشق به تو، چنین جسارتی را پیدا می کنم

نیروی عشقی که می تواند سنگ را در دستانم چون موم نرم کرده و برایت زیباترین و لطیف ترین اشیاء را خلق کنم

محبوبِ جانم! برایت شبی پر از نیروی عشقِ  رسیده از پدر و مادرت را آرزومندم. نیروی عشقی که تو با خیال بسیار راحت تری  میتوانی به آن تکیه کنی و این شب را سحر کرده و سحر را به صبح زیبای دیگری پیوند دهی.

محبوبِ جانم! امیدوارم امشب این عشق خالصانه مرا نیز به قلب رئوفت راه دهی و تجربه کنی، ضرب آهنگ جدید قلبت،چه زیبا، با عشق از پدر و مادرت همراه و هماهنگ است.

بانو جان! امشب تو را به خدای مهربانمان می سپارم و یقین دارم که فرشتگانی که برای خدمت به تو گمارده، کارشان را برای آرام کردن قلب ظریفت، بهتر از هر عاشقی در جهان بلدند.

خداوند همیشه و همه جا، نگاه دارت